در اتاق مطبوعات نشستهام و دستم به نوشتن دربارهی این فیلمهای متوسط و بد جشنواره نمیرود. یک ژورنالیست اهل چین اجازه میگیرد کنارم بنشیند. مودب است و انگلیسی را بهطرز شیرینی آمیخته به زبان مادریاش صحبت میکند. لپتاپش را بیرون میآورد، لبخند میزند: «چیزی مینوشید برایتان بگیرم؟». به فنجان قهوهام اشاره میکنم و میگویم ممنونم. از پشت میز بلند میشود و میرود. حوصلهی نوشتن ندارم. فایل وردی که برای نوشتن درباره فیلم ترنس مالیک (زندگی پنهان) باز کردهام سفید است. مینویسم و خط میزنم. ژورنالیست مودب برمیگردد. برای من و خودش آب پرتقال گرفته است: «فکر کردم موقع نوشتن میچسبد». پشت لپتاپش مینشیند. وسایلش را با نظم میچیند و کاتالوگ فیلم دریاچه غاز وحشی (دیايو یینان) را نشانم میدهد و انگشت شستاش را به نشانهی «چه فیلم خوبی!» بلند میکند. تایید میکنم. به خودم میگویم نگاه کن چه نویسنده منظمیست. لابد میخواهد دربارهی این فیلم بنویسد. تو هم دو ساعت وقت داری، متمرکز مینشینی و گزارشت را مینویسی. حضور این همراه شرقی دلگرمکننده است.
***
داستان زندگی پنهان» در دهکدهای در اتریش و در اوایل جنگ دوم جهانی میگذرد. مردی تلاش میکند به آلمانیها نه بگوید و در آغاز جنگ به آنها نپیوندد. بخش عمده فیلم در این روستا میگذرد، آدمها بومیاند اما بیدلیل مشخصی با هم انگلیسی حرف میزنند. موارد محدودی اهالی روستا چیزی به زبان محلی میگویند (که زیرنویس هم نمیشود). عجیب اینکه آلمانیها هم در روستا و هم در شهر برلین انگلیسی حرف میزنند (و از آن عجیبتر آنکه آلمانیهای مهربان انگلیسی حرف میزنند و چند آلمانی سنگدل آلمانی ـ بدون زیرنویس ـ صحبت میکنند). از خودم سوال میکنم چرا مالیک چنین تصمیم ویرانگری گرفته است؟ بهدلیل پخش جهانی فیلمی که تولید سنگینی داشته (که البته پرخرج هم نیست)؟ بهیاد تصمیم بیمنطق اسکورسیزی در سکوت میافتم که ژاپنیهای محلی آن فیلم هم انگلیسی حرف میزدند (در حالی که یک شخصیت مترجم هم در فیلم بود). از کی و کجا مالیک حساسیتهایش را کنار گذاشت؟ وقتی از کنار چنین چیز بنیادی میگذری لابد حساسیتهای دیگر هم برایت رنگ میبازد.
***
چند ساعت پیش برای تماشای فانوس دریایی (رابرت اگرز) از بخش دوهفته کارگردانها از کاخ جشنواره خارج میشوم (محل نمایش فیلمهای این بخش در کاخ جشنواره نیست). در صف کنار یکی از دوستان ایرانیام گرم صحبتیم. یک منتقد روس که صبح در صف فیلم مالیک آشنا شدهایم برایم دست تکان میدهد و کنارمان میایستد. شلوغ و پرجنبوجوش است. از همان موقع آشنایی به منتقدهای غربی بابت نظراتشان نسبت به فیلمها بند کرده بود. از این کار لذت میبرد. همان موقع که از کارت مطبوعاتیام فهمیده بود ایرانی هستم صورتم را بوسیده بود: «ما پسرخاله هستیم!» (کی پسرخاله شدیم؟) سینمای ایران را میشناخت. حالا هم در صف فانوس دریایی با شور و هیجان حرف میزند و لهجه انگلیسی-روسیاش خوشآهنگ است. یکی از لذتهای کن برایم شنیدن همین آوای متکثر آدمهاست. چه در صف، چه در اتاق مطبوعات و از آن مهمتر در فیلمها. این تنوع زبانی و لهجه به دلم مینشیند. میپرسد: «بهترین فیلم جشنواره تا اینجا چه بوده؟». باران تندی میآید و صف بهطرز عجیبی طولانیست. میگویم: «تا اینجا دختر قدبلند ساختهی کانتمیر بالاگوف». هیجانزده میشود. میگوید: «وای، من دوست صمیمی بالاگوفام، همین الان داشتم باهاش چت میکردم». گوشیاش را از جیب در میآورد. واتس اپ را باز میکند: «نگاه کن، اسم دوستم چیه؟ کانتمیر. الان میگیرمش». زنگ میزند و به روسی بلند بلند حرف میزند. نمیدانم چه میگوید و وسط این باران تند که قطرات باران از لبهی چترها روی سرم میریزد چندان هم برایم مهم نیست چه کسی آن سوی خط است. توجهم به ریتم و آهنگ زبانی که صحبت میکند جلب شده است. بلند میخندد و تماس را قطع میکند. «کانتمیر بود». لبخند میزنم. «باور نکردی؟». گوشیاش را دوباره از جیب در میآورد. واتس اپ را باز میکند. «اسمش را ببین. ما دوستهای صمیمی هستیم. ببین الان برایم قلب فرستاد». قلبها را چند بار به من و دوست ایرانیام نشان میدهد. صمیمیست و کلمات را با اکسانهای ویژهای ادا میکند که پیشتر نشنیدهام. در این باران تند، یک خط بلند از چترهای رنگی عمود بر بولوار ساحلی در نظر بگیرید که از ساحل دور می شود. بحثهای پرشور از سینما با لهجههای مختلف زیر این چترها با پسزمینهی صدای باران واقعا دلانگیز است.
***
به این فکر میکنم چرا مالیک فکر نکرده زبان محلی آن دهکدهی اتریشی چهقدر میتوانست به فیلمش هویتی منحصربفردی دهد؟ از چهچیز ترسیده؟ از تماشاگر تنبلی که زورش میآید زیرنویس بخواند؟ چرا خیلی از کارگردانهای بزرگ در جشنواره امسال حساسیتهای فیلمسازی را از دست دادهاند؟ با اینحال موقعی که پس از شش روز نارضایتی از تماشای فیلمهای بخش مسابقه جشنواره، نیم ساعت اول زندگی پنهان (ترنس مالیک) میدیدم حسابی سر ذوق آمدم. فیلم در این لحظات بیننده را روی یک طول موج حسی ویژه قرار میداد. زن و مردی عشق را در پسزمینهی طبیعت تجربه میکنند، در دل خاک سیبزمینی میکارند، برداشت میکنند و بچهدار میشوند تا اینکه مرد در یک دردسر بزرگی میافتد. فیلم اما از این جلوتر نمیرود و تبدیل به یک تجربهی مشقتبار از ایستایی میشود.
***
زندگی پنهان از چیزی رنج میبرد که به آن میشود گفت ایدهی «گسترش» (Development). فیلم نه در سطح داستانی گسترش پیدا میکند (با یک خط داستانی کلی مواجهیم) و نه در سطح تصویر جلو میرود. فیلم از نیمه به بعد فرو میرود. از آن عجیبتر سبک دوربین است که انگار در یک گرداب بیایدهگی گرفتار شده است. دوربین سیال مالیک به شکل مکرر در هر صحنه به یکی (گاهی هم دو) شخصیت اصلی نزدیک میشود، دور او میچرخد و دور میشود. در تمام حدود سه ساعت زمان فیلم (چه در صحنههای بیرونی و چه در نماهای داخلی) همین منطق دوربین و همین رابطه دوربین با سوژه تکرار میشود. در هر صحنه انتظار تکراری همین الگوی سبکی دوربین برای بیننده عذابآور میشود. میزانسن فیلم در دقیقه ۱۷۰ شبیه دقیقه هفت فیلم است. در واقع سبک دوربین بسط پیدا نمیکند و روندی برای گسترش الگوهای میزانسنی در فیلم نمیبینیم.
***
با اینکه نوشتن گزارش کمی جلو رفته اما این ژورنالیست مهربان چینی که کنارم نشسته کمکم حضورش تبدیل به یک معضل اساسی میشود. همان شروع نوشتن تلفناش را درمیآورد و به کسی زنگ میزند. به زبان مادریاش صحبت میکرد و تا همین حالا که حدود چهل دقیقه گذشته تلفنش قطع نشده. گاهی آب پرتقالش را بلند هورت میکشد و همزمان با حرف زدن قوطی آبمیوه را مچاله میکند. با خودم میگویم «کافی است فقط پنج دقیقه دیگر تلفنت را قطع نکرده باشی، من میدانم و تو و آن پرتقالت!» خودم را سرگرم نوشتن میکنم.
