گرگها و کلاهها
روز آخر است. همیشه بعد از اختتامیه حس میکنی جشنواره سوت و کور شده. فجر داخلی هم وقتی نامزدهایش را میانۀ جشنواره اعلام میکردند به طرز دلگیری خلوت میشد و دیگر پرنده پر نمیزد در کاخ. امسال اما چارسو خیلی هم خلوت نشده. مهمانهای خارجی بیشترشان رفتهاند و رفتنشان به چشم میآید و همان […]
گزارش جشنواره فیلم فجر
روز دوم 15:03: هنوز کارتام به دستام نرسیده. بیرون منتظر ایستادهام و آن دورها توی پارک، مرد شکمگندهای را تماشا میکنم که با جدیت سرازیری طولانیای را عقبعقب میدود و ناگهان حس میکنم پیر شدهام. یک روز دیر رسیدهام جشنواره. دیگر قطع امید کرده بودم و وقتی هم خبردار شدم من آن دومین نفرِ خوششانس […]
گزارش جام جهانی – بخش آخر
شش: روباهان کوچک بیشتر همسفران فکر میکردند سارانسک شهر کسلکنندهای خواهد بود و از ساعت سه صبح که به سمت ایستگاه قطار راه افتادیم غر میزدند چرا بیشتر در کازان نماندهایم. سارانسک کوچکترین و جنوبیترین شهر میزبان است، شهری که احتمالاً کسی تا قبل از جام جهانی اسمش را هم نشنیده. من در همان اولین […]
گزارش جام جهانی – بخش دوم
سه: کتانی سرخ آقای میم، یکی از راهنمایان تور، دستاش را با حالتی دوستانه و تصنعی به شانۀ من کوبید و گفت: «خب… از کرمانشاه تا کازان، ها؟» من لبخند سردی تحویلش دادم و حوصله نداشتم حرفاش را تصحیح کنم. ما در کازان نبودیم. جای پرتی بودیم به نام اولیانوفسک، شهری سوت و کور با […]
گزارش جام جهانی – بخش اول
مقدمه. نشستهام توی اتاق و خیره شدهام به چمدان صورتی بزرگ خواهرم که با خود به سفر برده بودم. از میان درِ بازش، چیزهای نو و سوغاتیها را میبینم و چیزهای نیمهنوی برده و بازآوردهای را که حالا کهنه به نظر میرسند. لباس سفید مخصوص ورزشگاهام که رفتنی اتوزده و با احترام توی چمدان گذاشته […]
به بهانهی «درباره جسم و جان» ایلدیکو انیِدی
زلزله آمده. ایستادهام دم در خانه و همسایهها را نگاه میکنم که سگ و گربه به بغل، صندوق ماشین را پر میکنند از پتو و رخت و لباس و راه میافتند، نمیدانم به کجا. برای این که حواسم را پرت کنم میچرخم در اینترنت و نگاه میکنم اگر یک زلزلۀ اساسی بیاید، چه فوتبالهایی را […]
آلیس در سرزمین عجایب
«تیتوی کوچک» خیال میکند آدمها که میمیرند، میروند به سیارهای ناشناخته در کهکشان و میشود با کامپیوتر سخنگویی که عموی دانشمند او اختراع کرده باشان حرف زد. کامپیوتر هوشمند به او میگوید شکافی هست در مدار سیارهها که هر بیستوپنج سال یکبار، تنها برای چند دقیقه باز میشود؛ شکافی که آن سویش جهانی دیگر است، […]
دربارهی «تمارض» عبد آبست
دایو پیتر پن. در مجموعه اصطلاحات فوتبال، تمارض را این طور تعریف میکنند: «خود را به عمد بر زمین انداختن به قصد گرفتن پنالتی یا ضربۀ آزادی ناجوانمردانه». در قوانین فوتبال، هر حرکتی به منظور فریب داور، جعل آسیبدیدگی و شبیهسازی، «رفتار غیرورزشی» تلقی و با کارت زرد جریمه میشود. تمارض مسئلهای کاملاً سوبژکتیو و […]
دربارهی «خانه» اصغر یوسفینژاد
خانه، مورد هجوم است. درست مثل جسدی که تازه از تپندگی زندگی افتاده و آرام آرام بافتهایش در برابر حملۀ موجودات تجزیهگر از هم میپاشد و میپوسد، و آنچه پناهگاه حضور گریزپایی به نام زندگی بوده حالا تبدیل میشود به کمینگاه مرگ. درست مثل جسد پدر، که دختر آن را گروگان گرفته در اتاق، و […]
