فریب راستین

پارسال، نوروز ۱۴۰۱، آقای مجری را که در تلویزیون دیدم، فهمیدم سالْ واقعا نو شده. جدی‌جدی. وقتی با آن ترکیب شگفت‌انگیز بغض و لبخند گفت: «خیلی ببخشید. من یه‌کم پیر شدم. دست خودم نیست؛ عذرخواهی می‌کنم!»، لختی بین گریه و خنده مردد ماندم. همزمان لبخند زدم و آقای مجری مقابل دیدگانم تار شد. چه می‌دانستم آن ترکیب شگفت‌انگیز خنده‌گریه‌ی همزمان، آمده که بماند. حالا یک نوروز دیگر دارد می‌‌آید، حواس‌پرت و فراموشکار و بی‌توجه به هر ‌آن‌چه هست و نیست و بود و حالا دیگر رفته.

ماندن در خاک؟ … یا مردن در افلاک؟

بازدیدها: 1356 پرویز ناتل خانلری (۱۲۹۲-۱۳۶۹) ادیب و سیاستمدار ایرانی بود. تحصیلاتش را زیر نظر کسانی چون بدیع‌الزمان فروزانفر و ملک‌الشعرای بهار گذراند و از نخستین نفراتی بود که موفق به دریافت دکترای ادبیات و زبان فارسی از دانشگاه تهران شدند. در ۱۳۲۲ مجله‌ی ادبی سخن و در ۱۳۲۵ انتشارات دانشگاه تهران را راه‌اندازی کرد. از نیمه‌های […]

مرگ شاعری

بازدیدها: 17536 سوگواران ژولیده وقتی مردمی که جلوی بیمارستان ایران​مهر تهران جمع شده بودند تابوت شاملو را تحویل گرفتند که فکر کنم تا طرف میرداماد یا پایین​‌تر از آن همراهش بروند، باید برای ابراز عواطف راهی پیدا می‌کردند که هم به رسم معتقدان رسمی شبیه نباشد، هم درخور شاعرِ رفته باشد و هم به آن […]

سه ماه، دو هفته و چهار روز

بازدیدها: 819  عکس‌ها: استنلی کوبریک هر وقت قرص کوریزان می‌‌خورم این‌طوری می‌شوم. بعضی چیزها را ناخواسته و دیوانه‌وار با جزئیات به یاد می‌آورم و بعضی چیزها اصلا یادم نمی‌آید. انگار کسی دستش را می‌گذارد روی کلید حافظه‌ام و هر چند دقیقه یک‌ بار بالا و پایین‌اش می‌زند. دیشب وسط جدال خواب و بیداری و تب، […]

ستاره‌های سربی

عکس: شکوفه ثابتی

بازدیدها: 319 صدای مرد را شنید: «چقدر خوابت سنگینه!»، چشمانش را نیم‌باز کرد. صبح‌ها نمی‌توانست چشمانش را مثل قدیم‌ها ناگهان باز کند. از وقتی عمل کرده بود، پلک‌هایش به هم می‌چسبید، باز نمی‌شد. صبح‌ را از لای یک نوار باریک می‌دید. از همان نوار باریک، مرد را دید که نزدیکش آمد و کنارش دراز کشید. […]

وقت مردن نیست …

بازدیدها: 1424 تو دوست داشتی متن‌​هایت را این​‌جوری بنویسی، با خطاب به همین «تو» که گاهی واقعا کسی دیگر است، مثل شاهی که یک کتاب درباره​‌اش نوشتی و از اسم کتاب تا تمام صفحاتش با همین «تو»  از زندگی‌اش گفتی. خطاب به دیگری، حتی آن دیگری که دیگر نیست که ببیند مخاطب توست… … و […]