***
بخشی از حس آشنا بودن فیلمهایی که در این شش روز دیدهام از لهجهی شبیه بههم فیلمها میآید. این لهجهی آشنای فیلمهای قابل پیشبینی از کجا میآید؟ اولین جواب این است که این برای سازندهی اثر آسانتر است. برای پدرو آلمودوار آسان است که چنین لحنِ آلمودواری را با شخصیتهای آلمودواری در یک فیلمنامهی سردستی ترکیب کند، بی آنکه سعی کند دنیای درد و افتخار برای تماشاگر تجربهی جهانی غریب و تجربهنشده باشد. انگار نه دردی برای آفریدنش کشیده شده و نه این فیلم جدید افتخاری برایش است. گمشدهی اصلی در فیلم جدید آلمودوار باز به ایدهی «گسترش» داستانی برمیگردد. فیلمنامه شخصیت مرکزی (که یک کارگردان قدیمی است) را در مواجههی خلقالساعه با آدمهای پیرامونش قرار میدهد (بازیگر قدیمی، دوست، مادر و ….) بیآنکه این بخشها از دل یک ضرورت دربیایند و بی آنکه «روند» ساخته شود.
فیلمهای متوسط پاسخی به نیازهای عمومی مخاطب است و فیلم های بزرگ نیازهای جدید (روایی و دیداری) میسازند، مثل چیزی که در آدمکش هو شیائو شن از یک قصهی عاشقانه تجربه میکنیم. فیلم آلمودوار پاسخیست به کلیشههایی که فیلم هنری (از جمله خود آلمودوار) میسازد (تاثیر گذشته بر فرد، نقش مادر در زندگی، …) و برای همین اینقدر آشناست. کشف انگیزههای شخصیت اصلی بر مبنای روانشناسی عامیانه (گرایش جنسی شخصیت اصلی) و گرایش شخصیت اصلی به اعتیاد و ترک آن در فیلم پیشپا افتاده از کار درآمده و برای من از همه ناامیدکنندهتر تصویریست که از زندگی یک کارگردان ارائه میشود.
***
آنچه در سینمای سال گذشته برای من شگفتانگیز بود ارائهی جهانهای یگانه در چند فیلم بود. غروب لازلو نمش را با آن بوداپست آخرالزمانیاش، آن فروشگاه کلاه، کالسکهها و محلههای غریبش یا شیوه قرار دادن شخصیت اصلی در قاب و گسترش تاریکی در قابها (متناسب با منحنی درام) را بهیاد بیاوریم. یا آن سفر هیپنوتیزمکنندهی سفر دراز روز در شب (بی گان) که ناگهان سوژه در مقابل دوربین میتوانست پرواز کند، فصل رقص دختر در جنگ سرد در آن صحنهی دیوانهوار کافه پاریسی که ذهنیت دختر در صحنه جلوهی عینی پیدا میکرد بدون آنکه چیزی بروز دهد و البته ترکیب پرسههای سینان در درخت گلابی وحشی (جیلان) با موسیقی باخ روی بلندیهای روستا. پاساژهای فیلمهای نوری بیلگه جیلان اگر شاعرانه و موثرند (همیشه با خست بعد از گفتوگوهای دونفره میآیند) برای این است که فیلم یک رژیم تصویری (و روایی) آهنین دارد. چیزی که زندگی پنهان ندارد. فیلم مالیک از یک تورم روایی و تصویری رنج میبرد و یک زنجیرهی تکراری. هر آنچه بعد از سی دقیقه اول میآید تکرار میشود و جنبههای تغزلی اثر را ویران میکند. نهایتا فیلم بابت همین تکرارها و تاکیدها از پا درمیآید.
***
جوان شرقی در حال صحبت کردن میز را ترک میکند. به خودم میگویم خوب شد، حالا مینشینم و نوشتهام را در این نیم ساعتی که باقی مانده تمام میکنم. مشغول نوشتن میشوم که ناگهان با دو فنجان قهوه برمیگردد. تلفنش را هنوز قطع نکرده. فنجان قهوه را با اشاره جلویم میگذارد، پشت میز مینشیند و به مکالمه ادامه میدهد!
