برای تماشای فیلم جدید آرنو دپلشن روبه، یک نور [یا «اوه، مرسی»] کمی زودتر وارد سالن دوبوسی شدهام. جشنواره به روزهای پایانی نزدیک شده و از نقطه اوج عبور کرده است. عطش فیلم دیدن کمتر شده و دیگر از ازدحام معمول خبری نیست. دیروز روزی روزگاری … در هالیوود، فیلم جدید کوئنتین تارانتینو را دیدهام و امید تماشای یک فیلم خوب در جشنواره دوباره جان گرفته است. در صندلیام فرو میروم و شروع به نوشتن دربارهی روزی روزگاری … در هالیوود میکنم. چیزی نگذشته که کسی به فارسی سلام میکند. خانم ژورنالیست میانسالیست که چند روز قبل دوست مشترکی در اتاق مطبوعات معرفیاش کرده بود. میپرسد تا اینجا از چه فیلمهایی خوشم آمده. میگویم متاسفانه از جشنواره امسال راضی نیستم و فیلمها پایینتر از انتظارم بوده. میپرسد برای کجا مینویسی؟ خودش تعریف میکند که سی سال قبل برای همیشه از ایران به سوئیس آمده. انگشتانش را به علامت پرواز هواپیما از راست به چپ حرکت میدهد: «سوار هواپیما شدم و وووییییژژژژ… آمدم سوئیس». چند دقیقه بعد یادش میآید: «نگفتی از چه فیلمهایی خوشت آمده؟» میگویم تا اینجا فیلم تارانتینو. میگوید: «دوستش نداشتم. از چه چیزش خوشت آمد؟» توضیح میدهم که برایم جالب بود که تارانتینو با انتظار مخاطب از داستانِ تراژیک کشته شدنِ شارون تیت (بازیگر و مدل آمریکایی در دهه شصت) توسط خانواده منسن بازی کرده. او میدانسته که بیننده منتظر اشاراتی به این داستان است و همین باعث شده با ایدهی به تاخیر انداختن داستانی با انتظاراتمان بازی کند و سر صبر قصهاش را با داستان ریک (بازیگر فیلمهای وسترن که دیکاپریو نقشش را بازی می کند) و بدلاش کلیف (با بازی برد پیت) شروع کند و آرام آرام به هستهی ملتهب نزدیک شود. استراتژی حاشیهروی با صحنههایی گرم و بامزه که به خودی خود برای بیننده جذاباند (مثل دختری که برد پیت در خیابان با او آشنا میشود یا رابطهی برد پیت با سگش) باعث میشود بیننده کمکم فراموش کند چه چیز در انتظارش است. تارانتینو ترفندی بازیگوشانه به کار برده که بینندهی صبور فیلم را متقاعد میکند و درعینحال غافلگیرکننده و تر و تازه است.
ژورنالیست مقیم فرنگ رویش را در هم میکند. در سکوت نگاهم میکند: «از تارانتینو خوشم نمیآد». پی چیزی میگردم شاید حرفهایم متقاعدکنندهتر بهنظر برسد. به دو سکانس ماشینسواری در خیابانها و اسبسواری و ترکیب فوقالعادهی آن با موسیقی اشاره میکنم. میگویم تماشایش در سالن روی پرده بزرگ چنان برانگیزاننده است که بیننده نمیخواهد این صحنهها تمام شوند. تروتازگی فیلم برای من به اجرای باحوصلهی چنین صحنههایی برمیگردد. یا حوصله و ظرافت صحنههایی از فیلمهایی که شخصیت دیکاپریو در فیلم در آنها بازی میکند. یکی از جذابترینها صحنهی کوتاهی از فیلمی شبهجیمز باندیست که در یک تعقیب و گریز، اتوموبیلی بهزحمت از روی پل متحرک از هم جداشدهای میپرد. چهقدر وقت و هزینهای که صرف پسزمینهی تاریخی و جغرافیایی لسانجلس اواخر دههی شصت شده در صحنههای خارجی (خیابانها، ماشینها و لباسهای آدمها و …) به درگیر شدن در فضای داستان کمک کرده است.