ماجرای نیمرو

بازدیدها: 904 ۲۴ فریم (عباس کیارستمی) چند سالی‌ست که بار حس‌و‌حال نوروز افتاده بر شانه‌های ظریف چند ردیف شیرینی نخودچی‌ چهار‌پر. البته پارسال که این ویروس لعنتی به دنیا حمله‌ور شد، باعث شد همان نخودچی را هم نداشته باشم. درست چهار روز مانده به نوروز، قرنطینه شدیم و عملن در غیاب شیرینی نخودچی، دیگر هیچ […]

همچون در یک آینه‌ی تار

بازدیدها: 2307 سال‌ها پیش آذر نفیسی در کلاس درس‌اش درباره‌ی ادبیات به شاگردهایش می‌گفت (نقل به مضمون): «اگر می‌خواهید بفهمید نوشته‌های داستایفسکی چرا مهم است، بروید نگاهی بیندازید به دفترچه خاطرات خودتان و ببینید حتی در نوشته‌هایی که قرار نیست کسی بخواند چه‌قدر خودتان را مظلوم و موجه نشان داده‌اید. در این نوشته‌ها همیشه دیگران‌اند […]

فواره‌ها در باران

بازدیدها: 1644 chahaarpodcast9 · داستان صوتی برای سایت چهار اگر به ساوند کلاد دسترسی ندارید، داستان را این‌جا گوش کنید (امکان دانلود هم دارد). یوکیو میشیما (۱۹۲۵- ۱۹۷۰) یکی از مشهورترین نویسندگان ژاپنی قرن بیستم است که در دوران نسبتا کوتاه زندگی‌اش آثار بسیاری منتشر کرد: شعر، رمان، داستان کوتاه، نمایش‌نامه… او عقاید دست‌راستی داشت […]

در میان طوفان

بازدیدها: 1288 عکس: میثم محفوظ، مجموعه‌ی «اندرونی» چهارشنبه دوباره چهل ساله شده‌ام، با پنجاه و شش کیلو وزن در خانه‌ی صدوپنج متری خیابان سهروردی. یادم نمی‌‌آید کجا بودم که خسرو تلفن کرد: توی حیاط، روی پله‌ها، کنار پدرم. ذهنم از همه‌چیز پاک شده و خبر تازه در سرم می‌چرخد. «الهام اومده ایران، چهارشنبه‌ی هفته‌ی دیگه […]

ما لعبتکانیم و فلک لعبت‌باز

بازدیدها: 3191 هوشنگ گلشیری داستانی کوتاهی دارد به ‌نام خانه‌ روشنان که اوایل دهه‌ی هفتاد نوشته است. هفته‌ی گذشته که برای اولین بار داستان را می‌خواندم به‌نظرم ‌رسید هر خط متن نیاز به مکث، بازخوانی جملات قبلی و چیزی شبیه کشف رمز دارد: «این جمله‌ای را که خواندم چه ارتباطی با جمله و پاراگراف قبل […]

شگرد و شهود

بازدیدها: 2179 Gallery Of Cartoons By Rodrigo De Matos – Portugal معمولا خیلی کم پیش می‌آید که به نوشته‌های گذشته‌ام رجوع کنم. این مورد هم تصادفی پیش آمد و دیدم بعد از گذشت پانزده سال هیچ نیازی به تغییر ندارد. این نوشته در سال ۱۳۸۴ در بخش «یادداشت سردبیر» ماهنامه‌ هفت منتشر شده و به‌نظرم […]

ویلایی در مریخ

بازدیدها: 1037 باز هم باید بعد از صدای بوق، پیغام می‌گذاشت. این پنجمین بار بود که می‌شنید: «شما با منزل شهین و نادر تماس گرفته‌اید. لطفا بعد از شنیدن بوق پیغام خود را بگذارید.» و پیغام می‌گذاشت: «سلام شهین، من رز هستم، از گروه کتاب‌خوانی محله‌ی دریاچه‌های سبز. لطفا اگر این پیام رو گرفتی با […]

