وقتی در صف جنجالیترین فیلم جشنواره انتظارمان برای ورود به سالن دوبوسی بیش از حد طولانی شد کسی بلند داد زد: «کار، کار گدار است». چند ماهیست که موضوع فیلم هولناک به تیتر خبرهای سینمایی فرانسه تبدیل شده، سوژهای داغ درباره رابطه ژان-لوک گدار و آن ویازمسکی در سالهای ساخت فیلم زن چینی. شاید چهره نوجوان ویازمسکی را در ناگهان بالتازار روبر برسون به یاد داشته باشید.
در صف همینطور کلافه ایستادهایم. ساعت نمایش هولناک گذشته و درهای ورود باز نشده. خیلیها از هم سوال میکنند: «چه شده؟» ازدحام بیشتر میشود. خبری دهان به دهان میچرخد که بسته ناشناختهای در سالن دوبوسی پیدا شده و پلیس مشغول برطرف کردن مشکل پیش آمده سالن است. آفتاب تندیست. باز هم کسی با عصبانیت داد میزند: «این سناریوی گدار است». چند دقیقه بعد نگهبانها جمعیت را از اطراف سالن دور میکنند. جمعیت عقب میروند و بعد پراکنده میشوند. چند لحظه بعد تیری فرمو رو پلهها پیدایش میشود. اعلام میشود که میتوانیم وارد سالن شویم. جمعیت دوباره به سوی نردهها هجوم میبرند.
بالاخره وارد سالن میشویم و فیلم شروع میشود. هولناک اقتباسی از کتاب خاطرات آن ویازمسکی است و رابطه او با گدار در فیلم از ازدواج تا جدایی از زاویه دید زن روایت میشود. فیلم با لحنی طناز چنین تصویری از گدار ارائه میدهد: یک هنرمند سیاسی که در زندگی خصوصی عاشقپیشه است، اما در عین حال مردیست ضدزن و البته شکننده. فیلم مصالح جذابی برای عشاق سینما دارد. لوئی گرل تلاش زیادی کرده تا کاراکتر گدار را خوب از کار در بیاورد اما بافت فیلم فاقد حس زنده و ملموس لحظههای عادی زندگی آدمهاست. همچنین آنچه از گدار میبینیم نشانی از نبوغ آدمی ندارد که الهامبخشترین کارگردان نیمهی دوم قرن بیستم است.
چند لحظه قبل از شروع فیلم، یک ژورنالیست اهل چین که صندلی کنارم نشسته سرصحبت را باز میکند و با حرارت از فیلمهایی که دیده میگوید و از من میخواهد پیشبینی کنم که با چطور فیلمی روبهرو میشویم. ده دقیقهای از شروع فیلم نگذشته که صدای خروپفاش را میشنوم. بهخودم میگویم حتمن بهخاطر این همه معطلی در صف خسته شده. اما بیش از یک ساعت میخوابد. این را از باند صوتی فیلم بهیاد دارم که با صدای آرام نفسهایش تجربه میکنم. جایی از فیلم با تکان شدیدی بیدار میشود و به پرده خیره میماند. چند دقیقه بعد متوجه میشوم بارانیاش را روی سرش انداخته و چیزی شبیه چادر درست کرده. از روشنایی صفحه موبایلش زیر این چادر سیار متوجه میشوم با گوشیای کار میکند. تصمیم میگیرم بعد از اتمام فیلم از او سوال کنم دقیقن هدفش از این همه ایستادن در صف چه بوده. فیلم که تمام میشود متوجه میشوم که قبل اتمام تیتراژ رفته.
امروز روز موجنوییهای فرانسوی است. آن از گدار فیلمِ هولناک، این از آنیس واردایِ کلئو از 5 تا 7. فکرش را هم نمیکردم آنیس واردا این مسنترین فیلمساز جشنواره در پایان فیلم جذابش اینطور احساساتیمان کند. چهرهها قریهها قصه سفر خانم فیلمساز و آرتیستی جوان به نام جی.آر به اطراف و اکناف فرانسه است. آنها به روستاها سفر میکنند و از چهرهی آدمها عکاسی میکنند تا با ایدههای خلاقانه و هنرمندانهشان تغییراتی در خانهها، مکانها و آدمها ایجاد کنند. در پایان سفر با ژان-لوک گدار قرار میگذارند و به سوئیس میروند تا او را ببینند. گدار اما با بیرحمیِ مخصوص خودش آنها را با در بسته خانهاش روبهرو میکند. آندو کمی بعد متوجه پیامی مرموز از گدار میشوند که روی در خانه برای آنیس نوشته است. این پیام نوشتهایست که گدار بعد مرگ ژاک دمی برای آنیس نوشته. ژاک دمی، فیلمساز افسانهای موج نو که محبوب آنیس بود. فصل نهایی تکاندهندهایست: آنیس و جیار کنار دریاچهای در آن حوالی نشستهاند و آنیس میگرید و جی.آر تصمیم میگیرد او را بهروشی خوشحال کند.
Views: 553