ما لعبتکانیم و فلک لعبتباز
هوشنگ گلشیری داستانی کوتاهی دارد به نام خانه روشنان که اوایل دههی هفتاد نوشته است. هفتهی گذشته که برای اولین بار داستان را میخواندم بهنظرم رسید هر خط متن نیاز به مکث، بازخوانی جملات قبلی و چیزی شبیه کشف رمز دارد: «این جملهای را که خواندم چه ارتباطی با جمله و پاراگراف قبل داشت؟ … […]