صحنههایی از یک طلاق

Majid Eslami · پادکست دربارهی سریال «در انتهای شب» آیدا پناهنده سریال «در انتهای شب» ساختهی آیدا پناهنده در هفتههای اخیر در شبکههای خانگی به نمایش درآمد و نظرهای متفاوتی را برانگیخت. پادکست تازهی ما به این سریال اختصاص دارد و کوشیدهایم با نگاهی تحلیلی به جنبههای مختلفش بپردازیم. میتوانید این پادکست را […]
سقوط سرشار از ناگفتههاست

عنوان تشریح یک سقوط عنوان تشریح یک قتل اتو پرهمینجر (۱۹۵۹) را تداعی میکند. هر دو فیلم بهاصطلاح «دادگاهی» هستند و به معمای یک قتل میپردازند. فیلم پرهمینجر با مهارت زاویهی دیدش را به شخصیت وکیل مدافع (جیمز استیوارت) محدود میکند و حتی قصه را با تشریح وضعیت او شروع میکند (وکیل جاافتادهای که شخصیتش […]
پشت دیوارها رازیست

فیلم گلیزر ربط چندانی به رمان مارتین امیس ندارد، فقط اسم و موضوعشان یکیست. بر خلاف رمان، در فیلم از پیچوخمهای داستانی و خیانت و انتقام خبری نیست؛ نه زمان چندان جلو و عقب میشود و نه زاویه دید عوض میشود. فیلم ترجیح داده از وجوه دراماتیک و تنوع داستانی و روابط پیچیدهی شخصیتها صرف […]
نزاع با بیآیندگی

«گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد». آدم این را که میخواند، آنی با خودش میگوید: کدام کار؟ کدام جان؟ کدام چوب به کار کدام چرخ افتاد که نشد؟ کدام گذشته در سر شاعر چرخید که کارِ یاد به جانِ گداخته کشید؟ اصلا کار دل اگر تمام شود خوب است یا اگر نشود […]
رٌزباد در بایگانی خوابها

فرانسویها میگویند: «بعد از هامفری بوگارت نباید بارانی پوشید.» منظورشان هم طبعا کاراکترهای بوگارت در فیلمهاست، مثل ریکِ کازابلانکا یا فیلیپ مارلوی خوابِ گران یا سم اسپیدِ شاهین مالت. بر کسی پوشیده نیست که آن لباس نهایی که شخصیتِ فیلم به تن دارد معمولا حاصل تفاهم میان سلیقهی بازیگر و کارگردان و طراح لباس و […]
چتر رنگی بر فراز شهر خاکستری
مهندس فرمان را میدهد دست رسول و گاز میدهد و روی تصویر (که فید میشود در سیاهی) میپرسد: «ترسو نباشی یه وقت؟» و رسول با پاسخش از همینجا به جهان فیلم قدم میگذارد: «نه آقا برا چی؟ نمیترسیم.» جهانی که با غلیظ کردن شدت رنگ زرد، در بافت تصویریاش و لکههای قرمز و آبی جابهجا، […]
آنها شلیک میکنند!

تماشای پنجاه قسمت سریال کلمبو برای من عملا چند ماه طول کشید. شاید دیدن پنجاه قسمت یک سریال دنبالهدار چندان وقتگیر نباشد (میشود طی یکی دو هفته این تعداد قسمت را دید)، اما دیدنِ قسمتهای هفتاد تا صد دقیقهای کلمبو با داستانهای مجزا و متکی به جزئیات مثل دیدن پنجاه فیلم سینماییست، البته فیلمهایی با […]
گیسوی تو به رقص نزدیکتر است

«گیسوی تو به رقص نزدیکتر است». این جملهی مبهم را مردی به زنی میگوید، در فیلمی آلمانی و حتما ساخته شده پیش از دههی ۱۹۳۰. اما من نه اینجا نه در هیچ پانویسی نمیتوانم اسم فیلم را ببرم، چون یادم نیست. فقط میدانم که سالها پیش این جمله را در میاننویس فیلمی صامت خواندهام، و […]
اشباح زنده و سیبهای خیالی

شاید روزی از پاییز سال ۱۳۷۹ بود یا سالی پیش یا سالی پس از آن. من در دفتر همایون پایور نشسته بودم و قرار بود همان روزها همراه او به عنوان فیلمبردار و یک گروه کوچک به رشت برویم و فیلم مستندی را که میخواستم از بازار رشت بسازم شروع کنیم. در زدند و […]
ویل اسمیت ضربهی خیلی بدی زد

وقتی ویل اسمیت با عصبانیت به روی صحنهی اسکار رفت و به کریس راک، بابت شوخی با موی کوتاه زنش، ضربه زد، لطمهاش فقط به صورت راک نبود بلکه بسیار پردامنهتر بود. با این یک ضربهی متعصبانه، او هم خشونت را ترویج داد، هم موقعیت زنها را تقلیل داد، هم به صنعت سرگرمی توهین کرد، […]
شراب تابستان

