زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت. . . .

گفت‌وگو با نوری بیلگه‌ جیلان

درباره‌ی «درخت گلابی وحشی»

اِمراه کولوکیسا (دبیر بخش فرهنگی): شخصیت سینان با بازی دوغو دمیرکُل تقریبا در هر صحنه‌ای حاضر است و بیش‌تر بار فیلم را به دوش می‌کشد. می‌توان گفت تا به حال کاراکتری تا به این حد پررنگ نداشتید… در عین حال او یکی از پیچیده‌ترین شخصیت‌های کارنامه‌تان نیز هست. آیا هنگام خلق این شخصیت، به آدم به‌خصوصی فکر می‌کردید؟

کاراکتر سینان بیش‌تر با الهام از شخصیت برادرزاده‌م که معلم است و همچنین از ایده‌های اولیه‌ی‌ آکین آکسو (یکی از نویسندگان فیلمنامه‌مان) شکل گرفت. از تجربه‌هایش در دوران دانشجویی و نیز یادداشت‌های شخصی‌اش درباره‌ی روابطی از این جنس که من هم تا اندازه‌ای با آن بیگانه نیستم، همچنین روابط‌‌مان با نزدیکان و آشنایان، از چنین نقطه‌ی آغازی، با همکاری مشترک ایبرو(جیلان)، آکین و من، کالبد و جزییات این کاراکتر شکل گرفت.

شخصیت سینان را به‌قدری پیچیده خلق کرده‌اید که فهم این نکته که آیا او را دوست دارید یا نسبت به او نفرت دارید و یا دل‌تان برای او می‌سوزد سخت است. البته این احساس برای تماشاچی هم هست. ما هم نمی‌دانیم نسبت به سینان چه حسی باید داشته باشیم. برای شما او چه‌طور آدمی‌ست؟

راستش باید بگویم از شنیدن این حرف خوشحال شدم. چون قصدمان خلق شخصیتی بود که خیلی راحت نتوان تصمیم گرفت چه حسی در مورد او باید داشته باشیم یا با او همدلی کنیم. البته من به عنوان یکی از نویسندگان فیلمنامه و کارگردان، سعی‌ام این بوده که بیش‌تر به درکی از شخصیت برسم تا این‌که بخواهم حسی به او داشته باشم. چون برای گوشت و خون بخشیدن به او در قالب توصیف‌ها و بیان‌های باورپذیر باید طوری عمل می‌کردم تا برای کوچک‌ترین ژست، حالت و یا لحن او پاسخی داشته باشم. احساس، با برتری دادن می‌تواند به این نکته صدمه بزند. می‌تواند برخی از زوایای شخصیت را در نقطه‌ی کور قرار دهد. اما باز هم ممکن است آدم نسبت به کسی که فکر می‌کند درکی از او دارد احساس نزدیکی کند. کاریش هم نمی‌شود کرد. در این فیلم سعی کردیم دنیای جوانی را نشان دهیم که دنبال هدف معینی است و آن‌قدر عمل‌گرا هست که اگر لازم باشد برای رسیدن به آن بی‌رحم شود، نسبت به جهانی که او را در جغرافیایی کوچک محدود کرده، و تعصب‌ها، قراردادها، هنجارها و موانعی که ممکن است سر راهش قرار بگیرد.

در این فیلم‌تان نیز صحنه‌های رویا نقش بسیار مهمی دارند… هم از لحاظ ورودمان به ناخودآگاه شخصیت‌ها و هم به عنوان شکلی از شیوه‌ی بیان… صحنه‌های چاه، درخت، سگ و مضمون خودکشی، انگار با زنجیره‌ای مواجه هستیم که تکیه بر استعاره‌ها دارد. تصورتان در این مورد چه بود؟

