بازدیدها: 1995
سه کام حبس (سامان سالور)
ستاره (از پنج): ۱/۲
این فیلم را از این پس میتوان به عنوان متری برای سیاهنمایی زورکی تلقی کرد (تا به حال فکر میکردم کارت پرواز مهدی رحمانی بهترین نمونهی این نوع فیلمّهاست). این که تمام بدبختیهای ممکن ناگهان بر یک زوج نازل شود (ضربه مغزی و اعتیاد و قاچاق و بیپولی و بدبیاری)، این که درست موقعی که پلیس خانهی کسی را محاصره کرده فاضلاب آشپزخانه بزند بالا و شخصیت زن فیلم در آن موقعیت عصبی شلپشلوپ در میان فاضلاب توی خانه راه برود، این که درست موقعی که داخل موتور چیزی جاسازی کرده پلیس موتور را ببرد پارکینگ، این که شخصیت مرد فیلم از دقیقه بیست به بعد با قیافهی کجوکوله و کریه در فیلم ظاهر شود، این که زوج اصلی در یک فیلم بهظاهر رئالیستی در کل این شهر هیچکس را نداشته باشند و فیلم این قضیه را با یک دیالوگ توجیه کند (زن به مرد میگوید بذار به برادرت زنگ بزنم و مرد میگوید به اون … [فحش] زنگ نزن!) …
و فیلم عملا جز همین چرک و کثافت هیچ ویژگی دیگری ندارد. جالب این که در آن بیست دقیقهی اول، تا وقتی مصیبتهای پیشساخته هنوز شروع نشدهاند، هم بازیها بهتر است و هم میزانسنها، ولی از آنجا به بعد حواس کارگردان فقط به چرک کردنِ موقعیتهاست که پریناز ایزدیار و محسن تنابنده در آن غوطهورند، و این که فرصتی دست دهد تا موقعیتی شبیه تصویر آشنای طعم گیلاس کیارستمی را بازسازی که آدمهای مفلوک از قاب پنجرهی بغل ماشین به دوربین خیره شوند (و بعدتر معلوم شود که تقاضای مواد میکنند).
سامان سالورِ چند کیلو خرما… دیگر خیلی دور شده. اصلا او را به یاد نمیآورم.
مردن در آب مطهر (نوید محمودی)
ستاره (از پنج): 0
چند متر مکعب عشق مرا مثل داوران جشن خانه سینما ذوقزده نکرده بود، فیلمهای بین این دو را هم ندیدهام، ولی این حد از سقوط برایم قابل تصور نبود. این که بازیگران یک فیلم به لهجهی افغانی حرف بزنند و میان بیغولهها زندگی کنند برای رئالیستی شدنِ یک فیلم کافی نیست. فیلم چنان گلدرشت اطلاعات میدهد، چنان سطحی با مقولهی قاچاق انسان و پناهندگی و مهاجرت و عشق برخورد میکند، و چنان شخصیتهایش را ساده و سادهلوح طراحی میکند که تحملکردنی نیست.
آن شب (کوروش آهاری)
ستاره (از پنج): ۱/۲
فیلم وانمود میکند که تا به حال هیچ فیلم ترسناکی ساخته نشده است یا ما هیچکدام را ندیدهایم، بنابراین خودش را به کوچهی علیچپ میزند. وقتی شبحی ناگهان پشت پنجره ظاهر میشود قرار نیست یاد دیگران بیفتیم، وقتی راهروی هتل متروک را میبینیم قرار نیست یاد بزرگراه گمشده بیفتیم، چهرهی کجوکولهی ولگرد خیابانی قرار است ما را بترساند، و همهی حوادث عجیب و غریب فیلم درنهایت قرار است تحت تاثیر مشروب و مواد توجیه شود. و مثل ترسناکهای دو سه دهه قبل همهی بار ترساندن بر دوش موسیقی گذاشته شده که ناگهان روی تماشاگر فشار بیاورد و مثل بازی دوران کودکی کسی از پشت دیوار بیاید بیرون بگوید: «پخ!» فیلم در همین حد معصومانه است.
عامهپسند (سهیل بیرقی)
ستاره (از پنج): *
ایدهی اصلی فیلمنامه (زن میانسالی که میخواهد بعد از طلاق در شهری کوچک حضوری فعال داشته باشد) جالب است، ولی فیلمنامه میان نمایش تجربهی زندگی تازهی این زن (که از نقش مادری و کدبانوی خانه بودن جدا شده) و نمایش مشکلات نگاه سنتی اهالی یک شهر کوچک به یک زن مستقل مردد است. به هر دوی اینها نزدیک شده ولی در هیچکدام عمیق نفوذ نکرده. مهمترین چالش چنین فیلمی بازیگر اصلیاش است که چهگونه میتواند هم زنانگی داشته باشد و هم وقار. درواقع این شاهنقشی بوده که همهچیز به او بستگی داشته.
