قهرمان نه مثل چهارشنبهسوری با دقت دراماتیک مینیاتوری و موقعیتهای عاطفی شخصیتهایش آدم را تحت تاثیر قرار میدهد، نه مثل فروشنده آدم را بابت برخی لحظهها و مایهها حرص میدهد، نه مثل جدایی و درباره الی با جنبههای متناقضاش دچار دوگانگی میکند، و نه حتی مثل گذشته و همه میدانند است که ضعفهایش را بشود بابت دشواری پروداکشن و ناآشنایی با فضا بخشید. طبعا مثل شهر زیبا هم نیست که سادگی بیادعای برخی لحظههای ناباش (مثل صحنهی ساندویچفروشی) آدم را غافلگیر کند. درواقع شاید (با نادیده گرفتن رقص در غبار)، قهرمان اولین فیلم فرهادیست که ضعفهایش شبیه ندانمکاریست. مثل فیلمهایی که دنبالهروهایش میساختند و فکر میکردیم اگر این مصالح دست فرهادی بود چنین و چنان میکرد.
عادت کرده بودیم که فیلمهای اصغر فرهادی بر اساس درامهای تشدیدشده شکل بگیرند. شیوهی او ترکیب تازهای بود از «فیلم اجتماعی» (سنتی متاثر از سینمای ایتالیا که در ایران هم مثل بسیاری از کشورهای جهان سوم از پیش از انقلاب رواج داشته) و سینمای معمایی/تعلیقی مدل هیچکاک، با کشمکشهای دراماتیکی (بر پایهی «دروغ») که وجهی اخلاقی پیدا میکرد و دستآخر تماشاگر را به این نتیجه میرساند که «همه حق دارند» یا دستکم «هیچکس مقصر نیست».
اما قهرمان درام اصلیاش را بر اساس تعلیقِ بازگشت به زندان شکل میدهد. این که اگر اوضاع مطابق میل شخصیت اصلی پیش نرود، او (که موقتا آزاد شده) ممکن است به زندان بازگردانده شود. شاید اگر فیلم از نشان دادن داخل زندان طفره میرفت، میشد مفهوم «زندان» را یکجور «مکگافین» تلقی کرد؛ سرنوشتی ناخوشایند و تهدیدی سیاه که قهرمان فیلم به هر طریقی تلاش میکند از آن دوری کند. اما «زندان»ی که فیلم نشان میدهد چندان جای ناخوشایندی هم نیست (به قول امیرحسین سیادت بیشتر شبیه دارالتادیب شهر زیباست تا زندان)، با زندانبانهایی معقول و خوشنیت (که دستکم فرقی با آدمهای بیرون ندارند)، و زندانیهایی نجیب و سربهراه. تازه «قهرمان» فیلم که در دنیای بیرون پی کار میگردد آنجا امکان کار هم دارد و حتی کارمندان زن زندان نیز به طرز عجیبی با زندانیها در فضایی مشترک حضور دارند. نه از بدرفتاری خبری هست، نه سختگیری، نه فشار. فقط میشنویم که کسی در آنجا خودکشی کرده (که با توجه به آنچه میبینیم میتوانیم فرض کنیم که به دلیلی دچار افسردگی بوده، اگر نگوییم خوشی زده زیر دلش!) بر خلاف شهر زیبا، درباره الی و فروشنده بحث مرگ و تجاوز در فیلم مطرح نیست و بر خلاف جدایی، گذشته و چهارشنبهسوری با موقعیتی بهشدت حاد و تشدیدشده (که میتواند سرنوشت «قهرمان» فیلم را تا ابد تغییر دهد) روبهرو نیستیم. نامزدش هم هیچ عجلهای ندارد و ظاهرا آنقدر دوستش دارد که حاضر است تا ابد منتظرش بماند. بنابراین بازگشت او به زندان (چنین زندانی) عملا فاجعه نیست. شاید برای همین هم او در پایان ناغافل تصمیم میگیرد به نفع یک زندانی دیگر که موقعیت حادتری دارد از آزادی صرف نظر کند. (من طبعا با تعریفهای خود فیلم داستانش را تفسیر میکنم، کاری به زندانهای واقعی بیرون ندارم که در مواجهه با آنها موقعیت همهی زندانیها حاد و تشدیدشده است و طبعا ناخوشایند).
