نقش رئیس هیات داوران بخش مسابقه چهقدر برای شما مهم است؟ چهطور برای این نقش خودتان را آماده کردید؟
افتخار بزرگیست. کن فیلمهای هنری را ارج مینهد، که برای من بسیار مهماند، هم به عنوان تماشاگر و هم فیلمساز. من هر هفته دو بار میروم سینما، بیشتر برای لذت بردن تا قضاوت کردن. اینجا، قرار است فیلمها را قضاوت کنم، و البته از دید خودم فیلمها را نگاه میکنم، چون بهترین کاری که میتوانم بکنم این است که زبان فیلمهایی باشم که دوست دارم. اما درعینحال بسیار انعطاف خواهم داشت و آمادهی شنیدن نظر هشت عضو دیگر هیات داوری هستم. دلم میخواهد آنها اگر نظرشان با من فرق دارم متقاعدم کنند. همگیمان در انتخاب برندهها مسئولیت مشترکی داریم!
برای بهتر آماده شدن سعی کردم این دو هفتهی آخر خوب بخوابم و خیلی هم سرم شلوغ بود: باید لباسهایم را آماده میکردم و مطمئن میشدم که اضافه وزن ندارم و لباسها اندازهام هستند!
سال 1992 که عضو هیات داوری به ریاست ژرار دوپاردیو بودید چه تجربهای داشتید؟
آدمها را یادم است. دوستی سرژ توبیانا و گفتوگوهایمان دربارهی تروفو. و بحث با کارلو دیپالما (فیلمبردار) دربارهی آنتونیونی، کارگردانی که خیلی روی من تاثیر گذاشته. دوستم جمی لی کرتیس خیلی بامزه بود. و از همه مهمتر، ژرار دوپاردیو را یادم است – شخصیتی آزاد، بسیار سرگرمکننده و رئیسی کاملا بدون اعمال نظر.
و از اختتامیههای همه چیز دربارهی مادرم و بازگشت چه خاطرهای دارید؟
سر همه چیز دربارهی مادرم یادم است از فرط خوشحالی زمین را بوسیدم. واکنشی ناخودآگاه بود اما درعینحال تقلیدی بود از پاب ژان پل دوم که همان کار را کرده بود. نه این که از پاپ خیلی خوشم بیاید، بیشتر خودانگیختگی این حرکت را دوست داشتم: این که به زانو دربیایی و زمین را ببوسی، در جایی که آغوشاش را برایت گشوده.
احساساتم سر بازگشت کاملا فرق داشت. پنج بازیگر زن فیلم را روی صحنه در کنار همدیگر دیدم و باید خیلی تلاش میکردم که جلوی اشکهایم را بگیرم. بهنظرم برخی خبرنگاران این را نشانهی سرخوردگی دیده بودند که نخل طلا نبردهام، اما کاملا اشتباه میکردند. دیدن بازیگرانم روی صحنه بدون شک تکاندهندهترین خاطرهی من از جشنواره بود.
شما، جدا از چیزهای دیگر، بابت خلق قبیلهای از «Chicas Almodovar» یا «دخترهای آلمودواری» شهرت دارید. در سطح بینالمللی چه کسی را دختر آلمودواری (و آنتونیو باندراس) امروز میدانید؟
الان دو اسم در ذهنم هست. لنا دونام [Lena Dunham] و ایمی شومر [Amy Schumer] که زاده شدهاند که با من کار کنند! والریا برونی تدچی [Valeria Bruni Tedeschi] و کاترین دونو، در همین شکل و شمایل فعلیاش – که جان میدهد برای حضور در فیلمهای من – را هم دوست دارم. جسیکا لنگ و سوزان ساراندون هم، که اخیرا آنها را در سریال Feud دیدم، فوقالعادهاند.