صابون یاردلی و رنوی آبی

بازدیدها: 955 مردمان سرزمین‌های شمالی واژه‌های زیادی برای «برف» دارند. یک واژه برای برف‌های دانه‌درشت آب‌دار، یک واژه‌ی دیگر برای برف‌های ریز و خشک. برف‌های ساکت شبانه یکی و برف‌های با باد روزانه یکی دیگر. مردمان بادیه‌نشین هم لابد واژه‌های زیادی برای «شتر» دارند. شترهای تیره‌مو و شترهای روشن‌مو با واژگانی جدا. شترهای نر و […]

کرونا همسفر من است (بخش دوم)

بازدیدها: 1486 «آیا نظاره نکرده بودند؟ نظاره نکرده بودید آیا؟ ای بیگنهانِ پای‌سوخته‌ی این زمینِ سوخته، که سرزمینی که به جان می‌جستید آن خاکِ دورِ آب و نور و عشق و زیبایی جایی نبود که زمانی بود: فردای واقعیت.» در هواپیما یک‌ریز شعر می‌نویسم. هرگز در زندگی‌ام واقعا شعر نگفته‌ام. شعر رسانه‌ی من نبوده. نه […]

کرونا همسفر من است

بازدیدها: 1045 قسمت‌های قبلی این «ناسفرنامه‌ها» چند ماه پیش هفته به هفته در روزنامه‌ی شرق منتشر می‌شد و البته هر کدام موضوع مستقلی داشته. اما نویسنده تصمیم گرفت این ناسفرنامه را این بار در سایت چهار منتشر کند. این تغییر از این پس ممکن است – در این عصر پساکرونا – ناگزیر باشد. – ترو خدا […]

سلام‌های سیاه

بازدیدها: 2523 از شرکت به خانه برمی‌گردم. توی ماشین خودم هستم. دستکش دستم است. وقتی هنوز تمام نشده بود از هایپر دم خانه خریدم. چهارشنبه است. خواهرم در بیمارستان «محب یاس» کار می‌کند که مخصوص زنان و زایمان است. دو تا ساختمان به هم چسبیده است. یکی از ساختمان‌‌ها را جدا کرده‌ و به بیماران […]

یادداشت سردبیر

بازدیدها: 1571 فرزندان انسان – آلفونسو کوارون از همان ابتدای شکل‌گیری سایت چهار قصدم این بود که به طور منظم «یادداشت سردبیر» بنویسم، ولی نشد. شاید چون سایت مثل ماهنامه نیست که ضرب‌الاجل زمانی خاص داشته باشد، که روز آخر وقتی همه‌ی کارها تمام شد، بنشینی و یادداشت سردبیر بنویسی (آن‌طور که مثلا در «هفت» […]

سه ماه و سه روز بعد

بازدیدها: 608  تابستان سالی بود که می‌گفتند دنیا قرار است تمام شود. آدم‌هایی در گوشه و کنار شهرک می‌ایستادند و پلاکارد به دست از ما می‌خواستند که دعا کنیم. پلاکارد‌های‌شان مقوای کارتن‌های میوه بود که پشت‌اش با ماژیک نوشته بودند. می‌ایستادند سر نبش خیابان‌ها و پلاکارد‌ها را می‌گرفتند بالای سرشان. اکثر مردم با آن‌ها جوری […]

سیب که میوه نیست!

بازدیدها: 999  در عصبانیت به لباس‌شویی‌اش گفته بود: «گُه بگیرنت!» و بعد با پای راستش، محکم درش را بسته بود. از آن روز همه‌چیز خراب‌تر شد. یک رابطه‌ی پرتنش واقعی! رفتار لباس‌شویی کارمند‌ی بود و این کلافه‌اش می‌کرد: این که کارهایش را با عصبانیت انجام می‌داد و لباس‌ها را به بیرون پرت می‌کرد. بی‌هیچ حرفی. […]

شاید زندگی همین باشه!

