زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت. . . .

یادداشت‌های جشنواره فجر – ۴

مجید اسلامی

متری شش و نیم (سعید روستایی)
*
«سقوط آزاد» شاید تعبیری‌ست که برای توصیف فیلم دوم سعید روستایی مناسب باشد. باورکردنی نیست که نویسنده‌ی موفق ابد و یک روز چه‌طور هم در انتخاب سوژه، هم در انتخاب مسیر قصه و شخصیت‌پردازی این‌قدر اشتباه داشته باشد. قصه‌ی «دزد و پلیس» (ژان والژان/ژاور) فیلم حتی در نیمه‌ی اول هم که ظاهر معقولی دارد و بر مبنای معمای شخصیت مرموز ناصر خاکزاد و ایجاد تعلیق برای دستگیری او شکل گرفته، با صحنه‌های بی‌دلیل پرجمعیت و با شتاب زیاده‌ازحد و بی‌موقع‌اش پایین‌تر از حد انتظار است (مثلا صحنه‌ی دفن شدنِ یکی از قاچاق‌چی‌ها هنگام تعقیب و گریز می‌توانست صحنه‌ی بسیار تکان‌دهنده‌ای باشد که نیست)، ولی در نیمه‌ی دوم (شاید صرفا به این دلیل که نوید محمدزاده نقش خاکزاد را بازی می‌کند) فیلم تصمیم می‌گیرد به‌تناوب زاویه‌ دیدش را میان افسر پلیس (معادی) و خاکزاد تقسیم کند. تلاش فیلم برای ایجاد همدلی با یک قاچاقچی عمده‌ی مواد مخدر (آن هم صرفا با این استدلال که او از طبقه‌ی محروم جامعه بوده) تلاش مذبوحانه و بی‌دلیلی‌ست (آیا واقعا انتظار دارند با کسی که باعث بدبختی هزاران نفر شده یا با اعضای خانواده‌اش که مجبورند به کوچه‌های آشتی‌کنان جنوب‌شهر برگردند همدلی کنیم؟) این تغییر متناوب زاویه دید به انسجام روایی فیلم آسیبی جدی وارد کرده.

متری شش و نیم درعین‌حال نشان می‌دهد که برگ برنده‌ی ابد و یک روز بیش از کارگردانی، فیلم‌نامه‌ بوده. حالا که شخصیت‌ها به جذابیتِ فیلم قبلی نیستند، دیالوگ‌ها هم معیوب از آب درآمده‌اند، و بازی‌ها هم به قوتِ قبل نیست، تازه متوجه می‌شویم که کارگردانی صحنه‌ها (به‌لحاظ بصری و میزانسن) زیادی ساده است، و مشکل سانتیمانتالیزم و تاکید‌های عاطفی پرسوز و گداز (به‌ویژه در صحنه‌ی ملاقات زندانی با اعضای خانواده‌اش) بدجوری اذیت می‌کند. دست‌آخر هم نمی‌فهمیم که هدف فیلم چه چیزی بوده. اگر کیشلوفسکی در فیلمی کوتاه درباره‌ی قتل با نمایش خشونتِ قاتل و بعد نمایش خشونتِ سیستم قضایی توجه تماشاگرش را به معیوب بودنِ مفهوم عدالت در جهان جلب می‌کند، همدلی با افسر پلیس درستکار و همیشه در معرض اتهام و بعد همدلی با تبهکار رنج‌دیده در کودکی و طالب رفاه عملا هیچ معنایی ندارد، چرا که از ابتدا هم معلوم بوده که امکان زیر سوال بردنِ سیستم قضایی و روابط حاکم بر نیروی انتظامی در این مدل سینما به گونه‌ای که امکان نمایش پیدا کنی وجود ندارد. مجبوری فقط از نابرابری اجتماعی انتقاد کنی و به شکلی مبهم نشان دهی که به چیزی معترضی. معلوم نیست به چی. چون گرچه کمبودهایی هست، ولی ظاهرا (از قاضی و مامور و زندان‌بان) همه دارند کارشان را درست انجام می‌دهند (حتی حواس‌شان هست که بچه‌ای توی بازداشتگاه حسرت پیتزا به دلش نماند). همه درستکار و مضبط و البته کمی عصبی‌اند. و چه بد که دست‌آخر کسانی قرار است اعدام شوند، ولی ظاهرا از آن گریزی نیست.

