زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت. . . .

جشن‌های پیش از سوگواری

نتیجه‌ی فیلم دیدن در جشنواره‌ها این می‌شود که بعدش که برمی‌گردی انگار فقط یک فیلم دیده‌ای. این برای کسی که چند سالی‌ست  فکر می‌کند هر فیلمی در عین حال فیلم دیگری هم هست، و فیلم‌ها به هم راه دارند، فرآیند بدی نیست. و وقتی آن کس خودش را منتقد سینما نداند کارش حتی آسان‌تر می‌شود […]

خرده‌روایت‌هایی از جشنواره‌ کن ۷۵

آلیس با صورتی آفتاب‌سوخته از دور برایم دست تکان می‌دهد. با موهایی طلایی که زیر نور پروژکتورها بیش‌ از همیشه برق می‌زنند. با لباسی مشکی که دامنش روی زمین کشیده می‌شود و هیچ شباهتی به تیپ معمولی‌ و محجوبش در روزهای دانشگاه ندارد. کفش‌های پاشنه‌بلندش را درآورده و روی آسفالت گُر گرفته‌ی بلوار کوازت پابرهنه […]

گرگ‌ها و کلاه‌ها

  روز آخر است. همیشه بعد از اختتامیه حس می‌کنی جشنواره سوت و کور شده. فجر داخلی هم وقتی نامزدهایش را میانۀ جشنواره اعلام می‌کردند به طرز دل‌گیری خلوت می‌شد و دیگر پرنده پر نمی‌زد در کاخ. امسال اما چارسو خیلی هم خلوت نشده. مهمان‌های خارجی بیش‌ترشان رفته‌اند و رفتن‌شان به چشم می‌آید و همان […]

You cannot copy content of this page