بازدیدها: 1036  الا: راستی بگو هفته‌ی پیش تو عروسی دوست مازیار کی رو دیدم؟ نیلو: کی؟ الا: یه حدس حدودی بزن. نیلو: چه می‌دونم بابا! الا: خب یه حدسی بزن. نیلو: یعنی یکی بوده که هم تو می‌شناختیش هم من؟ الا: آره دیگه. نیلو: آخه تعداد کسایی که هم تو بشناسی‌شون هم من خیلی محدوده. […]

سرسام

بازدیدها: 1411    عقب تاکسی، وسط نشسته بود. بین پیرزن و زنی که جوان‌­تر از او بود. از وسط نشستن خوشش نمی‌­آمد. مجبور شده بود. خانم سمت چپی داشت با تلفن حرف می‌­زد. خانم خوش‌تیپی بود. مانتوی سبزی پوشیده بود که گل‌های ریز نارنجی داشت. سوار تاکسی که شده بود بوی تند عطر زن خورده […]

سهیلا در آستانه

بازدیدها: 1418  سهیلا در آستانه‌ی سی و هفت سالگی‌ مطمئن شد که شوهرش قصد کرده دیگر حرف نزند و هیچ گفت‌وگویی را شروع نکند. چند روز بعد فهمید که ظاهرا به هیچ اتفاقی هم قرار نیست اعتراض کند، یا مثلا درباره‌ی چیزی سوال کند. سهیلا هم با این که حس می‌کرد اضافه‌وزن پیدا کرده و […]

دفترچه‌ی سرخ

بازدیدها: 1535  بعد از خودکشی شوهرش برای اولین بار بیرون آمده بود. خیره به کفش‌ چرمی بنددار، به میله‌ی درون آن که خوش فرم‌اش می‌کرد، به پارچه‌ی ساتن سبزِ سیر کشیده شده‌ی کفِ ویترین، جلوی مغازه‌ی کفش فروشی ایستاده بود. شبیه کفش‌هایی بود که شهاب برای خودش از سفر می‌آورد. همه شبیه هم، ‌با اندک […]

گفت‌وگویی کوتاه با هاروکی موراکامی

بازدیدها: 1213  ایده‌ی رمان «Killing Commendatore» را از کجا پیدا کردید؟ نمی‌دانم. از جایی در اعماق ذهنم. یک‌دفعه دلم خواست این دو پاراگراف اول را بنویسم. نمی‌دانستم بعدش چه می‌شود. گذاشتمش در کشوی میزم، و بعد فقط باید صبر می‌کردم. بقیه‌ی کتاب چی؟ بعد یک روز ایده‌ای را که باید می‌نوشتم پیدا کردم و شروع […]

غار بادخیز

بازدیدها: 1205  پانزده سالم بود که خواهر کوچکم مُرد. خیلی ناگهانی اتفاق افتاد. آن موقع دوازده سالش بود، سال اول راهنمایی بود. به شکل مادرزاد مشکل قلبی داشت، اما بعد از چند جراحی در اواخر دوران ابتدایی، مریضی‌اش دیگر عوارضی نشان نداده بود، و خانواده خیالش آسوده شده بود و به این امید اندک چسبیده […]

پوست کندنِ پرتقال خیالی

بازدیدها: 1983 نمی‌دانم اگر داستان را زودتر خوانده بودم درباره‌ی فیلم چه قضاوتی داشتم، چون تفاوت‌های فیلم سوزاندن با داستان انبارسوزی موراکامی تکان‌دهنده است. داستان پر از جاهای خالی‌ست که فیلم‌نامه آن‌ها را پُر کرده و باعث شده همه‌چیز تفاوت‌ عجیبی پیدا کند. در داستان راوی مردی سی‌ویک ساله و متاهل است و با دختر […]

