نزاع با بیآیندگی

«گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد». آدم این را که میخواند، آنی با خودش میگوید: کدام کار؟ کدام جان؟ کدام چوب به کار کدام چرخ افتاد که نشد؟ کدام گذشته در سر شاعر چرخید که کارِ یاد به جانِ گداخته کشید؟ اصلا کار دل اگر تمام شود خوب است یا اگر نشود […]
نادیده گرفتنِ گذشته دستورالعملی برای فاجعه است

در میانههای یادداشتهایی بر شهرها و لباسها (۱۹۸۹)، ویم وندرس فلسفهای را دربارهی هنرش فاش میکند: «فیلمسازی یکجور شیوهی زندگیست که نیروی محرکش چیزی نیست جز کنجکاوی.» او که پیشتر به خاطر اقتباساش از رمان پاتریشیا هایاسمیت، دوست آمریکایی (۱۹۷۷)، تحسین شده بود، کمی بعد از چهل سالگی بابت فیلم جادهای پاریستگزاس (۱۹۸۴) نخل طلا […]
جشنهای پیش از سوگواری

نتیجهی فیلم دیدن در جشنوارهها این میشود که بعدش که برمیگردی انگار فقط یک فیلم دیدهای. این برای کسی که چند سالیست فکر میکند هر فیلمی در عین حال فیلم دیگری هم هست، و فیلمها به هم راه دارند، فرآیند بدی نیست. و وقتی آن کس خودش را منتقد سینما نداند کارش حتی آسانتر میشود […]
مثل لکهای جوهر روی سطحی تمیز

بازبینی سریالهای دوران کودکی (بر خلاف بازبینی فیلمهای کلاسیک) معمولا نتیجهی لذتبخشی ندارد. کمتر سریال دهههای شصت و هفتاد میلادی هست که جذابیت خودش را حفظ کرده باشد؛ این رنگباختنِ جذابیت میتواند دلیل تکنولوژیک داشته باشد (مثل پیشتازان فضا و سرزمین عجایب)، یا سادگی بیش از حد داستان و تاکیدهای اخلاقی (خانهی کوچک و آیرونساید)، […]