نکتهی دیگر این است که فرهادی هر جا لازم میداند موقعیتهای داستانیاش را بهضرورت آسان یا سخت میکند. مثلا اینجا نه اعضای گروه گزارشگری تلویزیون سراغ صاحب سکهها را میگیرند و نه مسئولان زندان. در اینگونه گزارشهای تلویزیونی اغلب به همان اندازه که روی فرد نیکوکار تکیه میشود غافلگیری صاحب مال هم به تصویر درمیآید، ولی اینجا نویسنده دلش نمیخواهد کسی به صاحب سکهها علاقهای نشان دهد و این موقعیتها آسان شده. اما وقتی کار به فرمانداری میکشد (آن هم بعد از این که این «فضای مجازی لعنتی» در ماجرا شبهه ایجاد کرد) آنها به این قضیه علاقه نشان میدهند و موقعیت سخت میشود. گر چه ماجرای فرمانداری میتوانست آنقدر هم بغرنج نباشد؛ لطفیست که «قهرمان» فیلم میتوانست از آن صرف نظر کند، اما او تصمیم میگیرد راه سختتر را برود و به گزینهی پیشنهادی راننده تاکسی (و البته گزینهی مورد علاقهی نویسنده/کارگردان) روی بیاورد: یعنی «دروغ».
و همین رویکرد عملا مسیر فیلم را عوض میکند. تا پیش از این صحنه مهمترین دستاورد فیلم میتوانست طراحی شخصیت این «قهرمان» (با بازی بسیار جالب توجه امیر جدیدی) باشد. شخصیتی که آدم را یاد پرنس میشکین رمان ابله و آلیوشا کارامازوف داستایفسکی میاندازد (که هر دو آشکارا یادآور شخصیت اسطورهای «مسیح»اند). او در نیمهی اول فیلم با سادگی غیرعادی و گذشت و درستکاریاش تعریف میشود: سکهها را پس میدهد، کینه به دل نمیگیرد و دنبال تعریف و تحسین دیگران هم نیست. داستایفسکی در رمانهایش سادگی و معصومیت میشکین و آلیوشا را در تضاد قرار میدهد با افراد جامعهای که نرمال بودن را با حسابگری و رندی تعریف کردهاند و به کمک این شخصیتهای سادهدل بر فطرت پاک انسانی تاکید میکند. دو سال پیش آلیچه رورواکر (فیلمساز تحسینشدهی ایتالیایی) هم شخصیت اصلی لازاروی خوشحال را با رویکردی کم و بیش مشابه با میشکین و آلیوشا طراحی کرده بود؛ از شخصیت پاک، ساده و دلنشین لازارو تاکیدی ساخته بود بر از بین رفتن خصلتهای اخلاقی در جامعهی معاصر (لازاروی خوشحال همان سالی در جشنواره کن بود که همه میدانند فرهادی). نه، منظورم مچگیری نیست و نمیخواهم منبع الهام «قهرمان» فرهادی را افشا کنم. منظورم بیشتر این است که «رحیم» قهرمان عملا لازارو و آلیوشا و میشکین نیست، گرچه تا همینجا هم جذابترین شخصیت این فیلم و شاید فیلمهای اخیر فرهادیست، و میشود تصور کرد که اگر مثل لازارو بود در نیمهی دوم فیلم موقعیتهای بسیار جذابتری را شاهد بودیم. اما فرهادی به جای استفاده از ظرفیتهای این شخصیت جذاب، آرمانی و غیرمنتظره، خیلی زود ترجیح میدهد او را هم همرنگ جماعت کند. او جدا از این که در همان ابتدا هم وسوسه شده از پول سکهها استفاده کند، تقریبا بلافاصله وقتی با فرمانداری به مشکل میخورد به سراغ گزینهی «دروغ» و «صحنهسازی» میرود. نویسنده میتوانست این تصمیم را گردن کس دیگری بیندازد ولی ایده مربوط به خودش است، و فیلم حتی لازم نمیداند صحنهی مجاب کردن فرخنده را در روایت بگنجاند (انگار متوسل شدن به چنین دروغها و صحنهسازیهایی بدیهیست). و بعدتر رحیم در دو موقعیت مختلف ابتدا با بهرام و بعدتر در خانه با یکی از مسئولان زندان درگیر میشود و کتککاری میکند. ولی تقریبا همزمان با این کتککاریها دوباره به قالب لازاروییاش فرو میرود و از پول خیریه به نفع دیگری صرف نظر میکند. او لازارو نیست، یا اگر هست از لازارو بودناش خوشحال نیست. یا شاید هم لازاروییست که از فیلتر فرهادی عبور کرده. گاهی هست و گاهی نیست (درست مثل «سخت» و «آسان» بودن موقعیتهای داستانی).
