فریب راستین

پارسال، نوروز ۱۴۰۱، آقای مجری را که در تلویزیون دیدم، فهمیدم سالْ واقعا نو شده. جدیجدی. وقتی با آن ترکیب شگفتانگیز بغض و لبخند گفت: «خیلی ببخشید. من یهکم پیر شدم. دست خودم نیست؛ عذرخواهی میکنم!»، لختی بین گریه و خنده مردد ماندم. همزمان لبخند زدم و آقای مجری مقابل دیدگانم تار شد. چه میدانستم آن ترکیب شگفتانگیز خندهگریهی همزمان، آمده که بماند. حالا یک نوروز دیگر دارد میآید، حواسپرت و فراموشکار و بیتوجه به هر آنچه هست و نیست و بود و حالا دیگر رفته.
سه ماه، دو هفته و چهار روز

بازدیدها: 844 عکسها: استنلی کوبریک هر وقت قرص کوریزان میخورم اینطوری میشوم. بعضی چیزها را ناخواسته و دیوانهوار با جزئیات به یاد میآورم و بعضی چیزها اصلا یادم نمیآید. انگار کسی دستش را میگذارد روی کلید حافظهام و هر چند دقیقه یک بار بالا و پاییناش میزند. دیشب وسط جدال خواب و بیداری و تب، […]
ستارههای سربی

بازدیدها: 352 صدای مرد را شنید: «چقدر خوابت سنگینه!»، چشمانش را نیمباز کرد. صبحها نمیتوانست چشمانش را مثل قدیمها ناگهان باز کند. از وقتی عمل کرده بود، پلکهایش به هم میچسبید، باز نمیشد. صبح را از لای یک نوار باریک میدید. از همان نوار باریک، مرد را دید که نزدیکش آمد و کنارش دراز کشید. […]
ماجرای نیمرو

بازدیدها: 943 ۲۴ فریم (عباس کیارستمی) چند سالیست که بار حسوحال نوروز افتاده بر شانههای ظریف چند ردیف شیرینی نخودچی چهارپر. البته پارسال که این ویروس لعنتی به دنیا حملهور شد، باعث شد همان نخودچی را هم نداشته باشم. درست چهار روز مانده به نوروز، قرنطینه شدیم و عملن در غیاب شیرینی نخودچی، دیگر هیچ […]