زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت. . . .

شیرینی زبان

«به قرآن قسم اگه بگذارم دست به ظرف‌ها بزنی» این را نسترن خانم به عیال بنده گفت. عیال بنده هم ابرو و سر را بالا داد که یعنی نه! و ادامه داد: «دو تیکه که بیش‌تر نیست، نسترن جون. کار ده دقیقه‌ست» و اشاره کرد به تپه‌ی بلند ظرف‌های نشسته. من و بهروز آقا، آرام […]

You cannot copy content of this page