نکتهی دیگری که توجه را جلب میکند تکبعدی بودنِ شخصیتهای زن داستان است. مثلا فرخنده. فیلم او را رام و مطیع تصویر میکند. ابتدا نظرش این است که سکهها را خرج کنند، ولی وقتی رحیم مخالفت میکند راحت کنار میآید. بعدتر حاضر میشود در صحنهسازی فرمانداری مشارکت کند (همانطور که گفتم بدون هیچ مقدمهای)، و هرگز هم بابت این تحقیر شدن عکسالعملی به رحیم نشان نمیدهد، و بعدتر میبینیم تمام قد مقابل خانوادهاش از رحیم دفاع میکند. او کوچکترین شباهتی به دخترهای شجاع و جنگجوی نسل ۸۸ به بعد ندارد و بیشتر شبیه همان دخترهای سی چهل سال پیش است که در ازای «شوهر» حاضرند همهچیز را قربانی کنند. فیلم برای پرداخت عمیقتر رابطهی فرخنده و رحیم و تبدیل آن به چیزی مثل «عشق» هم وقت نمیگذارد و هیچ ویژگی خاصی هم به دختر نسبت نمیدهد. مثال دیگر دختر بهرام است (که واقعا معلوم نیست چرا باید سارینا ظاهرا به رغم میلش این نقش را بازی کند). برای کینهی عمیق او به رحیم هم جز مسئلهی از بین رفتن جهیزیه دلیل دیگری ارائه نمیشود. یعنی به روایت فیلم او هم همچون فرخنده فقط در فکر شوهر کردن است. جالب این که حتی خواهر تیپیک رحیم هم در وهلهی اول سر ماجرای چِک بیشتر نگران شوهرش است (او بر خلاف دو زن دیگر این شوهر را به دست آورده و نمیخواهد از دستش بدهد!) فیلم حتی این زحمت را به خودش نمیدهد که صحنهای قابل قبول و پرجزئیات برای آشنایی خواهر رحیم با فرخنده تدارک ببیند (صحنهای از جنس گفتوگوی دو خواهر در حمام در چهارشنبهسوری). از شخصیت زن سابق رحیم هم روایت بهکل صرف نظر میکند، همینطور از کنجکاوی بالقوهی فرخنده نسبت به او و امکان روبهرویی جذاب این دو با هم. شخصیتها اولویت اصلی فیلم نیستند، ماجرا و به تبع آن پیام اخلاقی فیلم اولویت اصلیست.
اما شاید مهمترین ظرفیتی که از دست رفته جذابترین زن قصه است: صاحب سکهها (یا دستکم کسی که سکهها را تحویل گرفته). او هم به اندازهی کافی باهوش است (همهی ردپاها را گم کرده) و هم پیچیده و کنجکاویبرانگیز. فیلم در یکسوم پایانی میتوانست به جای تعقیب ماجراهای ملالآور خیریه به سراغ او برود و لایهای بسیار جذاب به قصه بیفزاید. ولی نویسنده بیشتر حواساش پیش بنبستیست که رحیم در آن گرفتار آمده. مثل موقعیت آشنای انتهای دزد دوچرخه کاری میکند که رحیم را درمانده پشت کرکرهی پایینکشیدهی مغازه زندانی کنند و فرخنده در مقام پسربچهی فیلم دسیکا بیاید برای بیرون آوردناش وساطت کند. و حواساش پیش آدمهاییست که سعی دارند از لکنت زبان بچهی رحیم سوءاستفاده کنند تا کارشان پیش برود، و عجیب این که خود فیلم از آن آدمها سوءاستفادهی بزرگتری کرده. اگر آنها لکنت زبان پسربچه را دستاویز قرار میدهند، فیلم عملا این لکنت زبان را طراحی میکند و به اندازهی آنها به شکل گلدرشتی روی آن تاکید میکند. و فیلم حواساش به این است که خواهرزادهی رحیم که عملا جز آوردن حوله هیچ نقشی در داستان نداشته در لحظهای کلیدی بپرسد: «دایی، زندان چه جور جاییه؟» غافل از این که ما پیشتر دیدهایم که زندان جای چندان بدی نیست و سکوت رحیم فقط این فرض را کامل میکند.
