یک نفس عمیق و بعد تمام
سارای هشت ساله، مقنعهی سفید به سر، در پاسخ مازیار بهاری میگوید دوست دارد تصویر سعید حنایی را همه جا بکشد تا همه بفهمند مادر او فیروزه، قربانی چهاردهم سعید حنایی، بیگناه بوده است. ترکیببندی آنچه تصویر میکند همزمان کودکانه است و غریب. بالای صفحه را با میلههای راه راه سیاه زندان پوشانده و در پایین مثلثی ساخته است میان تن بیجان مادرش و خودش که گریان و زانوزده با دستهای بازِ پرسشگر به سعید حناییِ اخم درهمکرده با لباس زندان و دستبند نگاه میکند.
خردهروایتهایی از جشنواره کن ۷۵
آلیس با صورتی آفتابسوخته از دور برایم دست تکان میدهد. با موهایی طلایی که زیر نور پروژکتورها بیش از همیشه برق میزنند. با لباسی مشکی که دامنش روی زمین کشیده میشود و هیچ شباهتی به تیپ معمولی و محجوبش در روزهای دانشگاه ندارد. کفشهای پاشنهبلندش را درآورده و روی آسفالت گُر گرفتهی بلوار کوازت پابرهنه […]