زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت. . . .

اسب چوبی

بحران به صورت ناگهانی اتفاق می‌افتد، و بدل می‌شود به وضعیتی خطرناک که برای برطرف کردنش باید کاری اساسی کرد. بحران کامل نبودن. مادر کاملی نبودن. گیر کردن در چاله. پناه بردن به چاه. ساعت نُه شبِ یک روز تعطیل است. ایستاده‌ام در آشپزخانه و تماشا می‌کنم که آب سیاه و بدبوی فاضلاب چه‌طور با […]

در زمینه‌ی آبی

این داستان را سال‌ها پیش نوشته‌ام و در شماره‌ی ۲۰۰ ماهنامه فیلم (سال ۷۵) چاپ شد، و بعدتر آن را در وبلاگ «هفت‌ونیم» هم گذاشته بودم. یکی از عزیزترین نوشته‌هایم است. فکر کردم آن را بگذارم این‌جا، برای کسانی که آن را نخوانده‌اند، یا کسانی که از یادش برده‌اند. هر گونه استفاده از این داستان […]

مرگ شاعری

سوگواران ژولیده وقتی مردمی که جلوی بیمارستان ایران​مهر تهران جمع شده بودند تابوت شاملو را تحویل گرفتند که فکر کنم تا طرف میرداماد یا پایین​‌تر از آن همراهش بروند، باید برای ابراز عواطف راهی پیدا می‌کردند که هم به رسم معتقدان رسمی شبیه نباشد، هم درخور شاعرِ رفته باشد و هم به آن بشود سویه‌ای […]

You cannot copy content of this page