فیلم مشکلات فیلمنامه را حل نکرده و بر آنها افزوده. جغرافیای این «شهر کوچک» در فیلم هیچ هویت خاصی ندارد (مقایسه کنید با رشتِ در دنیای تو… [صفی یزدانیان] و اصفهانِ رضا [علیرضا معتمدی])، معتمدآریا همان تصویر آشنای همیشگیست با همان میمیک و همان لحن و همان حالتها، بدون زنانگی و بدون وقار، باران کوثری با لهجه و شیرینیِ حضورش به شکل قابل قبولی به نقش فرعی فیلمنامه (بوتیکدار آشنای زن در آن شهر) هویت بخشیده ولی این چندان به نفع فیلم تمام نشده چون در مقایسه با او کمرنگ بودنِ هویت فردی شخصیت اصلی بیشتر به چشم میآید، رمانس فیلم (رابطهی زن میانسال با پسری جوانتر از خودش که بشاش و بامزه و جذاب است و گرایشهای مشکوک دارد) بلاتکلیف است، هوتن شکیبا در تجسم بخشیدن به این پسر کموبیش موفق است ولی فیلم نمیداند این رابطه را چهطور تعریف کند: آیا پسر درنهایت یک فرصتطلب است؟ آیا زن از شکل نگرفتن یک رابطه سرخورده است؟… ممکن بود بگویی همهی اینها هست (مثل شخصیت مهرداد صدیقیان در سهیلا شماره ۱۷ [محمود غفاری]) ولی این رابطه آنقدر که باید پیچیده نیست. از سوی دیگر مردم شهر که قرار است بخشی از ایدهی تماتیک فیلم را با نگاه بدگمانشان به حضور یک زن مطلقهی آزاد شکل ببخشند هیچ نمودی ندارند و فیلم برای حضور پررنگتر آنها هیچ ترفندی تدارک ندیده. میماند ایدهی روایت غیرخطی که در فیلمنامه هم بود ولی نهفقط کمکی نکرده که بخشی از غافلگیریهای بالقوه را از میان برده. (روایت غیرخطی وقتی تکاندهنده است که سیر وقایع قابل پیشبینی نباشد، وگرنه شکست خوردنِ یک رابطهی دشوار و شکست خوردن در یک بیزنس دشوار که قابل پیشبینیست).
بیرقی پس از فیلم بسیار امیدوارکنندهی من، سراغ موضوعی ملتهب رفت ـ عرق سرد ـ و نتیجه اگر نه هیجانانگیز ولی قابل قبول بود. با عامهپسند حالا دیگر باید نگران شد.
روز بلوا (بهروز شعیبی)
ستاره (از پنج): *
فیلم قصهاش را (دستکم در نیمهی اول) روان تعریف میکند، بابک حمیدیان در قالب یک روحانی استاد دانشگاه و سلبریتی تلویزیونی و بیزنسمن قانعکننده است و تا بخش جستوجو برای یافتن برادر فراری و بهخصوص در صحنهی بسیار جالبِ سولهی بیرون شهر روایت مسیر قابل قبولی را طی میکند. اما از نیمه به بعد (جز شخصیت فرعی جذابی که محمد علیمحمدی نقشاش را بازی میکند) چیزی باقی نمیماند. داریوش ارجمند انگار عینا از یکی از فیلمهای کیمیایی بیرون آمده، شخصیت زن کاملا کمرنگ و خنثیست و رابطهی دو برادر چنان ناگهان محو میشود که آدم فکر میکند مشکلی تولیدی برای ادامهی حضور محسن کیایی اتفاق افتاده.
مشکل روز بلوا منشا سفارش است. شعیبی تلاش کرده با آن ماشین گرانقیمت و خانهی لوکس به شکلی غیرمستقیم وسوسهی دنیوی را برای قهرمان روحانی فیلم تجسم ببخشد، ولی او نمیتواند در چنین پروژهای از یک حدی جلوتر برود، درنتیجه در نیمهی دوم مدام او را سراغ مغازهی آبلیموفروشی میفرستد که از پیرمرد سالکی پند و اندرز بشنود، مدام دیالوگها و رفتاری به او نسبت بدهد که روی حسننیت او تاکید کند، و دستآخر او را به مسجد ببرد تا به نماز بایستد. نیمهی دوم همان چیزیست که از چنین پروژهای میتوان انتظار داشت.
