«کارگاه نوشتن» یا «انجمن نوشتن» نام کلاسی بود برای بچههای سالهای اول و دوم دبیرستان که انگیزهی اصلی تشکیلش نفرت قدیمی من از کلاس انشاء بود. (به این نکته قبلا هم اشاره کردهام که) در تمام دوران مدرسه در انشا نوشتن ضعیف بودم، و این برای کسی که بعدها شغلش نویسندگی شد، علامت سوال بزرگیست. من از هشت، نُه سالگی عاشق کتاب و مجله بودم. کلاس پنجم دبستان که بودم «شاهزاده و گدا» را خواندم و در دوره راهنمایی کتاب دو جلدی «داستان پداگوژیکی» ماکارنکو را. دورهی کامل «کتاب هفته» را هر تابستان مرور میکردم و چخوف و کافکا و داستایفسکی و تورگنیف را در سیزده چهارده سالگی خوب میشناختم. ولی وقتی قرار بود بهار را توصیف کنم، ساعتها به کاغذ خالی خیره میشدم، از برادرها و خواهرم کمک میخواستم، و دستآخر ده خط جملههای کلیشهای را درشت درشت ردیف میکردم و عملا تسلیم ناتوانی خودم میشدم. «کارگاه نوشتن» راهی بود برای این که بفهمم چهقدر خودم مقصر بودهام و چهقدر سیستم آموزشی.
ایدهی این کلاس بهتدریج شکل گرفت. اواسط دههی 1380 کلاسی داشتم در آموزشگاه «آریا» با عنوان تحلیل فیلم. بعد از چند ترم بچهها ابراز علاقه کردند که بنویسند و آن را تبدیل کردیم به کارگاه داستاننویسی. تکنیکهای مختلف ادبیات داستانی را تحلیل میکردیم و آنها سعی میکردند با آن تکنیکها بنویسند. بحث فرم و الگوهای روایی پیشتر در کلاس تحلیل فیلم مطرح شده بود و نیازی به تاکید نداشت. این کارگاهی طولانی بود که استعداد برخی از بچهها را حسابی شکوفا کرد (از بچههای دورهی اول «آریا»، علی نعمتالهی هنوز به طور مرتب مینویسد. ولی بقیه هم – معصومه آقایی، الهه فرجاد، محمدرضا قشقایی… – در آن دورهی نسبتا طولانی نمونه داستانهایی دارند که بهمرور در سایت عرضه خواهد شد.)
ایدهی «انجمن نوشتن» – کلاس برای بچههای دبیرستان – ادامهی همین تجربه بود. این بود که با بچهها در مسیری عکس جهتِ کلاسهای انشا حرکت کنیم و در زمانی محدود – یک سال تحصیلی – به نتیجه برسیم. در کلاسهای انشا معمولا به بچهها میگویند آنقدر بنویسید تا نوشتن را یاد بگیرید. این شیوه البته بیرون از کلاسهای انشا هم طرفدار زیاد دارد. میگویند نوشتن یاددادنی نیست، بلکه بیشتر به قریحهی نویسندگی هنرجو بستگی دارد. میگویند: «کسی که جنم نویسندگی داشته باشد راه خودش را پیدا میکند.» و من فکر میکردم که پس چرا مقولهی آموزش در طراحی و نقاشی و موسیقی و تئاتر طور دیگریست. چرا این تصور هست که طراحی و موسیقی را میشود در مسیری مشخص با مراحل از پیش معلوم آموزش داد و نوشتن را نه.
ایدهی کلاس این بود که بچهها چند ماه اول هیچ کار عملی نکنند. از توضیح فرم شروع میکردیم: فرم به طور کلی، فرم در موسیقی، فرم در شعر کلاسیک، در شعر نو، در داستان و نمایشنامه و فیلم.
فرم در این کلاس معنیاش شکلگیری الگوهایی مشخص بود با منطقی قابل تعقیب. الگوهایی فراتر از چارچوب وزن و قافیه در شعر کلاسیک: قرینهسازیها، تکرارهای عامدانه، و بهطور مشخص موتیف. مثل تکرار حرف شین در این غزل مشهور حافظ: «شاه شمشادقدان خسرو شیریندهنان/ که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان» و تکرار حرف خ در این متن ابراهیم گلستان: «با خورد و خواب و خستگی و خنده و خیال» و تکرار موتیفوار «دل» و «جان» در ترجیعبند مشهور هاتف اصفهانی و البته تکرار و واریاسیون در شعر بلند «ایمان بیاوریم…» فروغ. ما در کلاس انواع و اقسام نمونهها را تحلیل میکردیم و گاهی با تشریح الگوهای پیشبرندهی اثر، سعی میکردیم بخشهای انتهایی اثر را بر اساس الگوی نسبت داده شده حدس بزنیم. هیجانانگیزترین لحظه وقتی بود که قطعهای موسیقی را در نیمه متوقف میکردیم و میکوشیدیم حدس بزنیم که کدام موتیفها قرار است تکرار شوند و چرا. و این که پایان کِی از راه میرسد و بر اساس کدام منطق. وقتی این حدسها درست درمیآمد، معنیاش این بود که اثر بر اساس منطقی مشخص جلو رفته. پس اگر کسی قرار است فرمی را شکل بدهد باید منطقی مشخص را در آن بیافریند. و البته این نکتهی تکاندهنده که بدون تکرار، هیچ فرمی شکل نمیگیرد. مهم این است که تصمیم بگیریم کدام عنصر را با چه منطقی تکرار کنیم.