سفرنامهی روسیه – بخش دوم: (7 و 8 و 9)
هفت. نشستهایم در قایق و میرویم در خلیج فنلاند. از سمت شرق، نوا میریزد به خلیج و بعد راه پیدا میکند به دریای بالتیک. روی نقشه رودهای دیگر را دنبال میکنم، رودهایی از فنلاند، استونی و روسیه، با اسمهایی که زیباییشان فقط درخور یک رود شمالیست: ناروا که انگار دوقلوی نواست، لوگا که ظریف و […]
سفرنامه روسیه – بخش دوم: سنتپیترزبورگ (پنج و شش)
پنج. مهراد میگوید آنقدر در سنتپیترزبورگ کلیسا میبینیم که از هر چه کلیسا زده شویم. اما بیشتر از خود کلیساها، توضیحات مهراد کسالتبار است، و تاتیانا هم نیست که بگوید کبوتر نماد چی است و بره و مار نماد چی، و ولادیمیر هم انگار کلیسا با عوالم فلسفیاش جمع نمیشود. مهراد در کلیسای قلعۀ […]
سفرنامه روسیه – بخش دوم: سنتپیترزبورگ (چهار)
چهار. مهراد میگوید جایی که قرار است برای ناهار برویم، شبیه عروسیایست در ویلایی در شمال که طرف وُسع مالیاش کم بوده. جایی که میگوید، هتل «پوتمکین» شهر پوشکین، بیشتر یادآور بلمی ساده است تا رزمناو پوتمکین، و بیشتر یادآور شاعری محلی و کمآوازه تا پوشکین. مهراد راست میگوید. دکوراسیون سالن غذاخوری هتل پوتمکین، مو […]
ستبرتر از زندگی
همیشه در دنیاهای خیالی زندگی کردهام. دنیاهایی موازی این دنیا، دنیاهایی جادوییتر و در عین حال واقعیتر، که گاه از خیال خودم مایه میگرفتند و گاه از آفریدههای دیگران، از کتابها و فیلمها. هری پاتر اولین دنیای پیشساختهای بود که پایم را تویش گذاشتم، دنیایی که همانقدر حاضر و آماده بود که راه میداد به […]
سفرنامه روسیه- بخش دوم: سنتپیترزبورگ (سه)
سه. مهمترین فرق مسکو و سنتپیترزبورگ این است که در مسکو مهراد پرحرف بود و وقتی هم حرف نمیزد، الکساندر اول شهرام شبپره میگذاشت و کسی به این فکر نمیافتاد که هدفون بکند در گوشش. حالا اما نشستهایم در اتوبوس و جایی دوری میرویم، جایی خارج شهر. بعضیها خواباند، بعضیها آهنگ گوش میکنند و بعضیها […]
سفرنامه روسیه- بخش دوم: سنتپیترزبورگ (دو)
دو. تولد صبا معلق بود میان مسکو و سنتپیترزبورگ و او میترسید جایی آن بالا، در مرز شهرهای روسیه که نامهاشان یکی از آن یکی سختتر و غریبتربود، گماش کند. من هیچ وقت روز تولدم در هواپیما، در جاده یا روی آب نبودهام و صبا حسابی فخر میفروشد که در روسیه پانزده ساله میشود، البته […]
سفرنامه روسیه – بخش دوم: سنتپیترزبورگ (یک)
یک. ولادیمیر نیامده. ما با مهراد تنها آمدهایم لب نِوا [Neva]. سرد است و خوابآلودیم و رد شدن کشتیهای تفریحی بزرگ – خود تایتانیک هم که باشد – برایمان جذابیتی ندارد، و همینطور توضیحات مهراد دربارۀ ساختمان سبز و زرد پشت سرمان که ساختمان نیروی دریایی است و هیچ نمیفهمم چرا راهراهِ آبی و سفید […]
سفرنامه روسیه – مسکو به سنتپیترزبورگ
پاساژ: ناکجا. از پرواز در روز خوشام نمیآید. پرواز در روز مثل یک صبح بیکار جمعه، که آفتاب هی میرود و هی میآید، دلگیر است، برعکسِ پرواز در شب، تماشای چراغهای شهر، تصور چیزهایی که دور و کوچک و غیرواقعی میشوند، خیالپردازی دربارۀ نوری تنها و تکافتاده در جایی دورافتاده، و منتظر ماندن برای آن […]
سفرنامه روسیه – بخش اول: مسکو (یازده)