در واقع این جزییات ردپایی در زندگی واقعی هم دارد. مثلا خاطره‌ای درباره‌ی پدر آکین، این‌که در کودکی درون گهواره فراموش شده و مورچه‌ها تمام بدنش را پوشانده‌اند. بعید است خاطراتی از این دست به گوش یک سینماگر برسد و راهی برای ورودشان به دنیای فیلم پیدا نکند. به هر حال رویاها هم بخشی از زندگی هستند. رویاها برای من چیزهایی هستند که واقعیت را واقعی‌تر و باورپذیرتر می‌کنند. از آن‌جایی که در زندگی شخصی‌ام، مشکل بی‌خوابی دارم، رویاها و زندگی واقعی آن‌قدر برایم تودرتو شده‌اند که انگار سعی دارم همان آمیختگی را به فیلم‌هایم هم منتقل کنم. با اغتشاش در مرزهای رویا و واقعیت، یعنی این که کجا رویاست و کجا نیست، یا با خلق نوعی عدم قطعیت در مورد این که آغاز و انجام یک رویا کجاست.

نوع استفاده از موسیقی هم توجه زیادی را جلب می‌کند. بیش‌تر در صحنه‌هایی که سینان به تنهایی پرسه می‌زند و همیشه همان تم تکرار می¬شود. گویی موسیقی یک کارکرد ویژه دارد. برای شما این کارکرد چه بود؟

درست است. تکرار یک تم واحد را بیش‌تر دوست دارم تا استفاده از تم‌های فراوان. در حالی که سعی می‌کردم از به‌کارگیری موسیقی برای یک صحنه‌ی خاص یا پررنگ‌تر کردن یک لحظه دراماتیک فرار کنم، به جز صحنه‌های پرسه‌زنی که صحنه‌های دیگر را به هم پیوند می‌دهد هیچ جای دیگری برایم نماند که استفاده از موسیقی در آن شرمسارم نکند. به عبارتی سعی کردم آن را در جاهای بی‌خطری قرار دهم که حال روحی معینی با احساس کلی فیلم داشته باشد.

اما در مورد دوغو دمیرکُل، یک استندآپ کمدین، کسی که شهرت زیادی ندارد و تازه دارد شناخته می‌شود، چه شد به او برخوردید؟ دوران انتخاب بازیگر چه‌طور گذشت؟

دوغو را در یک استندآپ کوتاه تلویزیونی دیدم و برای انجام تست دعوتش کردم، سه صفحه از فیلمنامه را هم برایش فرستادم تا حاضر کند. دوغو به تمرین این بخش اکتفا نکرده بود و با کمک دوستانش برداشتی هم با موبایل گرفته و آورده بود. اجرایش چیزی بود شبیه یک کاریکاتور غلوشده. گفتم این‌ها را بریز دور و بازی خودت را بکن. باز هم بد بود. تصور می‌کرد حتما باید چیز ویژه‌ای به اصول کلی بازیگری اضافه کند. بعد از خواندن متن، از ایبرو خواستم تا با او بازی رودرروی بداهه تمرین کند. باز هم نتوانست خودی نشان دهد. شاید به جز چند جرقه‌ی جزیی. روزها گذشت. جوان‌های زیادی را امتحان کردم. در حالی که ناامیدانه به برداشت تست‌ها نگاه می-کردم، همان چند جرقه‌ی جزیی از دوغو باعث شد دوباره دعوتش کنم. چند صفحه‌ی دیگر از فیلمنامه را برایش فرستادیم. این بار انگار بازیگر دیگری در مقابل‌مان بود. به نظر می‌آمد اساس کار دستش آمده. باز هم مدتی گذشت. بد نبود، اما وقتی فکر می‌کردم کسی که تجربه‌ی بازی در تئاتر، سینما و سریال را ندارد چه‌طور قرار است از پس حفظ کردن و اجرای متن‌هایی چنین بلند بر بیاید، ترس برم می‌داشت. در این فاصله چندین بازیگر دیگر را امتحان کردیم. دوباره با دوغو تماس گرفتم. چهار پنج صفحه از سخت‌ترین بخش‌های گفت‌وگو با نویسنده را هم برایش فرستادم. برای این‌که وقت زیادی نداشته باشد بلافاصله گفتم فردا بیا. بدون این‌که به زمان اندک‌ا‌ش فکر کند خیلی مصمم گفت: «حتما». روز بعد هم آمد و با آسودگی همیشگی‌اش و بدون هیچ مشکلی نقش را مثل آب خوردن بازی کرد. نه از اغراق‌های روزهای اول خبری بود و نه مشکلی درباره‌ی از بر کردن متن حس می‌شد‌. شبیه یک‌جور «موجود فضایی» که تکه پاره‌ها و کمبودهایش را به سرعت برق ترمیم کند. اعتماد به نفس‌اش‌ فوق‌العاده بود. همه‌ی این‌ها به من این احساس را داد که می‌توانیم از پس کاراکتر سینان، که اجرای آن از سخت‌ترین اجرای نقش‌هایی است که تا به امروز ساخته‌ام بربیاییم.