این حرفها گر چه در مورد موسیقی و حتی شعر تا حدی بدیهی به نظر میرسد (کاری به بحران شعر معاصر که کوشیده این ویژگی را نادیده بگیرد ندارم)، ولی در داستان و مقاله و قطعهی ادبی در نگاه اول عجیب به نظر میرسد. وقتی بخش تئوریک کلاس به جای مشخصی میرسید، از بچهها میخواستم که با توجه به آموزههای کلاس بنویسند. بر خلاف کلاسهای انشا، موضوع نوشته اجباری نبود. هر کس میتوانست دربارهی هر چیزی بنویسد، و با هر لحن و قالبی. فقط باید سعی میکرد در نوشتهاش فرم به وجود بیاورد. فرم با تعریفی که در آن دورهی تئوریک توضیح داده شده بود. حتی به صراحت میگفتم برایم مهم نیست نوشته با دیدگاه متعارف، مفهوم مشخصی داشته باشد یا نه. این نوشته آشکارا میتوانست یک جور بازیگوشی با کلمهها باشد، (از نظر معنی) کلافی بهظاهر سردرگم!
راستش حتی خودم هم مطمئن نبودم این شیوه در مدتی محدود جواب میدهد یا نه. بیشتر یک جور مسیر آزمایشگاهی بود که احتمال داشت کاملا با شکست روبهرو شود. بنابراین شکلگیری اولین نوشتههایی که با آموزههای کلاس هماهنگ باشد اهمیتی کلیدی داشت. طبعا مدتی طول کشید بچهها از تصورات قبلیشان از نوشتن فاصله بگیرند. اولین نوشتهها شبیه انشاهای متعارف بود، با اول و وسط و آخر و نتیجهگیری. ولی ما همزمان با کار عملی ، همچنان به خواندن نمونههای آثار نویسندگان برجسته در کلاس ادامه میدادیم. آثاری از دوراس، روبگرییه، فیلمنامههای ژاک پرهور و گراهام گرین و نوشتههای پرتکرار همینگوی و وولف و جویس. این نوشتهها نهفقط برای بچهها سنگین نبود بلکه آنها را کاملا هیجانزده میکرد. بعد ناگهان برخی از بچهها شروع کردند به نوشتنِ چیزهایی که کاملا از دل آن آموزهها میآمد. برخی جسورتر بودند و عملا بقیه را به جلو رفتن تشویق میکردند. بهمرور نمونهها جذابتر و مکرر شدند. و به روزهایی رسیدیم که بچهها برای خواندن نوشتههایشان وقت کم میآورند.
این از بهترین کلاسهاییست که تا به حال برگزار کردهام. بعد از آن دو سال تحصیلی جادویی، تشکیل این گونه کلاسها را بیرون از فضای مدرسه ادامه دادم و کم و بیش به نتایج مشابهی رسیدم. با این تفاوت که بچههای کم سن و سالتر خیلی راحتتر الگوها و تعریفها را میپذیرفتند و برای بزرگترها بیشتر طول میکشید که بتوانند به اولین نمونههای متناسب با آموزههای کلاس برسند. اینگونه مواقع من از نوشتههای کلاسهای قبلی به عنوان نوعی الگو استفاده میکردم، تا ثابت کنم نوشتن به این شیوه ممکن است. بعدتر بچههای مصممترِ همهی این کلاسهای مقدماتی در یک کلاس جمع شدند و الان چند سالیست که در جلساتی صرفا کارگاهی نوشتههاشان را میخوانند: آراز و تارا و کیمیا و غزل و فائزه و شبنم و علیرضا و طناز و احمد و علی مصممها هستند و گیتا و لعیا و روژین و شهرزاد و هانی حضوری بافاصله داشتهاند. از بعضی از بچههای کارگاه هم که در کلاس حضوری فعال داشتند مثل ثمین و یاسمن و رامینا و … خبر ندارم که هنوز مینویسند یا نه.
نوشتههایی که در این کارگاهها طی سالها شکل گرفته (و بهمرور در این سایت عرضه خواهند شد)، به دستههای مختلفی تقسیم میشوند. برخی به صورت آزاد نوشته شدهاند (مثل «تولد کرکس» تارا) یا نوشتههایی مناسبتیاند (مثل «سفرنامهی هند» کیمیا) که چندان نیازمند توضیح نیستند، برخی دیگر با محدودیتی خاص (با تکنیک یا قالبی مشخص) نوشته شدهاند که شاید لازم باشد آن محدودیت توضیح داده شود. و البته منظور فقط نوشتههاییست که در کلاس خوانده شدهاند و گاهی چند بار بازنویسی شدهاند و مهر تایید گرفتهاند (نوشتههایی که تایید نشدهاند یا نیمهکاره رها شدهاند، طبعا تعدادشان چند برابر اینهاست).
هنوز هم خیلیها معتقدند نوشتن آموختنی نیست. معتقدند آدمها یا ذاتا نویسندهاند یا نیستند. من اینطور فکر نمیکنم.
Views: 813
4 پاسخ
سلام وقت بخير
ميتونم داستان كوتاه بفرستم براي نشريه شما؟
بله. اگر نوشتههایتان را در حد مطالب این سایت میدانید بهترین نوشته منتشر نشدهتان را برایمان بفرستید. در ضمن به سوابقتان هم اشاره کنید.
سلام
هنوز هم اين كارگاه ها برگزار مي شن ؟يا جايي هست كه امكانش باشه از روش تدرريس و نظرات شما استفاده كرد ؟
سپاس
مدتهاست کلاس جدیدی برگزار نکردهام. شاید بهزودی کلاسی تشکیل شود.