زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت. . . .

کدام باشگاه انگلیسی کدام شخصیت «بازی تاج و تخت» است؟

آلکس رید

این نوشته‌ی مفرح را (که در تب قسمت‌های آخر «بازی تاج و تخت» نوشته شده) البته جدی نگیرید. ولی خب واقعا قریحه‌ی این نویسنده‌ی فوتبالی در سایت چهارچهاردو قابل تحسین است. البته کسانی ظرایف نوشته را درک می‌کنند که هم فوتبالی باشند و هم سریال را دیده باشند.

م.ا.

می‌دانیم که این‌جا نیامده‌اید برای چنین مطالبی. درست است؟ چهارچهاردو درباره‌ی فوتبال است – نه جایی برای خوره‌های فیلم. اما دیگر نمی‌شود انکار کرد: مدام این قضیه آشکارتر می‌شود که قصه‌ی بازی تاج و تخت مستقیما از لیگ برتر انگلستان دزدیده شده. و منظور ما وجود تعداد زیادی حرام‌زاده نیست.
هر باشگاه یکی از کاراکترهاست، که می‌خواهد صاحب تاج و تخت سرزمین شود. گرچه باید گفت نتوانستیم برای برخی شخصیت‌های وحشتناک و عوامل کشتارجمعی نظیر رمزی بولتون، The Mountain یا سرسی لانیستر معادلی پیدا کنیم. نه، بچه‌های شجاع لیگ برتر این‌گونه نیستند. حتی اگر شاه جفری آشکارا منچست… ببخشید، کجا بودیم؟ آهان، بگذارید شروع کنیم. از بابت چیزی که قرار است از نظرتان بگذرد عذر می‌خواهیم.

آرسنال: سانسا استارک
شیک، باوقار، خوش‌تصویر، با ارثیه‌ای باشکوه – که اغلب با قدرت فاصله‌ا‌ی قابل توجه دارند. اما این سال‌های اخیر برای‌شان دردناک بوده و بسیاری از طرفداران وفادارشان آرزو می‌کردند که کاش کمی استقامت‌شان بیش‌تر بود. بحث اصلی: آیا واقعا باید همچنان به توصیه‌های شیرین مشاور قدیمی‌شان لرد آرسن لیتل‌ونگر گوش کنند؟

بورن‌موث: سامول تارلی
وقتی اولین بار به صحنه آمدند، کسی تصور نمی‌کرد جزو نخبگان باشند. فکر می‌کردیم: «این احمق لپ‌گلی زیاد دوام نمی‌آورد.» اما آن‌ها با این‌ که خوش‌ظاهر و به‌لحاظ فیزیکی چشمگیر نبودند، عملا باهوش‌تر و زیرک‌تر از آن بودند که به نظر می‌آمد. قصه‌ی پیروزی محتاطانه‌ی مغز بر قدرت فیزیکی.

برایتون: راب استارک
از این گرگ‌ها (یا مرغ‌های دریایی) جوانِ خوش‌قلب که به شیوه‌ی درستی به قدرت رسیدند و کلی طرفدار از‌جان گذشته پیدا کردند استقبال گسترده‌‌ی گرمی شد. اما… بگذارید صادق باشیم: این نگرانی هست که آن‌ها این‌جا دانش و تجربه‌ی کافی نداشته باشند. می‌ترسیم سرنوشت‌شان خیلی زودتر از چیزی که انتظار دارند به پایانی توام با یک سرخوردگی خونین بینجامد.

برنلی: بران
برای به دست آوردن عنوان خیال‌پردازی نمی‌کنند ـ و اشراف‌زاده هم زاده نشده‌اند. نخستین باری که برونلی را دیدید، شاید فرض‌تان این بود که او یک گوشتِ دم توپِ یک‌بار مصرف است (یا فکر کردید: «آیا این همان بازیگر رابسن و جروم نیست؟»). اما در کمال تعجب خیلی‌ها، این جنگجوی خشن و شجاع هنوز کشته نشده و ممکن است خیلی بیش‌تر از حدس و گمان ما زنده بماند.

چلسی: پادشاه شب
بی‌رحم و سهمناک، که همه‌ی بازیگران دیگر از آن‌ها می‌ترسند و ازشان متنفرند. اگر طرفدار این وحشت آبی گزنده نباشید، شاید دل‌تان بخواهد که یک‌باره نابود شوند و به خاک سیاه بنشینند. اشکال این‌جاست که گر چه همیشه برای جبهه‌ی مقابل این امید هست که به شکلی ناگهانی دچار فروپاشی شوند ـ آن‌ها اغلب دوباره با همان قدرت قبلی به پا می‌خیزند.