Views: 1607
15 پاسخ
بسیار عالی!
ممنونم ?
فوقالعاده! و چه اشاره دقیقی به وجوه شگفتانگیز سینمای سال گذشته!
خیلی ممنونم که خواندید و برایم نوشتید.
قیاس سبک روایت جیلان با مالیک به نظرم خطای روشنی است. مالیک در دوران پس از ( خط باریک سرخ) دیگر با فرم به معنای معمولش وداع کرد. این وداع در سه اثر اخیرش مشهود است. اصرار بر این سبک، این سیالیّت رادیکال به تاریخ شخصی او نزدیک است. مالیک خودش را جاری کرده. دقیقا رجوعی به خود جوانیش. نه حتی در این سن و سال پیری. این تکرار آزار دهنده(برای بسیاری) دقیقا حرکت روی همان ریل است. مرزها باریک شده است. اگر مجموعهی آثار کیرکگور را نه نوشتههایی فلسفی بل ماهیتا ادبی دانست، این رفتارسینمایی متاخر مالیک دقیقا اقتباسی آزاد از نوشتههای محبوب قرنِ نوزدهمی هایدگر است. تعبیر منتقد ایندیوایر به اینکه فیلم مالیک تصویری عمیق از ایمان در هنگامهی بحران است، نمایی از این سیر است.
آفرین گزارشتون عالی بود .
فقط فیلم آلمودوار رو خیلی منفی ندادید بهش ؟!!!! تا به اینجا از لحاظ نمره بهترین فیلم جشنواره بوده .
خیلی ممنونم.
در گزارش به دلایل ستارههای کم فیلم آلمودوار پرداختم.
آقای اسلامی و آقای وحدانی منتظر نظرتون در مورد فیلم تارانتینو هستم . مشخصا در مورد بخشی که به شارون تیت و پولانسکی میپردازه چطوری بود ؟ باز هم تاریخ رو از نقطه نظر خودش روایت کرده یا نه ؟ چون چند وقت پیش یه مصاحبه ای ازش خوندم و به طور نانجیبانه ای به پولانسکی تاخته بود و باتوجه به دفاعش از پولانسکی در 15 سال پیش خودش رو وکیل مدافع شیطان دونسته .
من در گزارش بعدیام به فیلم تارانتینو اشاره میکنم.
محمد وحداني عزيز! خيلي خوب بود… دستت درد نكنه. اميدوارم 4 ستارهها در راه باشند…
خیلی ممنونم علی جان. جایت خالی است (چهار ستارهای هم از راه نرسید که نرسید).
با سلام. به نظرم مالیک بیشتر کلیپ ساز است تا فیلمساز. کاش در همان تدریس فلسفه در MIT میماند ! و خیال نمیکرد در سینما هم حرفی برای گفتن دارد
من با این ایدههای کلی میانهای ندارم (مالیک حداقل سه فیلم درجه یک دارد).
بیشتر انگار اونجا حضور داشتم و با شما تجربه اش می کردم. چقدر خوب نوشتین، جهت گیری هاتون و نقدهاتون کاملا بجاست، مخصوصا راجع به انگلیسی حرف زدن مردم در آلمان، که تقریبا امری محال است و چقدر می تواند توی ذوق بزند. فی الواقع بعد از خوندن متن خیلی سخت میشه فیلم رو بدون پیش داوری دید. این بار مسئولیتتون رو زیاد میکنه، نه؟
خب الان که بقیه فیلمهارو دیدین، هنوز هم بهترین فیلم به نظرتون “دختر قدبلند” کانتمیر بالاگوف هست؟
ممنونم از کامنت شما.
همینطور است. مسوولیت نویسنده در ایجاد تصور اولیه درباره این تعداد فیلم مهم سال (در یک دوره فشرده زمانی) بسیار استرسزا است و ریویونویس را در موقعیت پرتنشی قرار میدهد.
دلم برای فیلم بالاگوف (دختر قدبلند) تنگ شده است. چهار فیلم انتخابی من در جشنواره بهترتیب «روزی روزگاری … در هالیوود»، «دختر قدبلند»، فیلم الیا سلیمان و «دریاچه غاز وحشی» است.