سوال‌های نامربوط مارفا

بازدیدها: 443  امروز درست یک هفته است که آقای مارتین سر کار نیامده و خبر هم نداده است. فکر می‌کردم نبودن آقای مارتین امروز تمام می‌شود و همه‌چیز به روال سابق برمی‌گردد. نمی‌دانم چرا، ولی مطمئن بودم که آقای مارتین امروز می‌آید. یکی از تی‌شرت‌های نارنجی‌اش را می‌پوشد، در حالی که لیوان قهوه‌اش را در […]

گزارش جام جهانی – بخش آخر

بازدیدها: 329 شش: روباهان کوچک بیش‌تر همسفران فکر می‌کردند سارانسک شهر کسل‌کننده‌ای خوا‌هد بود و از ساعت سه صبح که به سمت ایستگاه قطار راه افتادیم غر می‌زدند چرا بیش‌تر در کازان نمانده‌ایم. سارانسک کوچک‌ترین و جنوبی‌ترین شهر میزبان است، شهری که احتمالاً کسی تا قبل از جام جهانی اسمش را هم نشنیده. من در […]

گزارش جام جهانی – بخش دوم

بازدیدها: 291 سه: کتانی‌ سرخ آقای میم، یکی از راهنمایان تور، دست‌اش را با حالتی دوستانه و تصنعی به شانۀ من کوبید و گفت: «خب… از کرمانشاه تا کازان، ها؟» من لبخند سردی تحویلش دادم و حوصله نداشتم حرف‌اش را تصحیح کنم. ما در کازان نبودیم. جای پرتی بودیم به نام اولیانوفسک، شهری سوت و […]

گزارش جام جهانی – بخش اول

بازدیدها: 435 مقدمه. نشسته‌ام توی اتاق‌ و خیره شده‌ام به چمدان صورتی بزرگ خواهرم که با خود به سفر برده بودم. از میان درِ بازش، چیزهای نو و سوغاتی‌ها را می‌بینم و چیزهای نیمه‌نوی برده و بازآورده‌ای را که حالا کهنه به نظر می‌رسند. لباس سفید مخصوص ورزشگاه‌ام که رفتنی اتوزده و با احترام توی […]

اسب

بازدیدها: 657  وقتی آزمون تعیین سطح کلاس زبان انگلیسی تمام شد، هوا تاریک بود. موسسه زبان نزدیک شرکتی بود که آلاله در آن شروع به کار کرده بود. به آلاله زنگ زدم و رفتم آن‌جا. شرکت، ساختمان سه طبقه‌ی باریکی بود که نمایی چرک و قدیمی داشت. داخل آن بیش‌تر از ظاهرش فرسوده بود. گچ […]

قُلاب

بازدیدها: 508  با صدای جر و بحث کبوترها، خِش‌خِش چنگال‌هاشان بر لبه‌ی پنجره بیدار می‌شوی. بیداری، اما چشمانت را سفت بسته نگه داشته‌ای؛ ساعت هنوز هفت نشده و خیلی زود است بخواهی شروع کنی به دیدنِ چیزها. آن طرفِ اتاق، مادرت روی تختش پهلو به پهلو می‌شود. به‌زودی، وقتی می‌خواهد آماده شود تا برود سر […]

پله‌ی ماقبل آخر

بازدیدها: 1435 برای اولین بار بعدِ هفتاد سال فکر کرد شاید واقعن برادرش را دوست دارد. مثل جوان دل‌شکسته‌ای که سعی می‌کند با حفظ آبرو اشکی را که در چشم‌هایش بالا آمده به رویتِ یارِ جگرخوار برساند و دلش را نرم کند، او هم دلش می‌خواست در این آخرین نگاه به برادر ردّی از این […]

نوشتن به ایتالیایی

بازدیدها: 511 داستان «مرز» درباره‌ی دختر نوجوانی‌ست فرزندِ والدینی مهاجر. پدر و مادرش سرایدار خانه‌ای (احتمالاً در ایتالیا) هستند که برای اسکان در تعطیلات به مسافرها اجاره داده می‌شود. در آغاز داستان، دختر محوطه را به خانواده‌ای تازه‌وارد نشان می‌دهد که دارند تعطیلاتِ یک‌هفته‌ای خود را شروع می‌کنند. شما چند سال اخیر را در ایتالیا […]

