قصهها
احتمالا یکی از قدیمیترین ابزارهایی که آدم و شاید خدا، خلق کرده «قصه» است. ابزارها چیزهاییاند که بودنمان را راحت میکنند. راحتتر. راهمان را هموارتر، خوابمان را شیرینتر، و کارمان را آسانتر.
شاید بتوان اینطور تصور کرد که در زمانهای بسیار قدیم، زمانهای خدایانِ بسیار، قصهها، عشق و مرگ و تصادم خدایانِ متکثر را تصویر میکردند؛ خدایان مداخلهگر و جنگاور را. بعد که بساط خدایانِ بسیار، جمع شد و یکتاپرستی رسم شد، قصهها ـ قصههای قدیم ـ شدند رابطهی بین خدای دور و بزرگ و منزه، با انسان خرد و پایین و آلوده به صفات. و بعدتر که عدهای، کم یا زیاد، توحید را هم مورد شک قرار دادند، موضوع قصهها ـ قصههای جدید ـ شد آدمیزاد. خودش با خودش تنها. خودش با خودش روبهرو. خوشبختانه در این نسخه به نسخه شدنهای بسیار مهیب و پرتلفات، چیزهایی زیادی از قصههای بسیار قدیمی و قدیمی در قصههای جدید ماندهاند هنوز. آنها با جنگهای نامنظم به بودنِ خود در قصههای جدید ادامه میدهند. و راز میسازند.
در مواجهه با سرخپوست جذابترین مولفه برایم «قصه» است. همان چند ده خط معروفی که همهچیز روی آن بنا میشود. همان که احتمالا اینطور شروع شده: «روزی روزگاری زندانی در بیابان. جابهجایی ناگزیر زندان از این بیابان به بیابانی دیگر. ساختنِ دار برای زندان جدید..» در ساخت قصهی سرخپوست، انتخابهای اصلی و ارسطویی بسیار قطعی هستند. زمان قصهی «روزی روزگاری» دهه چهل شمسیاست. زمان دقیق پیرنگ، یک صبح بارانی تا ساعت پنج عصر است… و مکان قطعی قصه، زندان قدیم.
عناصری مانند طراحی شخصیتها «نعمت جاهد رئیس زندان مردی در آستانهی چهلسالگی، آراسته و خوددار و گزینهگوست…»، و از آن بیشتر، زاویه دید قصه، که محدود به او (رئیس زندان) است، سطوحی ناآشنا یا کمتر آشنا میسازند. در مقایسه با هزاران قصهای که از زاویه دید زندانی (قربانی-فراری) روایت شدهاند و آن را تبدیل به یک گونهی سینمایی و ادبی کردهاند، این سطح ناآشنا (تغییر زاویه دید) در ترکیب با نوع شخصیتپردازی دقیق و مرزی «نعمت جاهد» یکی از دستآوردهای قصه است. طوری که کشش درام تا صحنهی پایانی ادامه دارد. جاییکه مخاطب در بزنگاهی عجیب امکان انجام هر دو کنش غایی را توسط او محتمل میداند. در طراحی شخصیت جاهد رانهی اخلاقی- وظیفهای «او کجاست؟ او را پیدا میکنم و تحویلِ دار میدهم» از جایی به بعد تغییر میکند، و تبدیل میشود به بازی وسواسگونهی «او کجاست؟ اصلا بوده از اول؟ اصلا هست؟». تبدیل میشود به یک قایم باشک تمام عیار. جستوجو در تمام فضاهای تاریک و روشن زندان- خانه به دنبال گمشدهای که هیچ چیز از او نمیدانی. کارکرد سطح ناآشنا و تغییر زاویه دید قصه، یادآوری و بازتولید این مفهوم است که زندان به همان اندازه که خانهی زندانیست، خانهی زندانبان است. و در همهی خانههای در آستانهی تخریب و در آستانهی رها شدن، چیزهای عجیبی گم و چیزهای بسیار عجیبتری پیدا میشوند.
