سینما زیر بوتاکس
کانالی در یوتیوب هست که به گمانم موقتیست و بهتازگی تمام فیلمهای جشنوارهی پارسال را در آن گذاشتهاند. اسم فیلمها را بالا و پایین میکردم و یکی یکی یادم میآمد که به فیلم گلیزر دیر رسیده بودم و وقتی به فیلم نوری بیلگه جیلان رسیدم سالن پر شده بود و جا نداشت، یا بلیت تماشای […]
ستارهها و تقویم
من خانم زری خوشکام را بعد از انقلاب دیدم. اما او هنرپیشهی قبل از انقلاب نبود. زندگی یگانهای داشت که چند روز پیش تمام شد و تناش و اسمش و تاریخش مال خودش بود. تاریخ شخصی ما مال خودمان است. فجایع تاریخی میتوانند تاریخ ما را مچاله کنند و از هم بدرند، اما ما نه […]
جشنهای پیش از سوگواری
نتیجهی فیلم دیدن در جشنوارهها این میشود که بعدش که برمیگردی انگار فقط یک فیلم دیدهای. این برای کسی که چند سالیست فکر میکند هر فیلمی در عین حال فیلم دیگری هم هست، و فیلمها به هم راه دارند، فرآیند بدی نیست. و وقتی آن کس خودش را منتقد سینما نداند کارش حتی آسانتر میشود […]
رٌزباد در بایگانی خوابها
فرانسویها میگویند: «بعد از هامفری بوگارت نباید بارانی پوشید.» منظورشان هم طبعا کاراکترهای بوگارت در فیلمهاست، مثل ریکِ کازابلانکا یا فیلیپ مارلوی خوابِ گران یا سم اسپیدِ شاهین مالت. بر کسی پوشیده نیست که آن لباس نهایی که شخصیتِ فیلم به تن دارد معمولا حاصل تفاهم میان سلیقهی بازیگر و کارگردان و طراح لباس و […]
گیسوی تو به رقص نزدیکتر است
«گیسوی تو به رقص نزدیکتر است». این جملهی مبهم را مردی به زنی میگوید، در فیلمی آلمانی و حتما ساخته شده پیش از دههی ۱۹۳۰. اما من نه اینجا نه در هیچ پانویسی نمیتوانم اسم فیلم را ببرم، چون یادم نیست. فقط میدانم که سالها پیش این جمله را در میاننویس فیلمی صامت خواندهام، و […]
مرگ شاعری
سوگواران ژولیده وقتی مردمی که جلوی بیمارستان ایرانمهر تهران جمع شده بودند تابوت شاملو را تحویل گرفتند که فکر کنم تا طرف میرداماد یا پایینتر از آن همراهش بروند، باید برای ابراز عواطف راهی پیدا میکردند که هم به رسم معتقدان رسمی شبیه نباشد، هم درخور شاعرِ رفته باشد و هم به آن بشود سویهای […]
اشباح زنده و سیبهای خیالی
شاید روزی از پاییز سال ۱۳۷۹ بود یا سالی پیش یا سالی پس از آن. من در دفتر همایون پایور نشسته بودم و قرار بود همان روزها همراه او به عنوان فیلمبردار و یک گروه کوچک به رشت برویم و فیلم مستندی را که میخواستم از بازار رشت بسازم شروع کنیم. در زدند و […]
بچههای گریانی که نیستند
آقا و خانم مامییا، پدر و مادر نوریکو، دونفری به گردش رفتهاند و حالا کنار یک باغچه بیرون ساختمانی نشستهاند. از پیش میدانیم که پسرشان در جنگ گم شده است، و حالا مثل همیشهی ازو مسئلهی خانواده ازدواج نوریکو است. آقای مامییا: امروز واقعا به من خوش گذشت. خانم مامییا (با دست راستش جایی را […]
وقت مردن نیست …
تو دوست داشتی متنهایت را اینجوری بنویسی، با خطاب به همین «تو» که گاهی واقعا کسی دیگر است، مثل شاهی که یک کتاب دربارهاش نوشتی و از اسم کتاب تا تمام صفحاتش با همین «تو» از زندگیاش گفتی. خطاب به دیگری، حتی آن دیگری که دیگر نیست که ببیند مخاطب توست… … و همچنین همیشه […]
…و مرگ، آن درخت تناور بود*
دلبستگی و انسِ نگارنده با آخرین ساختهی صفی یزدانیان، جدا از انگیزههای سینمایی که به آنها اشاره خواهم کرد، وابسته به نوعی همخوانیِ فضای آن با این روزهای کرختِ کروناییست. بهنظر میرسد آمیختگی حسیِ مخاطب با اتمسفر فیلم در این عصر ناخوشی، حاصلِ آمیختن ناخودآگاه دو نگاه زیباییشناسی و زیستشناسی به اثر است؛ زیستی نه […]
پادکستی به بهانهی کتاب «عکس دستهجمعی با پدرخوانده»