فیلم تازهی میا هنسنلوو شاید برای طرفداران متعصب اینگمار برگمان، کارگردان اسطورهای سوئدی، تا حدی ناامیدکننده باشد. آنها احتمالا انتظار داشتند در فیلمی که چنین عنوانی را یدک میکشد شاهد فضاهای برگمانی، تجربهی برگمانی یا دستکم رویکرد برگمانی با مصالح داستانی باشند. جزیره برگمان اما فیلمی تابستانیست با رنگهای شاد، روابط محترمانه و پر از […]
ردپاهای کوچک موجودات بزرگ

آنطور که نقل است گویا اولبار علمیتخیلینویسِ آمریکایی رابرت آنسون هاینلاین بوده که در مقالهای که سال ۱۹۴۷ در The Saturday Evening Post به نگارش درآورده، از عبارت Speculative fiction استفاده کرده است؛ به انگیزهی جمعبندی بیچونوچراترِ گونهای خاص از گونههای قصهگویی، که بسیار پُرریشه است و پر دسته و پرمسئله؛ و تعریفی را مطرح […]
تهی از خاطرات سبز

«من از تصور بیهودگی اینهمه دست و از تجسم بیگانگی این همه صورت میترسم» یک میز غذا پس از صرفِ غذا، همراه با بساطی برجامانده بر آن که گویی کسی نیست ــ یا هست امّا نمیخواهد یا یارای آن ندارد ــ که جمعشان کند. تابلوهای مجموعهی «از نفس افتاده» همگی بازنمودی از این طرحاند؛ طرحی […]
پوست انداختن

تماشاگر وضعیت تماشاگر پوست بیشباهت به مادر آراز نیست. پیرزن که عمری افسار جنها را در دست داشته و چموخم مراوده با آنها را میدانسته، اکنون رکب خورده و رشتهی امور از دستش در رفته است. این بار جنها افسار گسستهاند تا دورهاش کنند و بازیاش بدهند. پوست حتی با جدیترین مخاطبانش چنین میکند. ای […]
ملاقات با نهنگ [۱]

یک قاب را میتوان عنصری برای مرزبندی یک منطقه یا یک سطح معین دید. برای تأکید بر جایی مشخص از جهان بصری. شبیه یکجور استعاره یا صنعت ادبی. الشاندرا آی کینتاس [۲] جهان توئین پیکس دیوید لینچ در شروع، جهانی بود ثبت شده روی نگاتیو ۳۵ میلیمتری، ترکیببندی یا درواقع compose شده […]
قهرمانیها؟… آه، اسبها پیرند

قهرمان نه مثل چهارشنبهسوری با دقت دراماتیک مینیاتوری و موقعیتهای عاطفی شخصیتهایش آدم را تحت تاثیر قرار میدهد، نه مثل فروشنده آدم را بابت برخی لحظهها و مایهها حرص میدهد، نه مثل جدایی و درباره الی با جنبههای متناقضاش دچار دوگانگی میکند، و نه حتی مثل گذشته و همه میدانند است که ضعفهایش را […]
بچههای گریانی که نیستند
آقا و خانم مامییا، پدر و مادر نوریکو، دونفری به گردش رفتهاند و حالا کنار یک باغچه بیرون ساختمانی نشستهاند. از پیش میدانیم که پسرشان در جنگ گم شده است، و حالا مثل همیشهی ازو مسئلهی خانواده ازدواج نوریکو است. آقای مامییا: امروز واقعا به من خوش گذشت. خانم مامییا (با دست راستش جایی را […]
جاهایی هست که زمان ایستاده

چهارراه آخرین نمایشنامهی بهرام بیضایی پیش از جلای وطن، لبریز از نشانههاییست که مخاطب را وسوسه میکنند در گوشهگوشهی آن ردّ آثار پیشینِ مولّف را بجوید و در ذهنْ مسیرِ پر افت و خیزی را که این نشانهها با آن بالا و پایین و دفرمه شدهاند مرور کند. با این حال اگر با پیش گرفتنِ […]
…و مرگ، آن درخت تناور بود*

دلبستگی و انسِ نگارنده با آخرین ساختهی صفی یزدانیان، جدا از انگیزههای سینمایی که به آنها اشاره خواهم کرد، وابسته به نوعی همخوانیِ فضای آن با این روزهای کرختِ کروناییست. بهنظر میرسد آمیختگی حسیِ مخاطب با اتمسفر فیلم در این عصر ناخوشی، حاصلِ آمیختن ناخودآگاه دو نگاه زیباییشناسی و زیستشناسی به اثر است؛ زیستی نه […]
همچون در یک آینهی تار

سالها پیش آذر نفیسی در کلاس درساش دربارهی ادبیات به شاگردهایش میگفت (نقل به مضمون): «اگر میخواهید بفهمید نوشتههای داستایفسکی چرا مهم است، بروید نگاهی بیندازید به دفترچه خاطرات خودتان و ببینید حتی در نوشتههایی که قرار نیست کسی بخواند چهقدر خودتان را مظلوم و موجه نشان دادهاید. در این نوشتهها همیشه دیگراناند که ظالم […]
دریغا عشق که شد و باز نیامد