راستش نمی‌دانستم ذهن‌تان این‌قدر درگیر موضوع دین است. از طرفی هم شکل مواجهه‌ی فیلم با این موضوع، همخوانی زیادی با چهره‌ی در حال تغییر ترکیه دارد. هنگام نوشتن صحنه‌هایی از فیلم که شخصیت‌های مذهبی گفت‌وگویی مفصل دارند و درباره موضوع‌هایی مثل دین و جوهر وجودی بحث می‌کنند چه چیزهایی در سر داشتید؟

به‌خصوص در محیطی روستایی، وقتی جوانی میل نویسنده شدن دارد و انتظار دارد این میل به آزادانه‌ترین شکل ممکن مورد احترام دیگران باشد و افکارش را آزاد و رها به زبان بیاورد، یکی از تابوهایی که با آن مواجه خواهد شد مسئله‌ی‌ دین است. در واقع سینان با این نیت که بتواند بدهی طلایی را که امام جماعت جوان از پدربزرگش گرفته، پس بگیرد و کتابش را چاپ کند به دو امام جماعت روستا نزدیک می‌شود. ناخواسته گفت‌وگوی‌شان به بیراهه می‌رود. آن بحث و جدل‌ها درباره‌ی دین هم زیر سایه‌ی همین نیت شکل میگ‌یرد. سینان از طرفی دنبال بهانه‌ای برای مطرح کردن حرف آن بدهی‌ست، از طرفی هم نمی‌تواند گرفتار مرداب مجادله‌ای نشود که خاص دنیای مردانه است و در آن هر کسی می‌خواهد دست بالا را بگیرد. در چنین جغرافیایی که افکار متفاوت درباره‌ی تابوهایی از این دست را برنمی‌تابد، تلنگری با عصیان می‌زند، بی‌محابا تردیدها و افکارش را به زبان می‌آورد و میان تشویشی عجیب و تهدیدی غیرمنتظره گرفتار می‌شود. همین هم به ناچار باعث می‌شود گفته‌های سینان بیش‌تر قالبی غیرمستقیم، مطلق، کنایی، گزنده و تردیدآمیز به خود بگیرد.

فصل‌ها در اکثر فیلم‌های‌تان نقش مهمی را ایفا می‌کنند. صحنه‌های زمستانی، هواهای بارانی، آفتاب تابستانی… فصل‌ها را به خاطر جنبه‌های بصری‌شان به کار می‌گیرید یا معناهای دیگری هست که معطوف به آن‌هاست؟

راستش در این فیلم آن‌قدر سختی‌های دیگری داشتم که دیگر فراغت و مجالی درباره‌ی انتخاب فصل برایم نماند. از یک جایی به بعد محکوم بودم در هر فصلی که پیش آمد فیلمبرداری کنم. در واقع برای داشتن هوایی ابری فیلم را اول پاییز کلید زدم. اما از شانس ما هوا مدام آفتابی بود. به صحنه‌ی پایانی که رسیدیم در میانه‌ی بخش گفت‌وگوی پدر و پسر، یک‌هو آفتاب به کلی غیبش زد. تنها دغدغه‌ام این بود که تداوم هوا برای این صحنه به شکل یکدست حفظ شود، پس از نو شروع کردیم به فیلمبرداری در هوای ابری. این بار وقتی به میانه رسیدیم باران گرفت. دوباره شروع کردیم به گرفتن صحنه در میان گل‌ولای. این بار هم زد و پیش از پایان کارمان برف بارید. دوباره از نو. از صحنه‌ی پایانی حداقل سه نسخه در شرایط مختلف جوی داشتیم، برای همین تمام کردن همه‌ی نسخه‌ها کلی وقت‌مان را گرفت. خلاصه به تدوین که رسیدم، فقط نسخه‌ی برفی با کمترین کاستی و درست‌ترین بازی‌ها به انجام رسیده بود. راستش نمی‌توانم بگویم از این‌که تغییر زمان و آب‌وهوا، با تغییر احوالات روحی فیلم همخوان شد خوشنود نیستم، اما این را هم بگویم که اگر قرار بود برف کمی دیرتر بیاید و می‌شد نسخه‌ی بدون برف صحنه را تمام کنم، شرایطی نداشتم که منتظر برف و باران بمانم.

