فریب راستین

پارسال، نوروز ۱۴۰۱، آقای مجری را که در تلویزیون دیدم، فهمیدم سالْ واقعا نو شده. جدیجدی. وقتی با آن ترکیب شگفتانگیز بغض و لبخند گفت: «خیلی ببخشید. من یهکم پیر شدم. دست خودم نیست؛ عذرخواهی میکنم!»، لختی بین گریه و خنده مردد ماندم. همزمان لبخند زدم و آقای مجری مقابل دیدگانم تار شد. چه میدانستم آن ترکیب شگفتانگیز خندهگریهی همزمان، آمده که بماند. حالا یک نوروز دیگر دارد میآید، حواسپرت و فراموشکار و بیتوجه به هر آنچه هست و نیست و بود و حالا دیگر رفته.
سه ماه، دو هفته و چهار روز

بازدیدها: 858 عکسها: استنلی کوبریک هر وقت قرص کوریزان میخورم اینطوری میشوم. بعضی چیزها را ناخواسته و دیوانهوار با جزئیات به یاد میآورم و بعضی چیزها اصلا یادم نمیآید. انگار کسی دستش را میگذارد روی کلید حافظهام و هر چند دقیقه یک بار بالا و پاییناش میزند. دیشب وسط جدال خواب و بیداری و تب، […]
ستارههای سربی

بازدیدها: 365 صدای مرد را شنید: «چقدر خوابت سنگینه!»، چشمانش را نیمباز کرد. صبحها نمیتوانست چشمانش را مثل قدیمها ناگهان باز کند. از وقتی عمل کرده بود، پلکهایش به هم میچسبید، باز نمیشد. صبح را از لای یک نوار باریک میدید. از همان نوار باریک، مرد را دید که نزدیکش آمد و کنارش دراز کشید. […]
ماجرای نیمرو

بازدیدها: 991 ۲۴ فریم (عباس کیارستمی) چند سالیست که بار حسوحال نوروز افتاده بر شانههای ظریف چند ردیف شیرینی نخودچی چهارپر. البته پارسال که این ویروس لعنتی به دنیا حملهور شد، باعث شد همان نخودچی را هم نداشته باشم. درست چهار روز مانده به نوروز، قرنطینه شدیم و عملن در غیاب شیرینی نخودچی، دیگر هیچ […]
فوارهها در باران

بازدیدها: 1660 chahaarpodcast9 · داستان صوتی برای سایت چهار اگر به ساوند کلاد دسترسی ندارید، داستان را اینجا گوش کنید (امکان دانلود هم دارد). یوکیو میشیما (۱۹۲۵- ۱۹۷۰) یکی از مشهورترین نویسندگان ژاپنی قرن بیستم است که در دوران نسبتا کوتاه زندگیاش آثار بسیاری منتشر کرد: شعر، رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه… او عقاید دستراستی داشت […]
در میان طوفان

بازدیدها: 1309 عکس: میثم محفوظ، مجموعهی «اندرونی» چهارشنبه دوباره چهل ساله شدهام، با پنجاه و شش کیلو وزن در خانهی صدوپنج متری خیابان سهروردی. یادم نمیآید کجا بودم که خسرو تلفن کرد: توی حیاط، روی پلهها، کنار پدرم. ذهنم از همهچیز پاک شده و خبر تازه در سرم میچرخد. «الهام اومده ایران، چهارشنبهی هفتهی دیگه […]
ویلایی در مریخ

بازدیدها: 1039 باز هم باید بعد از صدای بوق، پیغام میگذاشت. این پنجمین بار بود که میشنید: «شما با منزل شهین و نادر تماس گرفتهاید. لطفا بعد از شنیدن بوق پیغام خود را بگذارید.» و پیغام میگذاشت: «سلام شهین، من رز هستم، از گروه کتابخوانی محلهی دریاچههای سبز. لطفا اگر این پیام رو گرفتی با […]
صابون یاردلی و رنوی آبی

بازدیدها: 963 مردمان سرزمینهای شمالی واژههای زیادی برای «برف» دارند. یک واژه برای برفهای دانهدرشت آبدار، یک واژهی دیگر برای برفهای ریز و خشک. برفهای ساکت شبانه یکی و برفهای با باد روزانه یکی دیگر. مردمان بادیهنشین هم لابد واژههای زیادی برای «شتر» دارند. شترهای تیرهمو و شترهای روشنمو با واژگانی جدا. شترهای نر و […]
سلامهای سیاه