***
سالن کمکم شلوغتر شده است. من هم موفق نشدهام چیز قابل توجهی بنویسم. «من از صبح آمدهام و سه فیلم دیدهام. هیچکدام رو البته تا آخر ننشستهام». مشخص است که آنچه گفتهام برایش متقاعدکننده نبوده. حس میکنم حرفهایم باد هوا بوده. وقتی از این سه فیلم میپرسم مشخص میشود نه اسامی فیلمها را میداند نه سازندگانشان را میشناسد. میگوید «اون فیلم تونسیه» یا «فیلم آلمانیه». سعی میکنم در سکوت بین گفتوگوها بلافاصله سرم را به نوشتن گرم کنم.
– فیلم دیگری نبوده که دوست داشته باشی؟
– انگل (بونگ جون هو) فیلم مفرحی بود.
– چی بود؟
– مفرح.
– یعنی چی؟
– شادیآور، مفرح دیگه!
– فارسی بگو. من عربی بلد نیستم.
– [مکث میکنم] نشاطآور بود.
– فارسی بگی متوجه میشم.
سعی میکنم توضیح بدهم که چهطور انگل به خاطر چرخشهای داستانی، ریتم و ضرباهنگ حوادث و البته طنز موفق میشود تماشاگرش را همراه کند و حتی ایرادات داستانیاش را جدی نگیرد.
– قصهاش چیه؟
– داستان یک خانواده فقیره که با یک حقه سعی میکنند پسر نوجوانشان را به عنوان معلم خصوصی دختر یک خانواده ثروتمند وارد آن خانه کنند.
– این باید جالب باشه. میبینمش. بعدش چی میشه؟
– مگه نمیخواهید ببینید؟
– لابد پسره اخاذی می کنه و با دختره ازدواج می کنه؟
– چیزی نمیگم که برید ببینید.
***
سکوت میکند. من هم رغبتی ندارم و میبینم بیفایده است که به فیلم دیگری اشاره کنم که موقع تماشا (بهخصوص تا نیمه) حسابی سر ذوقم آورده بود. دختر قدبلند ساخته کانتمیر بالاگوف (در بخش نوعی نگاه) بهرغم ضعفهایش تا اینجا یکی از فیلمهای محبوبم است. فیلم دوم بالاگوف بهخاطر فضاسازی، هدایت بازیگر و میزانسنهای بدیعش توجهم را جلب کرد. بهخصوص به کاری که با رنگ سبز و قرمز (در صحنه و لباس بازیگران) میکند و البته کمپوزیسیونهای درجه یکاش. شخصیت اصلی فیلم دختریست که بهشکل نامعمولی قدبلند است و همین قد بلند و متفاوت او با دیگران منجر به کمپوزیسیونهای ویژهای از نظر زیباییشناسی در قابهای فیلم شده است. فیلم در سکانسهای بیرونی و شلوغ تحت تاثیر لازلو نمش (پسر شائول و غروب) است. شگفتی فیلم در صحنههاییست که موفق می شود به دنیای ذهنی شخصیت اصلی (و دوستش) نزدیک شود. افسوس که بهتدریج فیلم دچار نوعی انحراف و تاکید بیش از حد در مسیر دراماتیکش میشود و یک راز را (مربوط به شخصیت اصلی) تبدیل به نوعی جنون شناخته شده میکند. مغناطیس فیلم بههمین دلیل در یک سوم پایانی ناپدید میشود.
***
«همه میگویند جشنوارهی خوبی بوده». سرم را بلند میکنم: «اگر بخواهم خیلی محترمانه بگویم با یکجور هجوم متوسطها مواجه بودهایم: لشکری از اساتید سینما با فیلمهای بیرمقِ متوسط». روز نهم جشنواره است و فیلمهای قابل پیشبینی یکی پس از دیگری آمدند و رفتند. با خودم میگویم ای کاش لوچ، آلمودوار، داردنها و مالیک حداقل خط عوض کرده بودند و با آثاری تروتازه از آنها (هر چند ناقص) روبهرو بودیم. فیلمهای این چند فیلمساز برای خوانندههای نوشتههای ما که فیلمها را ندیدهاند تفاوتی با تصوراتشان از آن فیلمها ندارند.
