«آتابای» (نیکی کریمی) از مهمترین فیلمهای این سالهای سینمای ایران است. همزمان با اکران عمومی فیلم، این گفتوگوی تحلیلی را به آن اختصاص دادهایم. اگر ساوندکلاود باز نشد. پادکست را اینجا گوش کنید (یا میتوانید دانلود کنید).
Views: 1311
You cannot copy content of this page
4 پاسخ
برای اینکه بشه فیلم رو درستتر دید خیلی عالی بود. مرسی
با عرض سلام و ادب ، همانطور که قبلاً عرض کردیم ، ما از ورود تخصصی خودداری میکنیم
چراکه منتقد فیلم و سینما نیستیم اما از منظر مردمی و یک فردی که هر آنچه ببیندو
زیبا باشد و یا حرف تازه ای داشته باشد وووو از آن خواهد گفت ، ابتدا که فیلم آتابای
آغاز شد بی تابی میکردم و در درون خود میگفتم پس چرا فارسی صحبت نمیکنند و لحظه
به لحظه منتظر صحبت فارسی بودم اما همینطور که زمان میگذشت کم کم متوجه شدم دیگر نه تنها
انتظاری برای تغییر زبان در من وجود ندارد بلکه دارم از این زبان که اگر زیر نوشت نداشت که هیچ متوجه
نمیشدم حسابی لذت میبرم و لازم است در اولین مرحله به خانم کریمی تبریک بگم برای این حسن سلیقه از زبان عبور کنیم از تصویر برداری این فیلم هم خوشم اومد و زیبا بود بعضی از صحنه های آن که بسیار بسیار قشنگ و زیبا بود و در خاتمه داستان خوبی هم توام با پرداختی دلنشین داشت برای همه آنها به ایشون و کلیه
عزیزانی که به هر نحوی در این فیلم از ابتدا تا انتها زحمت کشیدن خسته نباشید و خدا قوه گفته و به همشون بابت این کار ماندگار و زیبا تبریک میگم
پادکستهای “چهار” عموماً چهارچوبهای سیالی دارند که همواره در پایان احساس میکنی مباحث آن میتواند تا ساعتها ادامه داشته باشد. این شاید برمیگردد به بحثهای نظری و تئوریکی که ماهیتی تاویلپذیر دارند. ویژگیِ اینگونه مباحث این است که به همان اندازه که مثالها و مصداقهای همسو و و همراستا دارد، شاهدهای متضاد و حتی نقیضی را هم به ذهن متبادر میکند. مثلاً در بحث جذابی که دربارهی “درام استیصال” و “درام شکست” مطرح شد اعتقاد دارم که فیلم آتابای اساساً “درام استیصال و شکست”یست که در نهایت منجر به همان تعبیر جالبِ “واگذاری سنگرها” میشود، و نه تحولِ کاظم. بیشک بنیان اخلاقیات و اعتقادات کاظم، بهواسطهی دریافت حقایق و برملا شدن رازها در پایان فیلم، ترک برداشته و چیزهایی درونِ او فرو ریخته؛ اما اینرا نمیتوان به تحولِ شخصیت او تعبیر کرد. مثال شاهد این ادعا، همان دایرهی شمارشِ سالهای عمر در ابتدا و انتهای فیلم، و مونولوگ مهمیست که کاظم دربارهی تغییرناپذیریِ آدمها میگوید:” آدمها تغییر نمیکنن، نه خودشون، نه ترسهاشون، و نه تنهاییشون”.
تا آنجایی که به یاد دارم در هیچ صحنهای از فیلم به این موضوع اشاره نمیشود که سیما(سیمای اول) به ابراز عشقِ کاظم پاسخ منفی داده باشد. بهنظر میرسد احساس او به سیما، علاقهی یکطرفهای بوده که شجاعت ابرازش را نداشته. روحیهی تهاجمی و تحکم کردنهایش به دیگران به ماسکی میماند که برای پنهان کردنِ ترسهایش به چهره زده. او در عوض، این ترس خود را به یحیی نسبت میدهد و او را متهم به ترسو بودن میکند. تمام فریادهای او بر سر یحیی در آن سکانس فوقالعادهی شبنشینی، در واقع بانگ اعتراضیست به خود و آن کاظمی که ادعا میکند دیگر مُرده. این عدم ابراز عشق دقیقاً همان ویژگیِ مهمیست که نسل او را از آیدین متمایز میکند. سکانس پشت بام، سکانس تقلای کاظم است برای اینکه ثابت کند آن کاظم قدیم نیست. این تنها باریست که نقاب از چهره برمیدارد و درونِ آشفته و بیاعتمادبهنفس خود را آشکار میکند. او ابراز عشق میکند، به زبانی بیگانه با زبان خود؛ اما نتیجه همان است که بود. او در پایان مانند همان تکدرخت بالای کوه به شمارش اعداد سالهای رفته ادامه میدهد.
شاید بهترین توصیف برای پادکستِ حاضر این باشد که بسیار از جنس خود اثر است و در ذهن مخاطب ادامه خواهد داشت.
در مورد این که کاظم احتمالا عشقش را ابراز نکرده موافقم گرچه فکر میکنم سیما (و شاید آن بچه تهرانیهای دیگر) میدانستند که احساس او چیست. و قبول دارم که این بحث میتواند بسیار ادامه داشته باشد. طبعا مسیر این گفتوگو فقط یک برداشت از ماجراهای فیلم است. فیلمهای خوب در ذهن مخاطبانشان به اشکال مختلفی ادامه پیدا میکنند.