قهرمان به لحاظ بصری هم «همان همیشگی» فیلمهای قبلی فرهادیست. جز لانگشات صحنهی ابتداییاش از نقش رستم هیچ جلوهای از جغرافیای هیجانانگیز شیراز در فیلم نمیبینیم. قاب عریض فیلم هم آشکارا با استراتژی آشنای فرهادی در بردن درام به فضاهای داخلی منافات دارد (از ظرفیت بالقوهی این بیتناسبی میشد استفاده کرد). کشمکشهای تکراری با تاکید بر خطرات اخلاقی فضای مجازی و فرصتطلبی و بیاعتنایی آدمها، رحیم را که لازاروی رنگ و رورفتهای بیش نیست وامیدارد که دستآخر در نمایی جان فوردی (در مرز سایه روشن در ورودی) به آرمانشهر ابتدای فیلم بازگردد و این با منطق حاکم بر فیلم اصلا تراژیک نیست.
Views: 4950
23 پاسخ
من ياد “تنهايى دونده استقامت” افتادم. يادآورى كه بهيچ وجه به نفع فيلم فرهادى نبود.
همچون همیشه لذت بردم و اموختم و با شما هم نظرم. این اثر در سطح هم موفق عمل نمی کند و بیشتر بر لایه های رقیقی از احساس سوار است تا آن مهندسی های دقیق و خوش رنگ فرهادی.
چقدر منتظرخوندن نقدی درست بودم ، فکر می کردم شاید واقعا بایدچیزی باشدکه من نفهمیدم ولی با نقد ظریف شما لایه های فیلم همان بود که برداشت شده بود.سپاس از شما
فرهادی دو همکاری با کیمیایی و حاتمیکیا در شروع کارش داشت:دو بلندگو به دست !ماهیت کارهای خودش هم همونه در لفافه روایت کمی مدرن تر از نظر زمان و مکان سینمایی او یک پوک میان تهی بود که بالاخره خودش خودش رو لو داد!. ضررش هم برای سینمای ایران پنهان کردن سانسور و ضد و بند در سینمای ایران از چشم جهانیان بود…آنها میدیدند که یک فیلمساز دارد در ایران فیلم اسکاری میسازد..این وسط کارمندان سینمایی فارابی و دولت تا توانستند با کمدی سازان چیپ و ضد فرهنگ زد و بند داشتند!..کمی حوصله کنید آمار و ارقام فساد رو خواهد شد
به جزء سکانس ضعیف مصاحبه خبری تلویزیون، درباره همه چیز سختگیری میکنید… سختگیری و سختپسندیایی که همگی مدیون همین فرهادی ژرفاندیش و متواضع و سینمایش هستیم… با تجدید احترام 🙏🏼☕☕
آقای اسلامی نقدتون رو بسیار قبول دارم و مخصوصا آوردن نام فیلم لازاروی خوشحال و همچنین مناسب نبودن قاب عریض و قاب پایانی که اصلا خوب نیست.
وقتی یک سر و گردن از بقیه بلندتر باشی همین میشه
نکته اصلی فیلم که یقینا متوجه نشده اید واقعیت تلخ قهرمان سازی و تخریب همان قهرمان در جامعه ماست
فکر میکنم این بدیهیترین نکتهی فیلم است که فیلمساز همهچیز را در راه آن قربانی کرده.