یازده. با تاتیانا خداحافظی نکردیم. یادمان رفت. این گناهی نابخشودنیست و خورهای که تا آخر عمر ما را خواهد خورد. مثل اینکه عزیزی را از دست بدهی و یادت بیاید که درست روز مرگش، خواسته بود برایش ساندویچ محبوباش را بخری و نخریدی، یا با خودت ببریاش گردش و نبردی، یا برای نظرش دربارۀ چراغ […]
سفرنامه روسیه – بخش اول: مسکو (ده)
ده. صبا عاشق هیتلر است، عاشق آلمان، نازیها، جنگ جهانی دوم. جنگ و تاریخ اما چیزهایی نیستند که راحت در مغر من بگنجند. اسمها را یادم نمیماند، تاریخها را هم. وقایع مهم را مخلوط میکنم با هم، با اتفاقاتی خیالی، با داستانها. صبا مرزها را مشخص کرده. من از کتاب و فیلم و تئاتر حرف […]
سفرنامه روسیه – بخش اول: مسکو (نُه)
نُه. فکر نمیکردم قبل از جام جهانی بیایم روسیه. هرچند واقعاً باور نداشتم جام جهانی 2018 روسیه را از نزدیک ببینم. شوخی بود و آخرش میرسید به اینکه صبا هم مثل من کنکورش مصادف میشود با جام جهانی و همانطور که او بدون من نرفت برزیل، من هم بدون او نخواهم رفت روسیه. قرارمان این […]
سفرنامه روسیه – بخش اول: مسکو (هشت)
هشت. متروی مسکو، عمیقترین جای زمین است. طوریست که انگار اگر کمی پایینتر بروی، به گوشتۀ زمین میرسی و فرآیند تشکیل سنگهایی را از نزدیک میبینی که به دقتِ درصد ترکیبات و ترتیب تشکیل، در زمینشناسی خواندهای. مترو برای کسانی که ترس از فضاهای بسته، ترس از عمق و ارتفاع، ترس از شلوغی و بوی […]
سفرنامه روسیه- بخش اول: مسکو (هفت)
هفت. هاوا ناگیلا – که من میشنیدم هاوانا گیلا و نمیفهمیدم هاوانا آن وسط چه میکند – نام ترانهایست اصالتاً یهودی و به عبری یعنی «بیایید شادی کنیم.». خیلیها خواندهاندش. از جولی اندروز و باب دیلن و الویس گرفته تا لیلا فروهر و ویگن. در وایتهارتلین، ورزشگاه تاتنهام و آمستردام آرنای آژاکس هم میخوانندش. هیچکداممان […]
سفرنامه روسیه- بخش اول: مسکو (پنج و شش)
پنج. دم غروب است و هوا گرفته و غریب و تاریک. باران میآید و نمیآید. من و خواهرم در محوطۀ هتل، نشستهایم روی نیمکتی در مکان مخصوص سیگاریها و عین خیالمان هم نیست. سیگاریهایی که جاشان را گرفتهایم چپچپ نگاه میکنند و مجبورند گوشهای تکیه دهند به دیوار و پکهای عمیق و از ته دل […]
سفرنامه روسیه- بخش اول: مسکو (یک تا چهار)
یک. ما گروه روبان سفید هستیم. وقتی راهنمایمان – که موهایش فر است و مردد بین لجوجانه یا فراموشکارانه سیاه ماندن و مطیعانه سفید شدن، و پولیور آبیاش را از گرمای تهران همراه آورده – این را میگوید و میخواهد جمع شویم گوشهای در دیدرس او، برخلاف انتظار من، هیچکس از خودش عکسالعملی نشان نمیدهد […]
آبی و بنفش
از همان دومین باری که اسمم را پرسید میدانستم هیچوقت آن را یاد نخواهد گرفت. سعی کردم معنی اسمم را برایش توضیح دهم؛ چیزی نشانش دهم که اسمم را برایش تداعی کند، اما او هر بار این جمله را تکرار میکرد: «تو اسمت چیه؟» صدای پیچ و مهرههای ترن هوایی و جیغِ بچههای چهار ساله، […]
تولد کرکس
اولین باری که تولدش را جشن گرفتم هم تنها بودم، درست مثل امشب، همینقدر تنها. آن شب با امشب مو نمیزد، اصلاً امشب همان شب است و فقط تکرار میشود، سالی یک بار، محض موتیف دادن به زندگی ناموزون من. آن شب هم مثل امشب تنها بودم. انگار بنا بوده در همچین شبی تنها باشم، […]