و بعد این که بتی دیویس و جون کرافورد دو تا از بازیگران محبوب من بودند، البته جدا از کریستین اسکات تامس، ژولیت بینوش و ایزابل هوپر…. بقیهی انتخابهای بدیهی اینها هستند: والری لمرشیه [Valerie Lemercier]، جسیکا چستن و کیت بلانشت که نقش زنهای چهل و چند ساله را بازی میکنند. و حالا که متاسفانه دیگر چوس لامپریاوه [Chus Lampreave] را دیگر ندارم که نقش مادربزرگها را بازی کند، مارت ویلالونگه عالیست! (اسپانیایی بلد است؟)
همهی اینها بازیگران زن عزیزی هستند، زنهایی که نقششان را بدون تصور اولیه بازی میکنند، و بهنظرم من میتوانم باهاشان کنار بیایم.
جدا از اینها بازیگر مردی که خیلی مرا یاد آنتونیو باندراس میاندازد (آنطور که او در Tie me up! Tie me down! و «قانون هوس» ظاهر شده بود)، حتی در شیوهی راه رفتن، طاهر رحیم است. و مدل انگلیسی جنونزده و پرشورش میشود جک اوکانل چون او همان نگاه خیره و حالت گرسنهی آنتونیو را دارد. تام هاردی حالت خشن دارد، پرشور و صادق. اسکار ایساک و پدرو پاسکال هم همینطورند. جدا از آنتونیو، گیوم گالیِن هم برای نقش کارگردان و نویسنده عالیست. و باید به گاسپار اولیل، لویی گرل، ونسان کسل، و پییر دو لادونشان هم اشاره کنم. اگر بخواهم برای راسی دوپالما برادر انتخاب کنم، نقشاش را میدهم به پییر نینی. و بندیکت کامبربچ میتواند نقش کارگردان را در آموزش بد بازی کند.
اما اگر در دوران دیگری زندگی میکردم، بازیگران آلمودواری من بیشک آلن دلون، ژان پل بلموندو و میشل پیکولی بودند.
اگر میخواستید نقش یکی از شخصیتهای فیلمهایتان را بازی کنید کدام را انتخاب میکردید؟
همهی شخصیتها در وجودم هستند اما من فقط یکی را انتخاب میکنم: پسر پنهلوپه کروز، که آخرسر در همهچیز دربارهی مادرم توسط سسیلیا راث به فرزندی پذیرفته شد. او از بدو تولد ایدز داشت، اما بعد شفا پیدا کرد و دانشمندان از مورد او واکسن تولید کردند. آن بچه که در سال 1999 به دنیا آمد الان هفده سالش میشد و پنهلوپه کروز مادر واقعیاش میشد (دهانش بزرگ از آب درمیآمد). مادر دیگرش میشد سسیلیا راث، درحالی که پدرش میشد عمهاش. و دو تا عمهی دیگر هم میداشت: ماریسا پارهدس و معشوقهاش. مرد خوششانسی میشد که این همه زن مختلف، با شخصیتهای قوی و پر از بامزگی دور و برش بودند. بنابراین انتخاب میکردم که بچهای باشم در آغوش سسیلیا راث در همهچیز دربارهی مادرم.
برای سوال آخر همان چیزی را میپرسم که دو سال پیش از راسی دیپالما پرسیدم: آقای آلمودوار، آیا Movida(جنبش مردم مادرید در سال 1975 در دوران انتقال قدرت از فرانکو) تمام شده؟
نه! روح ماویدا در وجود همهی جوانها هست اما دیگر مثل دههی 1980 نیست. آن موقع ما دوران دموکراسی را جشن گرفته بودیم. ماویدا نتیجهی ناپدید شدنِ ترس ما بود – برای کشور ما چیز تازهای بود و انفجاری بود از انواع آزادی. دههی 80 با الان کاملا فرق داشت، اما روح آزاد و خلاق هنوز زنده است و لگد میزند. و مادرید هنوز همان شهر است، حتی اگر جدول زمانی اروپا را پذیرفته باشد. مادریدی که من عاشقش هستم – مادرید ماویدا – هنوز وجود دارد. در میدان لاسسیبهلس، در مرکز، همین الان پوستری هست با این کلمات: «مهاجران خوش آمدید!» شهری که درش به روی خارجیها باز است و شبها بسیار سرزنده است!
سایت جشنواره کن
ترجمهی م.ا.
Views: 339
یک پاسخ
سلام سايت خوبي داريد ممنون بابت زحمات