بازدیدها: 2523 از شرکت به خانه برمیگردم. توی ماشین خودم هستم. دستکش دستم است. وقتی هنوز تمام نشده بود از هایپر دم خانه خریدم. چهارشنبه است. خواهرم در بیمارستان «محب یاس» کار میکند که مخصوص زنان و زایمان است. دو تا ساختمان به هم چسبیده است. یکی از ساختمانها را جدا کرده و به بیماران […]
سه ماه و سه روز بعد
بازدیدها: 610 تابستان سالی بود که میگفتند دنیا قرار است تمام شود. آدمهایی در گوشه و کنار شهرک میایستادند و پلاکارد به دست از ما میخواستند که دعا کنیم. پلاکاردهایشان مقوای کارتنهای میوه بود که پشتاش با ماژیک نوشته بودند. میایستادند سر نبش خیابانها و پلاکاردها را میگرفتند بالای سرشان. اکثر مردم با آنها جوری […]
سیب که میوه نیست!
بازدیدها: 1004 در عصبانیت به لباسشوییاش گفته بود: «گُه بگیرنت!» و بعد با پای راستش، محکم درش را بسته بود. از آن روز همهچیز خرابتر شد. یک رابطهی پرتنش واقعی! رفتار لباسشویی کارمندی بود و این کلافهاش میکرد: این که کارهایش را با عصبانیت انجام میداد و لباسها را به بیرون پرت میکرد. بیهیچ حرفی. […]
شاید زندگی همین باشه!
بازدیدها: 1058 الا: راستی بگو هفتهی پیش تو عروسی دوست مازیار کی رو دیدم؟ نیلو: کی؟ الا: یه حدس حدودی بزن. نیلو: چه میدونم بابا! الا: خب یه حدسی بزن. نیلو: یعنی یکی بوده که هم تو میشناختیش هم من؟ الا: آره دیگه. نیلو: آخه تعداد کسایی که هم تو بشناسیشون هم من خیلی محدوده. […]
سرسام
بازدیدها: 1419 عقب تاکسی، وسط نشسته بود. بین پیرزن و زنی که جوانتر از او بود. از وسط نشستن خوشش نمیآمد. مجبور شده بود. خانم سمت چپی داشت با تلفن حرف میزد. خانم خوشتیپی بود. مانتوی سبزی پوشیده بود که گلهای ریز نارنجی داشت. سوار تاکسی که شده بود بوی تند عطر زن خورده […]
سهیلا در آستانه
بازدیدها: 1422 سهیلا در آستانهی سی و هفت سالگی مطمئن شد که شوهرش قصد کرده دیگر حرف نزند و هیچ گفتوگویی را شروع نکند. چند روز بعد فهمید که ظاهرا به هیچ اتفاقی هم قرار نیست اعتراض کند، یا مثلا دربارهی چیزی سوال کند. سهیلا هم با این که حس میکرد اضافهوزن پیدا کرده و […]
دفترچهی سرخ
بازدیدها: 1537 بعد از خودکشی شوهرش برای اولین بار بیرون آمده بود. خیره به کفش چرمی بنددار، به میلهی درون آن که خوش فرماش میکرد، به پارچهی ساتن سبزِ سیر کشیده شدهی کفِ ویترین، جلوی مغازهی کفش فروشی ایستاده بود. شبیه کفشهایی بود که شهاب برای خودش از سفر میآورد. همه شبیه هم، با اندک […]
چهارشنبهها
بازدیدها: 431 اینجور نبود که یک روز صبح بلند شوم و احساس کنم مشکلی دارم. یک جورهایی همیشه مشکلم را میدانستم. ولی امروز صبح وقتی زل زده بودم به آینهی دستشویی و سعی میکردم همزمان مسواک بزنم و جوشهای روی دماغم را بشمرم، متوجه شدم از مرگِ هیچکس واقعاً ناراحت نمیشوم. اول آن را آرام […]
مقبرهی خانوادگی
بازدیدها: 952پنج سال پیش همین موقعها بود که با خالهام نشسته بودیم همینجا روی سکوی کنارِ درِ اتاقش به بالکن و داشتیم «یه مرغ دارم» بازی میکردیم. من گفتم: «یه مرغ دارم روزی پنج تا تخم می ذاره.» خالهام گفت: «چرا پنج تا؟» گفتم: «پس چند تا؟» گفت: سه تا. اوایل پنج نفر بودیم در […]