شب قبل دیروقت خوابیدهام و صبح قید دیدن اوکجای بونگ جون-هو را میزنم تا در ریتم جنونآمیز فیلم دیدن وقفهای ایجاد کنم. به خودم میگویم تکرارش را فردا میبینی. بهنظرم میرسد بخشهایی از باربارای ماتیو آمالریک را دیشب در خواب دیدهام. بارابارا تلاش یک کارگردان و بازیگر برای ساخت فیلمی دربارهی یک خوانندهی افسانهای فرانسوی است. مشخص است که پژوهش بزرگی برای فیلم انجام شده، اما مصالح فیلم و اجرای بازیگرها تبدیل به حس ملموس زندگی نشده.
امروز روز انتخابات ریاست جمهوری است و میخواهم رای بدهم. جالب اینکه هر دو نمایش لِرد (محمد رسولاف) و آنها (آناهیتا قزوینیزاده) هم امروز است. لِرد که در بخش «نوعی نگاه» نمایش داده میشود داستان مردی است که جامعهی پیرامون او مرحله به مرحله دار و ندارش را میگیرد. افسوس که قصه به یک کانسپت تقلیل پیدا کرده. فیلم نسبت به جزیره آهنی و کشتزارهای سپید قدمی رو به عقب است، نه جنبههای بصری دومی را دارد و نه آن لوکیشن عجیب اولی را. از نظر کیفی لِرد در سینمای ایران ویژگی ممتازی ندارد و فیلم ویژهای محسوب نمیشود. دربارهی نمایندهی سینمای ایران در بخش «نوعی نگاه» این سالها باید مطلب مفصلتری بنویسم.
بعد از تماشای فیلم همراه همسرم نوشین خودمان را به هتل کارلتون میرسانیم. هتل کارلتون در همان بولوار ساحلی کروازت به فاصلهی نهچندان دوری از کاخ قرار گرفته است. از نگهبان هتل دربارهی حوزهی رایگیری میپرسیم. با لهجه فرانسوی میپرسد «ایرانی هستین». «ر» را «غین» غلیظی تلفظ میکند و بلند میخندد. وارد هتل میشویم. در سالن بهنسبت کوچکی چند میز و یک صندوق کوچک رای گذاشتهاند. ابعاد این صندوق را پیشترتجسم کرده بودم. سالن به طرز عجیبی خلوت است. یک کارمند مهربان سفارت ایران آنجا است. لبخند میزند و همانطور که برگه های رای را آماده میکند به سوالهایی که رای دهندهها میپرسند پاسخ می دهد. پسر جوانی که مقیم فرانسه است سربازی نرفته و برای بازگشت به ایران سوالهای مهمی دارد. تصور میکند اگر به سن سیسالگی رسیده باشد و خدمت نظام وظیفه نرفته باشد معاف از خدمت محسوب میشود. کارمند سفارت: «50 سالگی معاف میشوید نه سی سالگی». پسر پکر میشود. رو به خانمی که همراهش است میگوید «هنوز خیلی مانده». نوبت ما میشود. نگاهی به پاسپورتم میکند. دوست دارد با روی گشاده با همه خوش و بش کند: «آقای وحدانی اینجا چکار میکنید؟»
با انگشتهای جوهری از هتل بیرون میزنیم. حال خوبی داریم. آفتاب میتابد و باد تندی از سمت دریا میوزد. در بولوار کروازت راه میرویم و آفتاب فراوان بهوجدمان میآورد. روبهرویمان بولوار از توریستهای سرخوش میجنبد. به سمت کاخ جشنواره راهمان را ادامه میدهیم. تا نمایش فیلم روبن استلاند (مربع) خیلی مانده. تصمیم میگیریم به سالن ماریو برویم و فیلم کلر دُنی (آفتاب زیبای درون) را ببینیم که افتتاحیهی بخش «دو هفته کارگردانها» است. این سالنی قدیمی اما بزرگ و مشهور است که بخش عمده فیلمهای «دو هفته کارگردانها» را نمایش میدهد. دو سال پیش فیلم عهد خیلی جدید (ژاکو ون دورمل) را اینجا دیدم و خاطرهی خوبی از برخورد کارگردان فیلم دارم.
آفتاب زیبای درون با فصلی درخشان شروع میشود. آغازی فوقالعاده برای یک فیلم بزرگ. ژولیت بینوش ستارهی فیلم است و فیلم بهشکلی تقریبن اپیزودیک روابط عاشقانه شخصیت بینوش را پی میگیرد. قصه که جلوتر میرود، جذابیت بخشهای جدید برایم کمتر میشود. تعدد روابط در بازهی کوتاه زمانی حس اصلی فیلم را برایم ضایع میکند. از نظر روایی کلیت فیلم زیادی ساده و مکانیکی است. فیلم را نمیشود دوست نداشت اما تا این جا بزرگترین افسوس جشنواره است.
تا شروع نمایش فیلم روبن استلاند وقت زیادی نمانده. قهوهای میخوریم و خودمان را به نمایش مربع در سالن دوبوسی میرسانیم. این نمایش اول فیلم در کن است. مربع بهطرز عجیبی طناز و شوقانگیز است، فیلم بزرگ جشنواره تا امروز و یک گام به جلو بعد از موفقیت فورسماژور. پایان فیلم اما تماشاگران زیاد دست نمیزنند. چیزی از قصه نمینویسم که لذت تماشایش را برایتان کم نکنم. فقط سربسته بگویم که با چیزی شبیه Playtime ژاک تاتی روبهرو میشوید با یک موزهی عجیب و غریب امروزی و البته یک فیلم امروزی. فیلم لحنی دارد که نمیشود آن را بیست سال قبل تصور کرد.
مربع میتواند از نظر موفقیت تونی اردمنِ امسال باشد، هر چند از خیلی جهات پیچیدهتر و اسرارآمیزتر از آن است و شاید همین باعث شد که صدای تشویق بعد از تماشای فیلم طولانی نباشد. انتظارمان بیجا نبود و یک فیلمساز بزرگ متولد شده. روبن استلاند از این بهبعد در لیست هیجانانگیزترین فیلمسازهای زنده دنیا است.
از سالن که بیرون میآیم. باد تندی هنوز میوزد. با این خبرهای خوشی که از انتخابات ایران میآورد، شبِ سرد مدیترانهایمان گرم میشود.
Views: 477