– من فیلم آلمودوار را خیلی دوست داشتم.
– برای من از نظر قصهپردازی بیحوصله و از نظر اجرا زیادی متعارف بود.
– متعارف؟ فارسی بگو. من عربی بلد نیستم.
– شناخته شده، رایج و مرسوم … [کمی فکر میکنم] البته این آخری هم عربیه.
– چرا این قدر از کلمههای عربی استفاده میکنی؟
– ممم…خب اینها که خیلی رایجاند.
– در فارسی اینقدر کلمات قشنگ هست.
– «متعارف» یا اون قبلی «مفرح»، مثل خود شما چند قرن پیش از یک زبان دیگه به زبان ما سفر کردهاند. زبان فارسی مهماننوازه!
دست راستم را شبیه خودش در هوا تکان میدهم و میگویم: «ووویییییژژژژژ!» یکوری نگاهم میکند و سکوت میکند. سعی میکنم تمرکز کنم و به جای ریشهیابی لغات به بقیهی نوشتهام فکر کنم. بهیاد باکورائو (کلبر مندونسا فیلهو، جولیانو دورنلس) میافتم که بین اهالی روستا و غریبهها یک نبرد جانانه پیش میآمد. باکورائو تلاش میکند از طریق المانهای آیینی، جغرافیایی و البته منش آدمها (مثل خاکسپاری مرموز شروع فیلم) یک اتمسفر ویژه سینمایی از روستایی در برزیل درست کند که ارتباطش با جاهای دیگر قطع است. بخشهای ابتدایی فیلم از این جهت چشمگیر است. اما تصویری که از بیگانههایی که به روستا هجو میآورند (آمریکاییها) میسازد زیادی قراردادیست، انگار که از دل بدمنهای فیلمهای درجه دو بیرون آمده باشند. بخشهایی که به روابط غریبهها با هم و نقشهی آنها برای هجوم به روستا میپردازد تا حدی تداعیکنندهی سریال وست وورلد است.
***
نوشتن دربارهی فیلمهای متوسط سختترین کارهاست. نه افسونی برای یک نوشتهی پرشور دارند و نه جانی برای نشان دادن نقصها یا پیشپا افتادگیشان باقی میگذارند. یکی از این متوسطها جو کوچولو (جسیکا هاسنر) است که در شروع بهطرز خلاقانهای دنیایی لانتیموسی (بهخصوص کشتن گوزن مقدس) را با فضای استیلیزه که در آن رنگها (بهخصوص بنفش و قرمز) و شکل گلها برجستهاند ترکیب میکند و اتمسفری مرموز میسازد. در یک آزمایشگاه چند محقق گلی را پرورش میدهند که میتواند در دمای خاصی عکسالعمل نشان دهد و باعث احساس خوشایند برای صاحب گل شود. در نیمهی دوم فیلم روند اتفاقات قابل پیشبینی و بازیهای بیظرافت شخصیتهای فرعی (بهخصوص دو نوجوان فیلم) باعث میشود این اتمسفر ویژه ترَک بردارد.
دریاچهی غاز وحشی (دیائو یینان) از نظر فضاسازی یکی از جذابترین فیلمهای جشنواره است، هرچند ریتم صحنههای درگیری دیوانهوارش اجازه نمیدهد به قدر کافی به شخصیتها نزدیک شویم. در تخیل و اجرای صحنههای اکشن، دریاچهی غاز وحشی به برجستگی فیلم قبلی دیائو یینان زغال سیاه، یخ باریک نیست و در شخصیتپردازی نسبت به ترن شب (یکی دیگر از فیلمهای او) عقبتر است. یک خط روایی فیلم که به پلیسها اختصاص دارد بهنظر زائد میرسد و تصویری که از پلیسها ساخته میشود فاقد طراوت و پیچیدگی است. بهترین تصویر از پلیسها را در غائلههای شهری در فیلم فرانسوی بینوایان (فیلم اول لاج لی) میبینیم. اگر چه چرخش نهایی عجیبی در فیلم هست که توازناش را از نظر تماتیک به هم میزند با این حال فیلم تصویری دقیق، همهجانبه (با یک زنجیره علّی قابل پذیرش از خشونت پلیس) از درگیریهای حومههای فقیرنشین پاریس میسازد و جذابیت بینوایان مربوط به توازن فراگیر فیلم در مواجههی پلیس، مهاجرین، کسبههای حومه و همچنین اسلامگراهای افراطی است.
