درخت گردو (محمدحسین مهدویان)
ستاره (از پنج): 0
مثل این است که شاگرد زرنگ کلاس تغییر رشته داده باشد و از رشتهی تجربی رفته باشد ریاضی و حالا در درسهای مثلثات و هندسه تحلیلی دچار مشکل شده باشد! مشکل فیلم مهدویان خود فیلم نیست، بلکه بیشتر عزم ساخته شدنِ فیلم است که از یکجور اعتماد به نفس کاذب میآید. واقعا با خودش چه فکر کرده؟ این که میشود همینجور مستقیم برویم سراغ بمباران شیمیایی سردشت و آن را به فیلم بدل کنیم؟ اشکال از خود این فکر است. مثل این است که کسی بخواهد ساده و سرراست ماجرای بمباران اتمی هیروشیما را به فیلم بدل کند. این چندان ربطی به مهارت و بودجه ندارد. آدم عاقلتر مثل آلن رنه میرود سراغ مارگریت دوراس تا در حاشیهی رابطهی ده سال بعد یک زن و مرد فرانسوی و ژاپنی به این موضوع بپردازد یا هر راهحل حاشیهای و خلاقانهی دیگری. آری، کوروساوا و دیوید لین هم ممکن است در هفت سامورایی و لورنس عربستان مستقیم رفته باشند سراغ نمایش یک واقعهی بزرگ و از پساش بربیایند، یا اسپیلبرگ در نجات سرباز رایان (که خیلیها فکر میکنند فیلم خوبیست) ولی خب خیلیهای دیگر هم رفتهاند و نتیجه مضحک از آب درآمده. برای همین است که روز واقعه برای پرداختن به واقعهی کربلا فیلمنامهی بهتریست تا رستاخیز احمدرضا درویش، و برای همین است که کیمیا که فقط بیست دقیقهاش به خود واقعهی جنگ میپرداخت تاثیرگذارتر بود تا خیلی فیلمهای جنگی دیگر.
از سوی دیگر وقتی میخواهی بمباران سردشت را واقعی دربیاوری و برای این کار از نگاتیو سوپر۱۶ و کادر آکادمی هم استفاده میکنی و کلی زحمت میکشی تا همهچیز سر جای خودش باشد، مضحک است استفاده از بازیگری چون پیمان معادی که بهزور چهرهاش را سرخ و آفتابسوخته کردهاند و بلد نیست کردی حرف بزند، و مضحکتر حضور مهران مدیریست که بهسختی میشود او را در نقشی جدی تصور کرد، چه برسد به حضور در یک موقعیت هایپررئالیستی در نقش یک دکتر، و باز هم مضحکتر استفاده از نریشنی «جونم واست بگه» برای نقل ماجراست. واقعا با توجه به این نکات تنها چیزی که مهم نیست تعداد سیاهیلشکرها و چهرههای خونی و تعداد انفجارها و خرابیهاست. میماند این توقع که تماشاگر از همان اول مدام ضجه و گریه و داد و فریاد بشنود و لابد یک دل سیر گریه کند.
عباس کیارستمی در زندگی و دیگر هیچ شاید یک بار برای همیشه روش درست نمایش فاجعه را نشانمان داد. زلزلهی آن فیلم خیلی واقعیتر بود از هر بازسازی مستقیمی، و این درسیست که شاگرد زرنگ سابق کلاس حالا که رشتهاش را عوض کرده باید یاد بگیرد.
روز صفر (سعید ملکان)
ستاره (از پنج): *
آیا قرار است هر سال دربارهی عبدالمالک ریگی (هر بار در ژانری تازه) فیلمی جدید ساخته شود؟ یا باز حکایت کسانیست که میدوند جلو و به سفارشدهندهها میگویند در این سفارش حق مطلب ادا نشده و من بلدم بهترش را بسازم؟ بههرحال اگر هم نرگس آبیار سفارش را بهنوعی دور زده باشد، باز هم فیلم بهتری ساخته بود و این یکی به بهانهی پرداختن مستقیمتر به موضوع یکجور «جیمز باند» ایرانی تحویل داده، که بسیاری از اتهامهایی را که علیه ایران در سطح بینالمللی مطرح است (انواع و اقسام عملیات برونمرزی) درش رسمیت پیدا کرده. مامور امنیتی فیلم چنان همهفنحریف و یکهبزن است که انگار کل سیستم امنیتی کشور را یکتنه اداره میکند و یک روز اروپاست و روز دیگر پاکستان و روز دیگر در هایپراستاری در تهران و بلافاصله در فرودگاه بندرعباس. نه هرگز از کسی دستور میگیرد و نه از کسی حساب میبرد. با آن چهره و اندام جذابش تجسم جالبیست از یک نیروی اطلاعاتی خودکفا، که البته در بیانیهی پایانی فیلم چنان دلسوز مردم است که حتی دوست ندارد صدای شلیک گلولهای که به سمتش شلیک خواهد شد آرامش کسی را به هم بزند! اما امیر جدیدی بازیگر خوبیست؛ طوری که با حضورش در این هجویهی سفارشی بامزه که الگویش فیلمهای جاسوسی دمدهی سالهای دور و نزدیک است آن را قابل تحمل کرده.