کریستال پالاس: لرد بریک دانداریون
بهترین سوداگران بازگشت. مدام می‌میرند و از صحنه بیرون می‌روند – فقط به این دلیل که با نظم و قاعده‌ای ابرانسانی دوباره از دنیای مردگان بازگردند. گروهی طرفدار وفادار و پرسروصدا دارند، اما جدا از تجدید حیات ـ به قول هاوند ـ هیچ ویژگی خاصی ندارند. این البته مشخصه‌ی خیلی‌های دیگر هم هست.

اورتون: جان اسنو
فصل‌های اول را در آب و هوای بد با چهره‌ای عبوس پشت سر گذاشتند و همه‌ی پولدارها دست‌کم‌اش گرفتند ـ اما واقعا میراثی باشکوه پشت سرشان بود. سال‌های اخیر برای‌شان خیزشی مدام به ارمغان آورده به سمت مهم‌تر شدن، اما با این همه لردهای پرزرق و برقی که این دور و اطراف هستند، مطمئن نیستیم آن‌ها بتوانند بر این سرزمین حکمرانی کنند. (نکته‌ی اضافی: شاید او با دنریس تارگارین نوعی پیوند خونی داشته باشد، اما این را علنی نکنید چون ممکن است مایه‌ی خجالت شود.)

هادرسفیلد: تورموند
اوه. هرگز فکر نمی‌کردیم این جنگجویان وحشی را این سوی خط جداکننده‌ی بزرگ ببینیم – اما آن‌ها حالا این‌جا هستند: ناهنجار، پشمالو، چشم‌دریده و آماده برای نبرد. آیا همچنان بُر خوردن‌شان با این خوش‌لباس‌های آراسته‌ی لیگ برتری که از دور نگاه‌شان می‌کنند کمی عجیب به نظر می‌رسد؟ بله. اما با این‌که کم‌اهمیت به نظر می‌رسند، این شمالی‌های خشن شاید بتوانند از زمستان باابهتِ پیش رو زنده بیرون بیایند.

لستر: بری‌ین تارت
در هنگام خطر دست‌کم گرفته می‌شوند. مدتی مدید، مثل جوجه‌اردکی زشت‌ بودند که می‌شد درباره‌شان جوک‌های بی‌رحمانه ساخت. اما وقتی در مجموعه‌ای از نبردها با دشمنانی که بسیار قدرت‌مندتر از آن‌ها به حساب می‌آمدند پیروزی‌های خاطره‌انگیز و جانانه به دست آوردند همه‌چیز تغییر کرد. از آن به بعد خیلی بیش‌تر جدی گرفته می‌شوند.

لیورپول: دنریس تارگارین
با میراث و اصل‌ و نسبی قابل توجه که در تصور می‌گنجد شروع کردند، اما ـ چه‌طور می‌شود این را با ملایمت گفت؟ که با چنین تاریخچه‌ ـ و موفقیت‌هایی که در خاک بیگانه کسب کرده‌اند ـ آن‌ها واقعا بر این سرزمینی که زمانی قلمروی اجدادشان بود حکومت نمی‌کنند. قدرت آتش‌شان اخیرا کمک حال‌شان بوده، اما روند به حکومت رسیدن‌شان که آن را حق خود می‌دانند به انجام نرسیده است.

منچسترسیتی: آریا استارک
این سرگردان شلخته‌ی صورت‌خاکی مدت‌های مدید با تحقیر عمومی دست به گریبان بود. اما در سال‌های اخیر چیزی به‌شکلی دراماتیک تغییر کرد، چنان که این دور مانده از خانواده به یکی از خطرناک‌ترین حریفان مبدل شد. اما به‌رغم مهارت‌ها و چابکی‌های تهاجمی نویافته‌شان، این احساس هست که آن‌ها هنوز به دنبال یافتن چهره‌ای هستند که با آن‌ها جور دربیاید و هویتی واقعی که مال خودشان باشد.

منچستریونایتد: جیمی لانیستر
فوق‌العاده ثروتمند، خوش‌ترکیب، ماجراجو در سبک و بسیار موفق در به دست آوردنِ آن‌چه می‌خواهد در سال‌های اولیه. عجیب نیست که بی‌طرف‌ها چه‌قدر از آن‌ها بیزار بودند/هستند. اما سال‌های اخیر پس از فقدان غیرقابل جایگزین [مردی که] دست راست‌شان [محسوب می‌شد]، برای‌شان سخت گذشته. دست‌کم به دیگران این فرصت را داده که با آن‌ها مقابله کنند.

نیوکسل: تیون گریجوی
از مناطق بادخیر شمال با میراثی غرورانگیز آمده‌ – اما وای!، این پسر بیچاره چه مشقت‌هایی را از سر گذرانده. به‌ویژه از دست اربابی سنگدل و ترسناک. بااین‌حال آن‌ها با آن گذشته‌ی غرورانگیز شخصیتی محوری هستند – اما باید دید کی می‌توانند از این زجر به‌ظاهر بی‌پایان خلاص شوند.

