ما را احضار کردهاند. ما در خیابان قدم میزنیم. با عجله قدم میزنیم و میرویم. آخر، ما را احضار کردهاند. همهی ما چتر داریم، چترهای رنگی. روی چترهایمان رنگ پاشیدهایم.
چالههای پیادهرو پر از آباند. داخل چاله میپرم. آب تا صورتم میپاشد. به راهشان ادامه میدهند و من اینجا ایستادهام. همین چند سال پیش بود که با دوستهایم در چالهها میپریدیم و هر کسی که آب بیشتری بیرون میریخت، برنده میشد. در این بازی خوب بودم. همیشه برنده میشدم. دفعهی آخر سنگ شانسم در چاله افتاد. نفهمیدم کجا رفت. همه جا را گشتم. نبود. به زمین پیوسته بود. از آن به بعد دیگر در هیچ چالهای نپریدم. نمیدانم ارزش در چاله نپریدن را داشت یا نه.
میدوم تا به آنها برسم. صورتهایشان را نمیتوانم ببینم. جلوتر از مناند و چترهایشان را جلوی صورتشان نگه داشتهاند. چترهای رنگی. همهی ما چترهای رنگی داریم.
آخرین نفر هستم. از اول آخرین نفری بودهام که احضار شدم. میدوم و فکر نمیکنم که چه بلایی سر چالهها میآید. چه بلایی سر سنگهای شانسِ بچههایی میآیدکه در چالهها غرق شدهاند و در فکر آنها رسوب کردهاند. میدوم و به آنها نمیرسم. سرعتم را بیشتر میکنم. باز هم آخرین نفر هستم. فکر دیدن صورتهایشان را از ذهنم بیرون میکنم. مهم این است که همهی ما احضار شدهایم و همه یک جا میرویم و همه چتر داریم. چترهای رنگی.
روی دیوارهای شهر رنگ پاشیدهایم. ما رنگ پاشیدهایم. ما خودمان داوطلب شدیم که همه جا را رنگی کنیم. و حالا همه جا رنگیست. ما زیادیم. نمیدانم چند نفر. شاید زیاد تا باشیم. ولی نمیدانم چند نفر. مهم این است که من آخر هستم. همیشه آخر بودهام و آخرین رنگ را میپاشیدم. آخرین رنگ اگر درست پاشیده شود، روی همهی رنگها را میگیرد. و آخرین نت در ذهن بچههایی که سنگ شانسشان را گم کردهاند، رسوب میکند. و آنها میتوانند آخرین نت را با صدای نوازندههای مبتدی کلارینتهای بم در ذهنشان تکرار کنند. مثل صدای بوق کشتی یا سوت قطار.
مارش میروم. دیگر خیلی عقب افتادهام و اهمیت نمیدهم. ارکستر کلارینتهای بمِ بدصدا را در نظر میگیرم. برای هر نت یک قدم برمیدارم. قدمهای بلند. جوری که هر کدام دقیقا در یک چاله باشد. چند ساز دیگر اضافه میشود. فکر میکنم ترومپت است. چترم را در دستم میچرخانم. چتر رنگیام را. دیگر بهسختی میتوانم آخرین نفرشان را ببینم. آخرین چتر رنگی را البته قبل از خودم. آخرین نت زده میشود. خودم آن را میزنم. کلارینت بم بدصدایم را درمیآورم و آخرین نت را میزنم. رسیدیم.
***
حکم سفید در دستم است. میخواهم آن را زیر باران بگیرم. تا خیس شود. تا جوهر سیاهش پخش شود. میخواهم وکیلم را هم زیر باران بگیرم.
باران قطع شده است. یادم نبود که باران نمیآید. هیچوقت در شهر ما باران نمیبارد. هیچوقت روی دیوارها رنگ نمیپاشیم و چترهای رنگی دستمان نمیگیریم. من محاکمه شدهام. آخرین نفری که محاکمه شدهام. این بار اولین نفر هم بودم. من تنها بودهام. همیشه تنها بودهام. چگونه باور کنم که هیچوقت ما نبودهایم، من بودم.
روژین شرفی از شاگردان کلاس «کارگاه نوشتن» بود. اکنون چند سالی هست که در کنسرواتوار وین آهنگسازی میخواند.
Views: 463
مطلب مرتبطی یافت نشد!