سکانس پایانی ناگهان درخت محرک اصلی این نوشته است. این پایان نه تنها هیچ نشانی از فرودِ تسکیندهندهی سینمای بدنه ندارد، در غوغای موسیقیِ کوبنده و هشداردهندهاش، و در تعددِ کنشها و شناسههای نمادیناش، حامل نیروی انباشتهایست که مسیرِ تا آن لحظه آرام و سلّانه طیشدهی فیلم را بحرانی میسازد و به جای آن که […]
شاید شیطان

آنچه گذشت اگر منظور از فیلم مهجور اثری تکافتاده، دیدهنشده و قدرنادیده باشد سخت بتوان در سینمای ایران مهجورتر از شطرنج باد پیدا کرد. مسئله صرفاً این نیست که فیلم طی حیاتِ چهل و چند سالهاش تنها چهار سانس رنگِ پرده را دید۱. از بد حادثه فیلمهای مهم دیگری هم هستند که به لحاظ اکران […]
لورل و هاردی بودن/ لورل و هاردی شدن

تقدیم به شهرام جعفرینژاد در بیشتر آثارِ بیوگرافیک، مشخصاً آنها که به شمایلی معاصر میپردازند، درست یا غلط، میان بدل و اصل مقایسهای به میان میآید که بهندرت به نفع فیلمها تمام میشود. معمولاً هر چه شخصیت از حیثِ زمانی به ما نزدیکتر و نسبتاش با دوربین پررنگتر باشد، پرداختن و قبولاندناش دشوارتر میشود. هر […]
دربارهی «بدنم را گم کردم» (ژرمی کلاپین)
مقدمه فیلم بدنم را گم کردم، اولین فیلم بلند ژرمی کلاپین، فیلمساز چهلوشش سالهی فرانسوی، انیمیشن مسحورکنندهای بود که در بحبوحهی آشفتگیها و ناباوریهای دی ماه سال جاری به داد من رسید و موفق شد مرا هشتادویک دقیقه از جهانی پر از خشم و ابهام جدا کند و با خود به دنیایی پر از خیال […]
در غربت
عکسها: سیدمهدی موسویتبار تصویر آنچه غریبه است ترسناک است. و در تئاتر بیگانه در خانه غریبگی اول و روبنایی، غرابت بصریست. در ابتدا در تاریکی صحنه یک خانه میبینی، با دیوارها و پنجرههای آشنا. یک خانه میبینی و یک پرده بالایش. کمی نور میآید و جملاتی روی پرده میافتد. فکر میکنی این پرده برای متنها و […]
«سمنبويانی» براي سرخپوستِ ناديده
قصهها احتمالا یکی از قدیمیترین ابزارهایی که آدم و شاید خدا، خلق کرده «قصه» است. ابزارها چیزهاییاند که بودنمان را راحت میکنند. راحتتر. راهمان را هموارتر، خوابمان را شیرینتر، و کارمان را آسانتر. شاید بتوان اینطور تصور کرد که در زمانهای بسیار قدیم، زمانهای خدایانِ بسیار، قصهها، عشق و مرگ و تصادم خدایانِ متکثر […]
تکدرخت و طناب
چشماندازِ یک تکدرخت؛ پای آن پیکری، به نظر بیجان رهاشده و بر شاخههایش طنابی آویخته که با آهنگِ باد میرقصد. بینِ تابلوهایی که درختِ گلابیِ وحشی با آنها به یاد میآید، این یکی را میتوان مشخصاً برگرفته از کیارستمی دانست و به یاد آورد جیلان از همان گامهای نخست، وقتی در فضای روستاییِ ابرهای ماهِ […]
دربارهی «رضا» (علیرضا معتمدی)
۱ بازوی چرخان پرگار. پرگار برکنارشونده. محیط دایره. مکان هندسی بینهایت نقطه همجوار. زمين بازی آفریدهها. روايت. كسي در مركز قاب خوابيده است، در نمايی عمودی كه قوسی از نور بخش كمي از آن را روشن كرده و بقيه تاريك است. در همين نما كمكم نور دميده میشود و صبح میشود. رضا رو به دوربین […]
«روما»ی کوارون و تصویرهای شگفتانگیزش
مقدمه روما فضا را دوقطبی کرده. چند سال پیش (بهنظرم سر فیلم ماهی و گربه) نوشته بودم فیلمهایی که در موردشان توافق عمومی وجود دارد توهماند، و فیلمهایی که فضا را دوقطبی میکنند واقعیتاند. این که فیلمی را همه دوست داشته باشند معنیاش این نیست که مترهای یکسانی وجود دارد. همه دوست دارند، ولی هر […]
وقتی پیرتر بودم
کوارونوما. بحثی دیرینه بین نظریهپردازان سینما هست دربارهی تجربهی مسافر قطار و چگونگی تاثیر این سفر بر شیوهی ادراک این مسافر، که پیشتر ادراک بصری کُندتری از جهان داشت و حالا قطار، در نقطهی عطفی، با سرعتی سه برابرِ کالسکه زمان و مکان را میربود و به تبعْ اثری عمیق بر ادراک بصریاش میگذاشت. […]