سلام
واقعا فیلم بدی بود. هیچ چیزی نداشت که حتی به هوای آن آدم دلش بخواهد نگاه کند، تصاویر زشت، کادر بندیهای شلخته و نمایش اغراق شدهی زندگی متوسط رو به پایین جامعه با عناصر سطحی، طرح غلط، پرداخت کم مایه، خلاصه خیلی ملال آور بود حتی از فروشنده هم بدتر بود.
به نظر بنده همین که شما در سینما روی صندلی نشستی و بی تاب دیدن یه فیلم از اصغر خان فرهادی هستی اما بعد از مدتی داری ساعتتو نگاه می کنی ببینی این لعنتی کی تموم میشه راهتو بکشی بری بیرون از سینما یعنی فرهادی عملاً هیچ کاری نکرده . فرهادی بدترین و هضم نشده ترین قهرمان این فیلم بود . به گمانم دیدن این فیلم یک جرم است .
نیازی هم نیست که بخوام از چرایی تبلیغاتی بگم که حول و حوش فرهادی در جریانه . فرهادی خوان گسترده ایه که خیلی ها دارن از طریقش نون میخورن و هر کی ازراه میرسه میخواد الکی هم شده یه تعریفی بکنه از این فیلمی که فقط حرام کردن امکانات سینمایی بود .
به نظر من شباهت این فیلم با بقیه فیلمهای آقای فرهادی در جایگاه زن از نگاه ایشون هست نقش زن در این فیلم هم مثل اکثر فیلمهای آقای فرهادی شخصیتهای بسیار تاثیر گذار بدون دیده شدن هستند و اصولا اونها هستند که نقاط عطف داستان رو میسازند از پیدا کردن سکه ها تا تغییر نظر و یا بهتر بگیم تحمیل تغییر تصمیم رحیم برای فروش سکه با فشار خواهرش و ضربه زدن نهایی دختر باجناق و …و از این منظر کاراکتر زنها بسیار قویتر از مردان هست مثل سایر فیلمها ایشون .
از نظر تحلیل اجتماعی فیلم بخوبی نمایندگانی از لایه هاو سطوح مختلف جامعه را در برخورد با موضوع داستان در خودش جاداده و ما براحتی میتونیم خودمون رو در اونها پیدا کنیم که مثل با جناق هستیم و یا خیریه و … و در این میان ناتوان ترین روایت کننده داستان پسر رحیم است که با سختی حرف میزند و او نیز چه شفاف نماینده برخی است که به سختی حرف میزنند و کسی حوصله شنیدن را ندارد و شنیدن واقعیت سخت است و در اینجای فیلم هست که تماشاگر کلافه میشود چون سخت است . از نظر من یکی از عمیق ترین فیلمهای آقای فرهادی ست این فیلم .
کاش یکبار به نقش زنها در فیلمهای فرهادی بپردازید.
بله. ایدهی خوبیست.
نقدتون سینمایی نبود. خیلی ارجاع به چیزهای خارجی دادید در لفافه ولی میگید که مهم نیست البته.ولی مشخصه براتون مهمه. رحیم لازارو نیست.رحیمه. اگه لازارو بود که سخت تر فرهادی رو تنبیه میکردید. در جای جای نوشتتون تناقض وجود داره. مثلن سه تا شخصیت زن رو مثال میزنید و از زنهای دیگه چشم پوشی میکنید . همون زن صاحب سکه که مشخصه خلاف شوهرداری سنتی اشاره شما داره رفتار میکنه رو خیلی ریز نادیده میگیرید. نیاز احساس میکنید فیلم به تمام شخصیت ها بپردازه تو دو ساعت. فیلم بر محور رحیم و ماجراشه .آدمهای دیگه در همون حد بسه نمایششون. زندان نمایش داده شده هم قسمت اداریش نمایشداده میشه که چون رحیم خطاط و نقاشه داره اونجا کمک میکنه.ماهی ده تومن هم نمیگیره که دنبال کار نگرده توی شهر. مشخصه که رحیم ناخواسته وارد بازی اداره کنندگان زندان میوفته .همون تک جمله زندانی دیگه و شکی که تو صورت رحیم میوفته کافیه برای فهم این قضیه. این چند مورد رو گفتم که بگم عجیب غریب بریده بریده و به دلخواه خودتون فیلم رو نقد کردید. پر از تناقض.
