ایدهی رمان «Killing Commendatore» را از کجا پیدا کردید؟
نمیدانم. از جایی در اعماق ذهنم. یکدفعه دلم خواست این دو پاراگراف اول را بنویسم. نمیدانستم بعدش چه میشود. گذاشتمش در کشوی میزم، و بعد فقط باید صبر میکردم.
بقیهی کتاب چی؟
بعد یک روز ایدهای را که باید مینوشتم پیدا کردم و شروع کردم و ادامه دادم. آدم باید منتظر لحظهی درست باشد، و آن لحظه پیدا خواهد شد. باید مطمئن باشی که ایده را پیدا میکنی. و من این اعتماد را به خودم دارم چون چهل سال است دارم مینویسم، و راهورسمش را بلدم.
آیا نوشتن برایتان کار سختیست؟
وقتی نمینویسم، ترجمه میکنم، که برای این دوران انتظار کار خوبیست: مینویسم ولی رمان مال خودم نیست. بنابراین مثل یک جور تمرین است، یا کار فیزیکی. همچنین پیادهروی میکنم و موسیقی گوش میدهم و کارهای روزمرهام را انجام میدهم مثل اتو کردن. اتو کردن را دوست دارم. وقتی مینویسم ذهن متلاطمی ندارم. اساسا کار لذتبخشیست.
نقدها را میخوانید؟
نقدها را نمیخوانم. خیلی از نویسندهها همین را میگویند و دروغ میگویند ـ اما من دروغ نمیگویم. زنم همهی ریویوها را میخواند و فقط منفیها را بلند برایم میخواند. میگوید باید نقدهای منفی را قبول کنم. مثبتها را باید فراموش کنم.
کتابهاتان از چیزهای سوررئال و عجیب است. زندگیتان هم همینطور است.
من آدمی واقعگرا هستم، آدمی عملگرا، اما وقتی قصه مینویسم درون خودم میروم سراغ جاهای عجیب و رازآمیز. این یک جور روند کشف خودم است ـ در درون خودم. اگر چشمهایتان را ببندید و درون خودتان شیرجه بروید دنیای دیگری را میبینید. مثل یکجور کشف جهان است، اما در درون خودتان. وارد دنیایی میشوید که خیلی خطرناک و ترسناک است و مهم است که راه برگشت را بلد باشید.
ظاهرا برایتان سخت است که دربارهی معانی آثارتان حرف بزنید.
مردم همیشه دربارهی کارهایم ازم سوال میکنند: «منظورتان از این چیست؟ منظورتان از آن چیست؟» اما من هیچ چیز را نمیتوانم توضیح بدهم. من از خودم حرف میزنم، و بهشکل استعاری، از دنیا، و نمیشود استعارهها را توضیح داد یا تحلیل کرد ـ باید فرم را بپذیری. کتابها استعارهاند.
گفتهاید «Killing Commendatore» بزرگداشتیست از رمان «گتسبی بزرگ» فیتسجرالد، که آن را خودتان ده سال پیش به ژاپنی ترجمه کردید. «گتسبی» را میشود قصهای تراژیک دربارهی رویای آمریکایی تلقی کرد. در کتاب تازهتان این چه جلوهای دارد؟
«گتسبی بزرگ» رمان محبوب من است. هفده یا هجده ساله بودم که آن را خواندم، در دوران مدرسه، و خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم چون کتابیست دربارهی رویا ـ و نحوهی رفتار آدمها وقتی از رویا بیرون میآیند. این مضمون مهمیست برای من. فکر نمیکنم بهطور خاص رویای آمریکایی باشد، بلکه رویای یک جوان است، رویا در مفهموم عام.
خودتان چه رویایی میبینید؟
من رویا نمیبینم، جز یکی دو بار در ماه ـ شاید هم میبینم و یادم نمیماند. اما نیازی به رویا دیدن ندارم، چون میتوانم بنویسم.
نیویورکتایمز، ۱۰ اکتبر ۲۰۱۸
ترجمهی م.ا.
Views: 1237