کتاب «عکس دستهجمعی با پدرخوانده» نوشتهی صفی یزدانیان یک ماهی هست توسط نشر گیلگمش منتشر شده و میتوانید آن را در کتابفروشیها بیابید. به بهانهی انتشار این کتاب، که نوشتهایست با رویکرد کاملا شخصی به سهگانهی کاپولا و پر از ارجاعهایی که به شکل تداعیهای ادبی نوشته شده (به بسیاری فیلمها و کتابها […]
کتاب سوختهی پریان غمگین
استاد ما هوشنگ طاهری، یادش زنده، سر کلاس تحلیل فیلم چند بار حرفهایی زد که همیشه با من ماند. بعضی حرفها خصلت ماندگاری دارند، جدا از درست یا نادرست بودنشان. و […]
دریغا عشق که شد و باز نیامد
سکانس پایانی ناگهان درخت محرک اصلی این نوشته است. این پایان نه تنها هیچ نشانی از فرودِ تسکیندهندهی سینمای بدنه ندارد، در غوغای موسیقیِ کوبنده و هشداردهندهاش، و در تعددِ کنشها و شناسههای نمادیناش، حامل نیروی انباشتهایست که مسیرِ تا آن لحظه آرام و سلّانه طیشدهی فیلم را بحرانی میسازد و به جای آن که […]
کلمبو، پيتر فالک، و بچهای که ديگر نيست
در تکهای از ناگهان درخت، پسربچهی دههی ۱۳۵۰ جلوی تلویزیون روی زمین دراز کشیده و خوابش برده. آب از دهان نیمهبازش روی بالش زیر سرش چکیده و تلویزیون هم دارد سریال کلمبو نشان میدهد، آن قسمتی که جان کاساوتیس هم – طبعا ناشناخته برای آن بچه اما شناخته برای سازندهی آن فیلم – درش بازی […]
بهترین فیلمهای دهه ۲۰۱۰
سنت نظرسنجی بهترینهای دهه را بسیاری مجلات و سایتهای معتبر سینمایی جدی میگیرند. تصمیم گرفتیم در سایت چهار نظر منتخبی از منتقدان و سینماگران ایرانی را که در سالهای اخیر به مناسبتی با این سایت همکاری داشتهاند در کنار هم قرار دهیم و برخی یادداشتهایی هم ضمیمه کردهاند. بیشتر سینماگران ترجیح دادند فقط دربارهی سینمای […]
گزارش جشنواره فیلم فجر
روز دوم 15:03: هنوز کارتام به دستام نرسیده. بیرون منتظر ایستادهام و آن دورها توی پارک، مرد شکمگندهای را تماشا میکنم که با جدیت سرازیری طولانیای را عقبعقب میدود و ناگهان حس میکنم پیر شدهام. یک روز دیر رسیدهام جشنواره. دیگر قطع امید کرده بودم و وقتی هم خبردار شدم من آن دومین نفرِ خوششانس […]
یادداشتهای جشنواره فجر – ۲
بنفشه آفریقایی (مونا زندی حقیقی) ۱/۲** خلاصه داستان فیلم در نگاه اول تجسم فیلمی ملالآور و آشناست: زن جاافتادهای (معتمدآریا) میخواهد بهرغم عدم رضایت شوهرش (آقاخانی) داوطلبانه از شوهر سابقاش (رضا بابک) که در آسایشگاه سالمندان است نگهداری کند. ولی این فیلم دوم مونا زندی، با خلوتی دلپذیرش، جغرافیای بسیار باهویتاش، تصویرهای جذابش، و از […]
باربارا استنويک و راز نگاهش
روبر برسون در شرح شخصيت آن الاغ دربهدرِ قديسوار – بالتازار – گفته بود که سرگذشت اين حيوان بيش از هر کسي به ولگردِ چاپلين شبيه است. يک بار هم میشود ناگهان بالتازار را به اين چشم، يا با گوشه چشمی به اين تعبير خالقش ديد. چاپلين به هر دری میزند که آسوده باشد، اما […]
چه رازی در «گيم آو ترونز» پنهان است؟
اسيری را به نگهبانی، سلحشوری را به لات تنومندی، شاهزادهای را به بانويی و هر کسی را که به هر کسی بسپرند تا به مکاني ديگر ببردش در اين گيم آو ترونز (اسمش همين است ديگر، به هم نمیگوييم «بازی سريران» را ديدهای يا نه) در پايان، يا از نيمهی راه آغاز میکنند به درک […]
جری لوييس، از روی نيمکت
همیشه فکر میکردم که نوشتن چیزی دربارهی جری لوییس را به او بدهکارم. طبعا او متوجه و متوقع و منتظر جبران این بدهی نبود، و من هم نمیخواستم بیبهانه چیزی در مایههای «یاد آن روزها به خیر» بنویسم، اما حالا بهانهای جور شده به صلاحدیدِ طبیعت. و حقیقت این است که ما را، از جمله، […]