زن صاحب سکه که (به گفتهی خودش) حتی جرات نمیکند به شوهرش بگوید سکه دارد، خلاف شوهرداری سنتیست؟ از زمان «شوهر آهو خانم» زنهای سنتی همینطوری بودهاند.
حداقل پخش مستند تازه اومده نشون میده هم میشه در دنیا واقعی همچی آسون بشه و بدون دیدن صاحب سکهها گزارش تلوزیون پر کنه هم کارمند زن تو زندان هست و هم تو زندان کار هم میکنن فقط خوب پول نمیدن یا اصلا نمیدن
و البته فرق فیلم مستند با داستانی این است که در مستند ببیننده همهچیز را راحتتر میپذیرد ولی «واقعیت» را در فیلم داستانی باید به بیننده باوراند.
ضمنا به نظرم برعکس زنهای قبلی فیلمهای فرهادی این جا زنها تصمیم میگیرن از خواهر رحیم که بر عکس در مقابل کار شوهرش واکنش نشون میده و فقط بله قربان نیست و مهم تر از اون نقش اصلی در برگشت سکهها رو داره و دختر بهرام هم برخلاف پدر که با پخش نکردن فیلم موافقه خودش تصمیم میگیره و پخش میکنه.تو این بین فقط فرخنده هست که بنظرم به نظر شما نزدیک هست که اونم در جایی از فیلم جلو برادر بزرگش در میاد که میدونیم در جامعه سنتی بعد پدر اونه که اقتدار داره و رو حرفش کسی حرف نمیزنه
اگر فیلمهای فرهادی را حتی فقط با خودشان مقایسه کنیم هم هنوز ترانه علیدوستی «شهر زیبا» و حتی هدیه تهرانی «چهارشنبهسوری» از اینها کاملا جلوترند.
آقای اسلامی خوب است که یک قسمت پادکست دربارهی این فیلم و حواشی آن ترتیب دهید. به نظرم بیشتر از نقد خود فیلم، حرف زدن دربارهی پدیدهی فرهادی جای بحث دارد.
ذکر نام این همه رومان و فیلم غربی و شخصیتهای پرورده در آنها و مقایسه کردنشان با داستان – یا محتوای – فیلم «قهرمان» و شخصیتهای اصلی و فرعی آن قرار است چه کمکی به فهم و ارزیابی فیلم یا اهمیت این به اصطلاح نقد بکند؛ جز این که بخواهد خواننده را مثلا مرعوب کتابخوانی و فیلمشناسی و در نتیجه «اطلاعات و آگاهی» و احتمالا «اشراف» نویسنده نسبت به ادبیات و سینما بکند؟ چرا وقتی منتقد محترم فیلمی دیده و آن را نپسندیده است، بجای تجزیه و تحلیل و ارائه استدلال برای نظراتش، دائم آن را با رومانها و فیلمهای دیگر مقایسه میکند؛ آن هم رومانها و فیلمهائی که ایرانی نیست و مسلما رنگ و بوئی از فرهنگ ایران ندارد؟ خوب بود منتقد محترم، بجای این همه فضل فروشی و وزنکشی و مقایسه، تمرکز میکرد روی خودِ فیلم بعنوان یک اثر سینمائی و این که حرفش چیست، چه مضمونی دارد و آیا فیلمساز توانسته است آن حرف و مضمون مورد نظرش را – و نه حرف و مضمون مورد علاقه و مطلوب منتقد محترم را – با زبانی سینمائی به مخاطبش منتقل کند یا نه؛ و البته این که ساختار فیلمنامه و خود فیلم چه حسن و عیبی دارد و دلیل یا علت آن چیست؟
رمانها و فیلمهای غربی هیچ بد نیستند و حتی شاید خواندن و دیدنشان فایده هم داشته باشد.
رمانها و فیلمهای غربی هیچ بد نیستند و حتی شاید خواندن و دیدنشان فایده هم داشته باشد. و هر کسی هم که رمان غربی میخواند و فیلم غربی میبیند و از آنها نام میبرد لزوما «فضلفروش» نیست.