بهروز شعیبی سینما را به مفهوم جای قرار دادن دوربین و پیش بردن قصه بلد است، ولی زورش آنقدر نیست که چنین پروژهای را به فیلمی شخصی بدل کند.
خورشید (مجید مجیدی)
ستاره (از پنج): *
مدل سینمای مجید مجیدی شبیه یک ژانر است، ژانری که در حوزه هنری شکل گرفته و بسیاری فیلمسازان دیگر هم در این ژانر فیلم ساختهاند (نمونهی متاخرش فیلم لاک قرمز بود). خورشید فیلم نمونهای این ژانر است. پسر نوجوان فیلم همراه گروه همراهانش توسط گروهی تبهکار درگیر پروژهی پیدا کردنِ یک «گنج» میشوند که در مجاورت آبانبار یک مدرسه قرار دارد. آنها باید به بهانهی درس خواندن این پروژه را (شامل مخفیانه به آبانبار رفتن و کندنِ تونل و غیره) پیش ببرند. فیلم ماجرای گروه تبهکار سفارشدهندهی پروژه را عملا کنار میگذارد و روی مشکلات کار (تعلیق و غافلگیریهای مرسوم) و مشکلات مدرسه (که به خاطر بدهی در شرف تعطیلیست) متمرکز میشود. از سوی دیگر پسر دغدغههای انسانی دیگری هم دارد: مادرش در تیمارستان بستریست، یکی از بچهها افغان است و او به خواهر خردسال او علاقه دارد، و ناظم مدرسه (جواد عزتی) که آدم درستکار و خوشنیتیست از نیمه به بعد نقش مهمتری در ماجراها پیدا میکند. سختکوشی پسر نوجوان از جنس قهرمان بچههای آسمان است و فیلم (شاید متاثر از پارازیت بونگ جون هو) بین این دنیای زیرزمینی مخفی و دنیای بالا (مدرسه) توازی ایجاد میکند.
سینمای مجیدی پر از خردهدرامهای سانتیمانتال است، مثل سکانسی که پسر سعی میکند مادر آشفتهحالش را از تیمارستان فراری بدهد، یکی از تبهکاران که به بهانهی نشان دادن خانه او را توی یک خرابه تحقیر و تهدید میکند، و دستآخر آقا ناظم مدرسه که تحت آموزش پسربچه فردینوار غیرتی میشود و بابت این که یک مرکز دولتی موهای دختر افغان را از ته زدهاند به صورت آن مسئول کله میزند! سیل باشکوه پارازیت به بارانی تند و آبگرفتگی در تونل تقلیل پیدا میکند و تلاش قهرمان خوشنیت در میان این همه سیاهی قرار است اشک در چشم تماشاگر معصوم بنشاند.
فیلم به لحاظ فنی و سر و شکل (فیلمبرداری [هومن بهمنش]، طراحی صحنه [کیوان مقدم] و غیره) استاندارد قابل قبولی دارد، ولی در مجموع حتی در حد برخی آثار دو دهه قبل مجیدی (رنگ خدا، باران و بچههای آسمان) هم نیست.
خروج (ابراهیم حاتمیکیا)
ستاره (از پنج): 0
حرفی برای گفتن باقی نمانده. این احتمالا ضعیفترین فیلم حاتمیکیاست.
نکتهی مهم: کیفیت نمایش سالنهای کوروش خیلی افت کرده. اگر امکانش را دارید توصیه میکنم فیلمها را در سالنهای «ایرانمال» ببینید که کیفیت بسیار بهتری دارد. ظاهرا کیفیت پردیس ملت هم خوب است، همینطور سالنهای «باغ کتاب»، ولی در مورد باقی سینماها اطلاعی ندارم.
4 پاسخ
سینمای حاتمی کیا رو متوالی دنبال کردید؟ یعنی از بادیگارد و شام آخر و ارغوان هم داغونتره؟
یک تفریحی دارم که فیلمهای بد رو نگاه میکنم و حاتمی کیا و کیمیایی واقعا منابع تمام نشدنی هستند.
تقریبا همهشون را دیدهم. بهنظرم بدترینه.
شام آخر ؟؟؟ ( منظورتان فریدون جیرانی هست حتما) و به رنگ ارغوان
ببخشد به وقت شام منظورم بود.
دیدگاهها بستهاند.