زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت. . . .

اسب

  وقتی آزمون تعیین سطح کلاس زبان انگلیسی تمام شد، هوا تاریک بود. موسسه زبان نزدیک شرکتی بود که آلاله در آن شروع به کار کرده بود. به آلاله زنگ زدم و رفتم آن‌جا. شرکت، ساختمان سه طبقه‌ی باریکی بود که نمایی چرک و قدیمی داشت. داخل آن بیش‌تر از ظاهرش فرسوده بود. گچ دیوارها […]

You cannot copy content of this page