***
نمایش فیلم آرنو دپلشن، روبه، یک نور تمام میشود و من متوجه نمیشوم این فیلم معمولی اینجا در بخش مسابقهی جشنواره کن چه کار میکند. از صندلی که بلند میشوم میفهمم که ایرانی مقیم فرنگ این یکی را هم تا انتها ندیده است. از سالن دوبوسی بیرون میآیم. کمی دیر شده و باید زود خودم را به فیلم بعدی برسانم. در حال دویدن از جلوی صفی میگذرم. لحظهای چشمم به مردی میافتد که موبایلش را بالای سرش گرفته و بلند بلند صفحهی نمایش موبایلش را به کسی در کنارش نشان میدهد. لابد باز کانتمیر با ژورنالیست روس تماس گرفته یا برایش قلب فرستاده. امیدوارم پسرخالهی ایرانیاش را ندیده باشد. بهسرعت دور میشوم.
Views: 2242
8 پاسخ
ممنون از بابت این مطلب.
در ضمن به آن خانم می گفتید اگه خیلی فارسی دوست داره، چرا نمونده همینجا، فارسی حرف بزنه.
با خواندن این مطلب خوب شما بیشتر برای دیدن بینوایان کنجکاو شدم. هر چه به حافظه ام رجوع میکنم کمتر فیلمی را به خاطر می آورم که تصویری غیرکلیشه ای از خشونت پلیس و نیروهای امنیتی نشان بدهد بدون اینکه به ورطه ساده انگاریهای چپگرایانه یا نگاه فاشیستی توجیه گر خشونت بیفتد. شاید وحشت در خیابانهای الیا کازان این ویژگی را داشت. بینوایان باید جذاب باشد.
خاطره فیلم در این سه هفته برایم عزیزتر شده است. فکر میکنم این به فضاسازی خوب و سه شخصیت پلیس ویژه «بینوایان» بر میگردد. امیدوارم زودتر در دسترس قرار بگیرد.
ممنونم.
دو تا پیشنهاد برای سایت دارم. یکی اینکه امکان لاگین با اکانت فیسبوک یا گوگل داشته باشد.
دیگر اینکه یک جدول ستاره ها مثل جدول وبلاگ هفت و نیم به صورت پین شده در صفحه اول سایت بگذارید و هر فیلمی را که میبینید آنجا با تعداد ستاره اش معرفی کنید. به قول خودتان رمزی میان منتقد و مخاطب.
نکته اصلی در پرداختن به فیلمهای باکیفیت (یا مهم) خارجی این است که حجم زیادی از آنها به یکباره در یک فاصله نسبتا کوتاه (حدودا از اواسط پائیز تا اواخر زمستان) در دسترس مخاطب ایرانی قرار میگیرد (بر خلاف شیوه تدریجی اکران عمومی در کشورهای اروپائی و یا آمریکای شمالی) و متاسفانه تعداد فیلمهای مناسب برای پرداختن یا ارزیابی سریع (در قالب جدول ستارهها) در ماههای زیادی از سال اندک است (مثل بهار و تابستان). با این حال ایده جدول ارزیابی در حال تکمیل در سایت جالب و مفید است.
در مورد پیشنهاد اولی که اشاره کردهاید بهشخصه از هر شیوهای برای افزایش کیفیت رابطه متقابل خوانندهها و نویسندههای سایت استقبال میکنم.
این لاگین با اکانت فیسبوک یا گوگل خیلی جالبه.
در ضمن در مورد بازی تاج و تخت دیگر مطلب یا پادکستی تهیه نمیکنید؟
شاید ظرف یکی دو هفته آینده.
جناب اسلامی کاش مطلبی در مورد فیلم “سفر دراز روز در شب” تهیه میشد واقعاً شاهکار بود و شایستگی حداقل 4 ستاره رو داشت.
و ما همچنان منتظر مطلب یا پادکست در مورد پایان سریال بازی تاج و تخت هستیم.