سرخ‌پوست (نیما جاویدی)
***
سرخ‌پوست و ملبورن هر دو با مکان محدود (زندان و خانه) و ضرب‌الاجل‌های زمانی (تخلیه‌ی زندان و حرکت به سمت فرودگاه) سروکار دارند، هر دو به‌رغم شروع کوبنده‌شان در میانه با کمبود مصالح داستانی روبه‌رو می‌شوند (هر دو فیلم می‌کوشند این بخش میانی را با ورود شخصیت‌های تازه نقطه‌گذاری کنند) و هر دو به قصد داشتن پایانی تاثیرگذار در طراحی کنش آخر دچار مشکل می‌شوند. ولی برخلاف ملبورن که در داخل آپارتمان فضا را قربانی روابط شخصیت‌ها و تعلیق داستانی می‌کند، سرخ‌پوست می‌کوشد از فضای زندان (که بسیار بامهارت طراحی و قابل باور شده) حداکثر استفاده را بکند؛ فضایی چشمگیر که وجه بصری فیلم را به نسبتِ فیلم قبلی بسیار جذاب‌تر کرده. اما تفاوت اصلی بازی‌هاست. بر خلاف ملبورن که با یک پیمان معادیِ به عاریت گرفته از جدایی نادر از سیمین (همان‌قدر عصبی و استدلالی و پرحرف و درنهایت اهل توجیه عمل غیراخلاقی) و نگار جواهریانی که در چارچوب تنگ تیپ‌سازی گرفتار شده بود، این‌بار نوید محمدزاده را در قالب یک نظامی جنتلمن و باهوش و به‌طرز غیرمنتظره‌ای خوش‌تیپ و خوش‌لباس در کنار پریناز ایزدیاری قرار می‌دهد که بی‌هیچ تلاش اضافه‌ای جذاب است، و رابطه‌ی این دو (به‌ویژه با سکانس مسحورکننده‌ی پخش آهنگ ویگن در فضای زندان) چنان جذبه‌ای دارد که بخشی از خلاء مصالح داستانی در میانه‌های فیلم را جبران می‌کند. فقط هم این دو نیستند، باقی بازیگران هم کم‌وبیش پذیرفتنی‌اند (حتی مانی حقیقی که معمولا به جای آن که شخصیت داستانی باشد همه‌جا مانی حقیقی‌ست که دارد سعی می‌کند مانی حقیقی نباشد!) فیلم‌برداری و طراحی صحنه و موسیقی هم کم‌نقص و قابل اعتناست.

سرخ‌پوست به قواعد بازی خود (کار کردن با مصالح کم و در فضای محدود) احترام می‌گذارد و (بر خلاف مسخره‌باز) سعی نمی‌کند به بیرون از خودش ارجاع بدهد و شلوغ‌بازی دربیاورد. فیلم شاید می‌توانست (در فیلم‌نامه) از این جاه‌طلبانه‌تر و پرجزئیات‌تر باشد (منظور افزایش مصالح نیست، بلکه بُعد بخشیدن به مصالح موجود است؛ شاید می‌توانست به آن شخصیت فراریِ غایب بُعدی رازآمیز و کمی متافیزیکی ببخشد). ولی تا همین‌جا هم به عنوان فیلم دوم یک کارگردان جوان، سرخ‌پوست آشکارا از بسیاری ساخته‌های بی‌مصرف کارگردان‌های باسابقه‌تر سینمای ایران جذاب‌تر و دوست‌داشتنی‌تر است.

فیلم‌های دیگر
قسم (محسن تنابنده) ۱/۲*
جاندار (امیرحسین دوماری/پدرام امیری) ۱/۲
ایده اصلی (آزیتا موگویی) 0

Views: 3260

مطالب مرتبط

19 پاسخ

  1. یادداشتهای شما بهترین اتفاق این جشنواره بود. سپاس فراوان

  2. بار اول ابد و یک روز را در سینما دیدم و خوشم آمد. چند روز پیش برای بار دوم تا نیمه دیدم‌اش و به نظرم یک فیلم کاملا متوسط بود. انگار سقف انتظارات مان خیلی پایین آمده. تا حدی که به یکی در قواره نوید محمدزاده می‌گویند بازیگر بزرگ!! وقتی فیلم‌های بیست سال پیش را می‌بینیم سقوط نمایان‌تر می‌شود.

  3. ممنون واقعا، در مورد متری شیش و نیم چه درست به هر آنچه که باید اشاره کردید. این ذوق زدگی سینمایی نویسان نسبت به متری شیش و نیم را نمیفهمم واقعا. حالا چون کاراکتر پلیسش تا حدی باورپذیر درآمده آن را تا حد شاهکار بالا میبرد؟ در تلوزیون جوری در مورد این فیلم بحث میکردند که یکی فیلم را ندیده بود فکر میکرد پدرخوانده است.

    1. من هم واقعا تعجب کردم. توی ایران حتما باید فیلم و خودت ببینی وگرنه ممکن است تصویری کاملا اشتباه به‌ات منتقل بشود.

  4. واقعا در ایران باید فیلم را خودت ببینی. مثلا هر بار حاتمی کیا اثری می سازد به قدری تعریف میکنند که وقتی فیلم را میبینی از شدت ضعف فیلم تعجب میکنی. که البته الان دیگه تعجب نمیکنم.

  5. با احترام به جناب اسلامی به نظرم ایشان عدم علاقه اش به فیلم را صورتی تئوریک میبخشد تا بتواند به آن تعبیر سقوط را اطلاق کند.