یک بار از اورسن ولز پرسیدند ویلیام وایلر چهطور کارگردانیست؟ گفت: «تهیهکنندهی درخشانیست… تهیهکننده چیزی نمیسازد. داستان را انتخاب میکند، در تقسیم وظایف نقش دارد و … حتی در مورد زاویه دوربین هم تصمیم میگیرد… او شکل نهایی فیلم را مشخص میکند. راستش یکجور رئیس/کارگردان است… او آزادترین لحظاتش را صرف انتظار کشیدن کنار دوربین میکند تا اتفاقی بیفتد. هیچ چیز نمیگوید. انتظار میکشد، همانطور که یک تهیهکننده در دفترش انتظار میکشد. بیست نما را که هیچکدام عیبی ندارد، میبیند تا یکی را پیدا کند که چیزی داشته باشد و معمولا میداند چهطور بهترین نما را انتخاب کند…» این توصیف البته دربارهی کارگردان بهترین سالهای زندگی ما بیانصافیست، ولی شاید دربارهی کارگردان بن هور (که حالا دیگر معلوم شده بهترین صحنهاش [ارابهرانی] را کس دیگری برایش گرفته) درست باشد. ملکان احتمالا چنین کارگردانیست، و روز صفر تجسم مفهوم کارگردانیست از نگاه یک تهیهکننده.
Views: 2448
8 پاسخ
مهدویان شاگرد زرنگ کدام کلاس است دقیقا؟ کلاس واقعینمایی ویدئو؟ من که هنر دیگری در او نمیبینم. سطحی و کمسواد و پرادعا. این قدر نسل جدید فیلمسازان از هنرمند خالی است که او و روستایی میشوند شاگرد زرنگ.
انصافا از نظر فیلمسازی و بازیگری سینمای ایران رو به قهقراست. هر سال دریغ از پارسال.
متوجه بحث تهیه کننده و کارگردان نشدم. یک اثر خوب خوب است و اثر بد بد. اگر یک تهیه کننده خوب اثر خوبی بسازد چه مشکلی به وجود خواهد آمد؟ مثلا امتیاز خوبی سریال بازی تاج و تخت در فصلهای ابتدایی به چه کسی می رسد؟ کتاب مارتین به تنهایی خوب نبود و سازنده های سریال هم بدون منبع اقتباس دچار اشتباهات مهلک شدند.
چه کارگردانی میتواند در ژانرهای مختلف، فیلم بسازد یا فیلمهای متفاوتی بسازد و موفق باشد. کسانی مثل برادران کوئن و کوبریک و کوروساوا میتوانند اکشن هم بسازند اما آیا ازو میتوانست؟ پس وایلر چگونه میتوانست همه کار را بکند؟
بحث بر سر هویت کارگردانیست که در سریالها اصلا مطرح نیست. هویت سریال مال خالق (creator) است. فیلمسازان صنعتی هویت خاص ندارند. منظور ولز همین نکته است.
موضوعی که ولز مطرح کرد شبیه کارگردان مولف نیست؟
چرا، چیزی شبیه همین مفهوم است.
با سلام به شما آقای اسلامی گرامی، من فکر می کنم مهدویان – شاید- متأثر از سریال پر مخاطب “چرنوبیل” مستقیم رفته است سر اصل مطلب و این فیلم را ساخته، شاید هم نه. اگر این فرض درست باشد آیا شما برای چرنوبیل هم فیلمی است که از اساس رویکردش مشکل دارد، یا تفاوتی بین این دو قائل هستید؟
«چرنوبیل» را ندیدهام ولی اصولا معتقدم نشان دادن چنین ماجراهایی خیلی سخت است. نمونهاش مثلا فیلم آخر مایک لی است که در نمایش یک ماجرای تاریخی/اجتماعی بزرگ اصلا موفق نیست.
اگر فرصت کردید ببینید من هم فیلم مایک لی را می بینیم :)؛ با توجه به تناسب وضعیت بحران های اخیر ما و نظام تصمیم سازی، دیدن آن روی مخاطب ِ درگیر ایدئولوژی بسیار معنادارتر است. هرچند می دانم با سلیقه زیباشناختی شما جور نیست و آن رویکرد و عناصر را ندارد (تا جایی که چشم انداز شما را می شناسم) ولی برای فکر کردن به این سوال که آیا این گونه آثار واقعاً فاقد ارزش هستند یا خیر بنظرم مفید باشد. با توجه به این که امتیاز بالای 8 را منتقدان به این سریال دادند. 5 قسمت هم بیشتر نیست.
هرچند با محتوای گزاره ای آن چه می گویید موافقم؛ یعنی این که یکی از ویژگی های اصلی زبان هنر اساساً باید فراسوی دلالت صریح و بی پرده رفتن باشد و به اصطلاح زبان شناختی multisignification باشد در حالی که وقتی مستقیم می روی سراصل مطلب یکی از تبعات اش از دست رفتن این کارکرد مهم زبان هنر است هرچند گمان می کنم در بافت های زمانی و مکانی خاص یا بدلایلی فرامتنی آن کارکرد زبانی به شکل دیگری به کار می افتد.