ساوتهمتون: تیریون لانیستر
در نگاه اول شاید نگاه‌شان کنید و فکر کنید در این بازی گسترده بازیگرانی کم‌اهمیت‌اند. اما این ظاهر غلط‌انداز است. شاید قامت‌شان باشکوه و باابهت نباشد – و خودشان خوب بدانند که هرگز تاج لیگ برتر را بر سر نخواهند گذاشت – اما در این دنیای بی‌رحمی که طرفداران گروه‌های مختلف با هم بُر خورده‌اند، آن‌ها از باهوش‌ترین و زرنگ‌ترین بازیگران هستند. (درضمن، آن‌ها اساسا در خدمت دنریس تارگارین هستند، لیورپول.)

استوک: استانیس باراتیون
آن‌ها در جنگ و جدال دشمن‌شان را می‌ترسانند و نشانه‌ی بدیمنی هستند. هیچ‌کس در میدان نبرد یارای پیش آمدن و روبه‌رو شدن با آن‌ها را ندارد. اما با تمام دقت نظامی و خشونت، از آن‌هایی هستند که وقتی ساعت‌ها وقت‌ات را صرف تماشای‌شان در تلویزیون کردی، دست‌آخر فکر می‌کنی: چرا این همه وقتم را صرف تماشای آن‌ها کردم؟ (حاضرند به خاطر سه امتیاز دختر خودشان را بسوزانند، که نشان می‌دهد چه‌قدر این نبرد برای‌شان حماسی‌ست.)

سوانسی: گری وورم
صادق باشیم: وقتی از راه رسیندند حتی متوجه حضورشان هم نشدید. متواضع، کاملا سازمان‌یافته، فکر می‌کردیم چند فصلی بیش دوام نیاورند. خب، ببینید تا کجا آمده‌اند. با این‌که دشمنان پرقدرت‌شان از نظر فیزیکی بر آن‌ها برتری دارند، این سلحشوران با نظم‌شان به حمله‌ کردن شهره‌اند. شاید هرگز به قدرت نرسند – اما نباید دست‌کم‌شان گرفت.

تاتنهام: سرداووس
در فصل‌های اولیه تبدیل شده بود به شخصیتی مایوس‌کننده – چون به‌رغم محبوبیت – انگار هیچ‌وقت در جبهه‌‌ی پیروز نبود. «من هرگز جنگجو نبودم.» جمع‌بندی تیمی‌ست که همیشه از مواجهه با حریفان فیزیکی طفره رفته. همچنان که جمله‌ی سرداووس: «بابت آن‌چه خواهید دید عذر می‌خواهم.» (شاید می‌توانست تا حدود سال۲۰۰۹ روی بلیت‌های بازی‌های تاتنهام درج شود.) اما به‌تازگی در مقام و اهمیت‌شان بهبود حاصل شده، گر چه با دشمنان پولدار دیگری مواجه بوده‌اند. مسیرشان رو به بالاست.

واتفورد: گندری
عادت کرده‌ایم که گهگاه در داستان ظاهر شوند ـ چند فصل به‌کل غایب باشند ـ اما به‌تازگی سروکله‌شان با ظاهر جدید دوباره پیدا شده. با این که اهمیتی حداقلی در داستان دارند، حدس می‌زنیم این کله‌پوک‌های جان‌سخت دوست‌داشتنی حالا قرار است در نبردهای پیش رو نقشی کلیدی ایفا کنند. یا چنین چیزی.

وست‌بروم: واریس عنکبوت
بازمانده‌‌ی اعظم. از خانواده‌ای معمولی‌اند، اما با قابلیت‌شان خودشان را بالا کشیده‌اند. کسی چندان به آن‌ها توجه نمی‌کند، اما آن‌ها با مهارت کار خودشان را می‌کنند. درضمن… امم، طاس (تونی پولیس، نه؟) و … ببینید، ما شخصیت کم آورده‌ایم، پس بگذارید به صورت تصادفی هاوند را به یک باشگاه بچسبانیم و برویم زندگی‌مان را بکنیم.

وستهم: هاوند [سگ شکاری]
بله، این یکی را هم بپذیرید! این ناقلاهای بددهن و بداخلاق، نخراشیده و درعین‌حال به‌دردبخور اغلب بد‌ترین دشمنِ خودشان هستند. اما نوعی کاریزمای خشن دارند و طرفدارانی سینه‌چاک. هیچ چیز برای‌شان جالب‌تر از این نیست که به برخی برادران بزرگ‌‌ترشان که با آن‌ها بزرگ شده‌اند در کینزلندن گیر بدهند. اما این‌قدر سرشان گرم جدال‌هایی‌ست که برای‌شان پیش می‌آید که نمی‌توانند استراتژی درازمدت داشته باشند. بازی منصفانه‌ای‌ست.

۲۷ اوت ۲۰۱۷

Views: 785

مطالب مرتبط

You cannot copy content of this page