دیدنِ ارشادی

بازدیدها: 1721  آن موقع بیش از یک سال بود که در آن شرکت بودم. از اولین باری که کارش را به عنوان طراح رقص دیدم رویایم این بود که در یکی از کارهایش رقصنده باشم، و ده سالی آرزویم رسیدن به این هدف بود. هر چه لازم بود در این سال‌های آموزشِ سخت فدا کرده […]

مرز

بازدیدها: 661هر شنبه یک خانواده‌ی جدید می‌آید و می‌ماند. بعضی‌ها صبح زود از راه دور می‌رسند، آماده‌ی آغاز تعطیلات‌. بعضی دیگر تا دم غروب سر و کلّه‌شان پیدا نمی‌شود و وقتی می‌رسند ــ شاید به علت گم کردن مسیر ــ دمغ‌اند. در این تپه‌ها احتمال گم کردن مسیر زیاد است؛ جاده‌ها تابلوی مسیریابیِ درست و […]

سرخ‌پوست‌ها، كمونيست‌ها و فئودال‌ها

بازدیدها: 467 ماجرا را از یك روز غروب شروع می‌كنم. غروب تابستان كه در حیاط می‌دویدم لابد. و عمه نسرین را دیده‌ بودم که در حیاط با مادرم نشسته ‌بودند روی لبه‌ی باغچه پچ‌پچ می‌كردند و می‌خندیدند. باغچه‌مان قبلا استخر بود، ما بچه‌ها هیچ‌كدام استخر بودن‌اش را ندیده‌ بودیم، فقط شنیده ‌بودیم. در آن سال‌ها […]

چهارشنبه‌ها

بازدیدها: 429 اینجور نبود که یک روز صبح بلند شوم و احساس کنم مشکلی دارم. یک جورهایی همیشه مشکلم را می‌دانستم. ولی امروز صبح وقتی زل زده بودم به آینه‌ی دست‌شویی و سعی می‌کردم همزمان مسواک بزنم و جوش‌های روی دماغم را بشمرم، متوجه شدم از مرگِ هیچ‌کس واقعاً ناراحت نمی‌شوم. اول آن را آرام […]

صفت‌ها

بازدیدها: 830می‌خواهم درباره‌ی بی‌تا بنویسم و سخت‌ترین بخش‌اش این است که بخواهم بنویسم «بود». در این کلمه قطعیتی بیرحمانه هست. «بود» یعنی دیگر نیست، و هنوز خیلی زود است برای باورِ این حقیقت. صفت‌ها در ذهنم رژه می‌روند. آن‌ها را سبک سنگین می‌کنم تا ببینم کدام را می‌توانم به او نسبت بدهم. در مورد برخی […]

قرار است بمیرم!

بازدیدها: 4940 «قرار است بمیرم.» این جملۀ محبوبم بود برای شروع داستانی از آخرین روزهای زندگی کسی که بر اساس این گزاره قرار است بمیرد. مشکلات نوشتن این کتابِ ناکام همیشه از صفحۀ اول به دوم نمایان می‌شد. صادقانه از خودم می‌پرسیدم آیا تجربۀ دم مرگ بودن را می‌شود تخیل کرد و جوری نوشت که […]

آیدا در راه

بازدیدها: 599  فضا تاریک است. جز صفحه‌ی روشن لپ‌تاپ همه‌جا تیره‌ست و هیچ چیز دیده نمی‌شود. ما هم مثل مرد که قوز کرده و زل زده به روشنی صفحه، هیچ چيز دیگری نمی‌بینیم جز سیاهی مطلق و یک چهارگوش سفید و سطرهایی که روش ردیف شده‌اند و تقریبا نیمش را پر کرده‌اند. برخلاف مرد که […]

