دربارهی «کلهسرخ» کریم لکزاده
قصه مرد کنج اتاقی محقر که با شعلهی اجاقگاز محقری گرم میشود خوابیده. با صدای ضرب ریگها بر شیشهی پنجره تکان نمیخورد و بیدار نمیشود. ریگ میشود قلوهسنگ و شیشه را میشکند و از خواب میپراندش، بیدارش میکند. زمستان است و هوا بس سرد. مرد اما خیالاش نیست. خیالاش به هیچ نیست انگار. چهره و […]