اسب
وقتی آزمون تعیین سطح کلاس زبان انگلیسی تمام شد، هوا تاریک بود. موسسه زبان نزدیک شرکتی بود که آلاله در آن شروع به کار کرده بود. به آلاله زنگ زدم و رفتم آنجا. شرکت، ساختمان سه طبقهی باریکی بود که نمایی چرک و قدیمی داشت. داخل آن بیشتر از ظاهرش فرسوده بود. گچ دیوارها […]
شیرینی زبان
«به قرآن قسم اگه بگذارم دست به ظرفها بزنی» این را نسترن خانم به عیال بنده گفت. عیال بنده هم ابرو و سر را بالا داد که یعنی نه! و ادامه داد: «دو تیکه که بیشتر نیست، نسترن جون. کار ده دقیقهست» و اشاره کرد به تپهی بلند ظرفهای نشسته. من و بهروز آقا، آرام […]