سفرنامه تالین – 4

بازدیدها: 392 وقتی اولین بار به جایی سفر می‌کنی، هیجان‌انگیزترین چیز تجربه‌ی کشف یک جغرافیای تازه است؛ کشف خیابان‌ها و کوچه‌ها، رستوران‌ها و فروشگاه‌ها و سردرآوردن از روابط جغرافیایی؛ این که کدام کوچه به کدام خیابان راه دارد و در هر فضایی چه روابطی حاکم است. چند روز که می‌گذرد، معماها حل می‌شود، فضا آشنا […]

سفرنامه تالین – 3

بازدیدها: 433 سالن‌های سینما هر کدام هویت خودشان را دارند. سینما سوپروس فقط یک سالن سینماست، کوکاکولا یک مولتی‌پلکس چند سالنه‌ست و سولاریس پردیسی سینمایی در دل یک مجتمع تجاری‌ست که در آن یک کتاب‌فروشی خیلی بزرگ و یک سلف‌سرویس بزرگ و یک هایپرمارکت هم هست. سوپروس برای یک عشق‌سینما حال و هوای بهتری دارد، […]

سفرنامه تالین – 2

بازدیدها: 638 چمدان‌ها سرانجام از راه رسیدند. ابتدا خبر رسید که پیدا شده‌اند و هنوز در استانبول‌اند، ولی تگ جدید روی‌شان نخورده و شماره‌ تگ‌شان با چیزی که ما ثبت کرده‌ایم فرق دارد. قیافه‌ی کارمند ترکیش در استانبول را که تگ‌های قبلی را کَند و تگ جدید را صادر کرد خوب یادم است. واقعا گیج […]

سفرنامه‌ تالین- 1

بازدیدها: 518 فرودگاه امام نسبتا شلوغ است، ولی بر خلاف انتظارم (از پرواز استانبول پارسال در سفر سویس)، صف کارت پرواز خلوت است. بارها را راحت تحویل می‌دهیم. همه‌ی مقدمات سر وقت انجام می‌شود و به‌موقع سوار هواپیما می‌شویم. اما ، پرواز تاخیر می‌خورد، به دلیل مشکلات فنی. به‌مرور مسافرها نگران می‌شوند. خیلی‌ها در استانبول […]

سفرنامه‌ی گرجستان

بازدیدها: 533  درخت آرزو. اسمش همین بود. نٌه ساله که بودم، دوشنبه‌ها با دختردایی‌ها و پسردایی‌ها می‌رفتیم «کانون فیلم». کانون اسم انجمنی بود که کارش نمایش فیلم‌های مستقل دنیا در آن روزهای اواخر دهه‌ی هفتاد میلادی و پنجاه شمسی بود؛ سال‌های نخستین بعد از انقلاب سال ۵۷ در ایران. همیشه برایم سوال بوده و هنوز […]

دیوانه‌ی آرام خیابان کویین

بازدیدها: 1241  کتری برقی را روشن می‌کنم و تا آب جوش بیاید دست و صورتم را می‌شویم. نیمی از خستگی‌ام با کرم ضدآفتاب روی پوست صورتم، در صابون مخصوص پوست چرب حل می‌شود و به فاضلاب می‌رود. هیچ‌وقت نفهمیدم چرا خانم‌هایی که پوست خشک دارند فکر می‌کنند که خیلی خوش به حالم است که پوست […]

سفرنامه‌ی روسیه – بخش دوم: (7 و 8 و 9)

بازدیدها: 5303هفت. نشسته‌ایم در قایق و می‌رویم در خلیج فنلاند. از سمت شرق، نوا می‌ریزد به خلیج و بعد راه پیدا می‌کند به دریای بالتیک. روی نقشه رودهای دیگر را دنبال می‌کنم، رودهایی از فنلاند، استونی و روسیه، با اسم‌هایی که زیبایی‌شان فقط درخور یک رود شمالی‌ست: ناروا که انگار دوقلوی نواست، لوگا که ظریف […]