بازیگر دیگری که در فیلم ظهور می‌کند مراد جم‌جیر است. چه طور متوجه چنین ظرفیتی در او شدید؟

در یوتیوب به قسمت پایانی سریال سهم برادر برخوردم. برای من سریال ناشناسی بود اما مراد، مونولوگ طولانی‌ای آن‌جا داشت. از شیوه‌ی بیان و انرژی‌ای که داشت خوشم آمد. همان‌جا بود که به شکل برگشت‌ناپذیری با خودم گفتم این پدرِ فیلم ماست. از آن لحظه به بعد هم به هیچ کس دیگری فکر نکردم.

در جایی گفته‌اید: «برای داشتن انگیزه، انسان نیاز دارد موانعی را که گذشتن از آن‌ها دشوار به نظر می‌آید، به مبارزه بطلبد.» از نظر شما در مورد درخت گلابی وحشی این موانع چه‌ها بودند؟

در واقع، همان‌طور که در مورد خواب زمستانی هم هست، گویی باز هم بیش‌تر شدن حجم دیالوگ‌ها بود.

در کنار نویسندگان محبوب‌تان مثل داستایفسکی و چخوف، این بار اسامی و منابعی مثل یونس اِمره، پیامی صفا، ابن عربی، حضرت محمد، شمس تبریزی، و حتا قرآن کریم اضافه شده‌اند. گویی این بار از تعداد زیادی منابع بومی بهره برده‌اید. چه چیزی شما را سمت این سرچشمه‌های بومی کشاند؟

به طور مشخص دو امام جماعت، در گفت‌وگوهای‌شان به جای منابع غربی مثل نیچه و داستایفسکی، میل بیش‌تری دارند تا از منابع بومی و شرقی‌ای که نام بردید استفاده کنند، فکر کردیم این واقعی‌تر و باورپذیرتر است و به این سمت رفتیم. اما وقتی صحبت سر شخصیت سینان است، و اگر عکس‌هایی را هم که به کمدش چسبانده در نظر بگیریم، سخت نیست تصور کنیم که منابع فکری او از جاهای متفاوت‌تری سرچشمه می‌گیرد.

برای جشنواره‌ی فیلم کن ابتدا انتخاب نشدید، بعد در لحظه‌ی آخر اضافه شدید. در این باره چه حسی داشتید؟

انتخاب نشدن، چیزی نبود که انتظارش را نداشته باشم. در واقع برای این‌که فیلمی بالای سه ساعت بسازید، و بعد هم انتظار داشته باشید به خاطر چنین دلیلی بلایی سرتان نیاید و اتفاقی نیافتد، باید کمی ساده‌لوح باشید.

به نظر می‌آید این بار مونتاژ را به تنهایی انجام داده‌اید. دلیل خاصی داشت؟

نه. برای من مونتاژ مرحله‌ای است طولانی که نزدیک یک سال طول می‌کشد. این‌که یکی پابه‌پای من به مکان‌های گوناگونی بیاید، بگردد و در این مدت طولانی همراهی‌ام کند، هم بسیار پرهزینه است، و هم ممکن است بده‌بستان دو نفر در طولانی آسان نباشد. مسلما نمی‌خواهم بگویم همکاری نتیجه‌ی کار را پرثمرتر نمی‌کند، اما پس زدن فرصتی هم که تقریبا تنها امکان به‌تنهایی کار کردن در سینماست برای من اصلا آسان نیست.

روزنامه‌ی جمهوریت، 29 مه 2018

Views: 1240

مطالب مرتبط

You cannot copy content of this page