زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت. . . .

سفرنامه‌ روسیه – مسکو به سنت‌پیترزبورگ

پاساژ: ناکجا. از پرواز در روز خوش‌ام نمی‌آید. پرواز در روز مثل یک صبح بی‌کار جمعه، که آفتاب هی می‌رود و هی می‌آید، دلگیر است، برعکسِ پرواز در شب، تماشای چراغ‌های شهر، تصور چیزهایی که دور و کوچک و غیرواقعی می‌شوند، خیال‌پردازی دربارۀ نوری تنها و تک‌افتاده در جایی دورافتاده، و منتظر ماندن برای آن […]

You cannot copy content of this page