    1. مشخصا جمله اتونو از از آقای قطبی زاده در برنامه هفت وام گرفتید که تعبیر به شدت غلطیه همانطور که آقای قطبی با سطح سواد بالاتر از آقای فهیم قادر به جواب دادن به ایرادات اش نبود و مدام طفره میرفت شما هم قطعا نمی‌تونید ایرادات که آقای اسلامی مطرح کرده رو با منطق و دلیل رد کنید و به جمله سفسطه آمیزی که تو یه برنامه سینمایی خوشتون اومده استفاده کردید .. نقد کردن یعنی اینکه توانایی تئوریزه کردن سلیقه آتون را بر مبنای جهانی درونی آثر. داشته باشید..

  6. ولی فکر میکنم بازی ها واقعا عالین. صحنه زندان و اون دیالوگای محمدزاده خیلی روو اعصاب بود ولی بجز اون فیلم تا لحظه اخر مخاطب رو درگیر میکرد و همش فکر میکردی یک نفر این خلافکار را در میاورد از زندان…. اینقدر سختگیرانه نقد نکنید بجاش جهان فیلم رو بسط بدین کاری که فراستی یک عمر کرد و حالا عدل سر این فیلم نکرد شما نکنین . پلیس های فیلم بشدت باور پذیرن . صحنه تعقیب و گریز اول فیلم خیلی درخشان بود ….

    1. واقعا مشابه آن تعقیب و گریز را ندیدید؟ دنیای فیلم را تعمیم بدهیم که به چی برسیم؟ دلسوزی برای قاچاقچی‌های بزرگ‌تر؟

      1. من گفتم درحشان بود نگفتم قبلا ندیدم. من با خود نقد کار دارم یعنی نقدتون خودش بشه یه اثر هنری منظورم این بود.

  7. فکر میکنم این ایرادی که به فیلم روستایی گرفته اید (همدلی کردن با خلافکارها) به شکل واضحتری در فیلم نرگس آبیار هم وجود دارد. آنجا هم تروریستها سمپاتیک تر هستند تا نیروهای اطلاعاتی.

    1. آبیار با خاکستری کردن تروریست‌ها می‌خواهد وجه ایدیولوژیک فیلم را کم کند. آن فیلم در شکل فعلی‌اش هم اتهام حکومتی بودن دارد. قضیه فیلم روستایی فرق دارد.

  8. چند ساعت بعد از اینکه فیلم روستایی را دیدم شاهد بحث سه منتقد پیرامون آن در برنامه هفت بودم. عجیب بود برای من. محمدتقی فهیم که در نشریات دست راستی مینویسد موضع و حرفش در نقد این فیلم به نظرم درست تر و منطقی تر می آمد تا قطبی زاده و فراستی که لااقل بلحاظ رزومه و تالیفات از او معتبرترند! هر چند که دو تایی او را دست انداختند و دوست داشتنِ فیلم را برای خودشان با توضیح واضحات توجیه کردند. نمیخواهم گناه کسی را بشورم یا خدای نکرده به کسی اتهام بزنم. ولی گاهی این تعریف کردنهای اغراق آمیز از فیلمها بوی زد و بند میدهد.

  9. ای کاش جناب اسلامی «فرق» را روشن کند. من می فهمم اگر منتقدی به جنگ سرد 4 ستاره می دهد بخواهد به دانکرک 0 بدهد (یا ندهد). اما واقعا سخت است درک سازوکار نقدی که در آن فیلمهای آبیار و میرکریمی 3 ستاره و فیلم کیمیایی 1 ستاره می شود و به یکباره فیلم روستایی سقوط است.

    1. اگر در همه‌ی این‌ها توضیح می‌خواهید بهتر است نوشته‌های قبلی مرا بخوانید. ولی درباره فیلم آبیار شاید بعدتر بنویسم یا در پادکست توضیح بدهم.

  10. از اینکه پریناز ایزدیار برای سرخپوست نامزد دریافت جایزه نشد (با اینکه کنترل شده و به اندازه و دلنشین بازی کرده بود نقشی را که هر بازیگر دیگری ممکن بود با آن دچار وسوسه خودنمایی شود) متعجب شدم.
    راستی فیلم مهدویان را دیدید؟ برای من مصداق کامل سقوط است. من را از اینکه از فیلم ماجرای نیمروز 1 خوشم آمده بود دچار عذاب وجدان کرد! هیچکدام از ظرافتهای آن را ندارد و تمام ضعفهای آن فیلم را به شکل اغراق شده ای دارد. لاتاری را بخاطر نقدهای منفی که شد ندیدم و امیدوار بودم یک لغزش مقطعی بوده باشد، اما گویا باید مهدویان را تمام شده فرض کنیم.

  11. فیلم زمانی می تونه به عمق بره که به درک و شعور مخاطبش احترام بذاره. به بازی گرفتن احساسات مخاطب و عجز و لابه های فراوان بیشتر یادآور فیلمفارسی هاست ، رویکردی نه چندان از مدافتاده که در ابد و یه روز هم استفاده شد و آنجا به مدد فیلمنامه و قصه سر و شکل دارترش نتیجه گرفت و اینجا در دقایقی طولانی و بی هدف، اعصاب خردکن بود و سطحی و در عین حال ناامیدکننده…

You cannot copy content of this page