در بركههای آینه لغزیده تو به تو
طراحی کنشهای قصه سرخپوست با اسلوب دراماتیک پیرنگ همخوان است. کنش اولیه «جابهجایی» و کنش پیآمد آن «گم شدن». «جابهجایی» کنش رونمایی و بیرونی و آغاز درام است که در یکچهارم ابتدایی تبیین و در یک چهارم انتهایی جایی که مهندسان با لودر پای دیوار زندان هستند، میخ ضربالاجل پیرنگ را میکوبد. اما «گمشدن- جستوجو» و بازی قایمباشک در نقطهی عزیمت درام، کنش درونی و زیرساختی و فراگیر درام است. که از یک طرف با کنش اول رابطهای عِلی دارد و از طرف دیگر بار اصلی تم قصه را بر دوش میکشند. مطابق کهنالگوها، معمولا الگوی «جستوجو» با شیوهی روایی «سفر»، همراه میشود. اما در سرخپوست جستوجو در مکانی ثابت و بیدر رو یکی از سطوح استعاری قصه را شکل میدهد. اما یکی از اصلیترین شگردهای قصه در طراحی کنش «گم شدن»، نمایش ندادن سرخپوست حتی، و بهخصوص، پیش از گم شدن است. این شگرد آشکارا یک شگرد ادبیست. و راه را برای فرآیند توصیف ذهنی باز میکند. فرآیند توصیف سرخپوست در آینههای شکسته و برکههای تو به تو، توسط همبندیها، توسط همسرش، توسط زن مددکار و دیگران، تصویری نه چندان دقیق و نه چندان یکپارچه است، و ذهن مخاطب را همزمان درگیر و دچار تمام «سرخپوستهایی» میکند که دیده و یا در مورد آنها خوانده و یا شنیده. و غیاب او تبدیل به راز روایت میشود. سرنمونههای غایب چه در قصههای قدیمی و بسیار قدیمی، و چه در قصههای جدید فراواناند… آنها که بودند و غایب شدند، آنها که معلوم نیست بوده باشند از اول، آنهایی که غیبتشان فیزیکی و مثلا در اثر مرگ است «ربکا ـ هیچکاک » آنها که غیبتشان در اثر گم شدن خودخواسته است، آنها که دلیل قطعی غیبتشان نامکشوف میماند «ماجرا ـ آنتونیونی»، آنها که غیبتشان طراحی شده است برای بازگشتهای بزرگ و باشکوه «در انواع قصههای قدیمی»، هر چه هستند، درام در غیابشان ادامه مییابد و تاثیر غیاب آنها بر روند درام بسیار متفاوت و متباین از تاثیر حضور «فرضی» آنهاست. آنها با ایجاد خلاءهایی تاریک روایت را به پیش میبرند. خلاءهایی ناشی از فقدان اطلاعات دیداری و عینی… و راز ها در اطراف این حفرهها صورت بندی میشوند.
آه ای یقین یافته! بازت نمینهم…
درام طراحی شده بر مبنای جستوجو، مطابق الگوهای کهن، به صورت الاکلنگی «جبران» شود. چیزهایی که گم میکنیم با چیزهایی که پیدا میکنیم. نوستالژی و غمغربت زمینهای سوختهی قدیمی، با لذت لمس شهوتناک زمینهای جدید. زخمهایی که برمیداریم با التیمامبخشها و تسکیندهندهها… حسرتها با کشفها….
در منحنی درام سرخپوست، «تغزل»، برداریست که نیرویش، جستوجو را متعادل میکند و به سمت وضعیت نهایی و سکون میبرد. با شیبی باشکوه. «تغزل» سرخپوست عاشقانهای کمگو و پرحالت است. هنوز در مرحلهایست که هیچکدام از طرفین از وجود آن مطمئن نیستند. انگار همزمان با لرزش صداها و دوان شدن نگاهها، هر دو طرف، اثبات و انکارش میکنند. تغزل سرخپوست از نوع لحظه است؛ از نوع «آن». جریانی از انرژی مرموزی که به یک آن به تن میزبان وصل و تمام اندام و یاختههایش را بر روی مسیرهای عصبی فلج میکند و با قطع آنی جریان، و هنگامی که یکی از طرفین ناگزیر باید مکان را ترک کند؛ نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند.
اشیاء و قورباغه
در همهی خانههای در آستانهی ویرانی همیشه چیزهایی هست که میگذاریم بماند سهم ویرانی….
میکروفون: «مگه بهتون نگفتم آخرین چیزیکه جمع میکنید بلندگوها باشه؟!» میکروفون (بلندگو) کارکردی دوگانه دارد؛ هم برای تهدید و ارعاب سرخپوست پنهان، هم برای دلربایی از مددکار جذاب…
دو لباس اصلی جاهد: لباس نظامی و لباس عاشقی. یا به قول خودش لباس آدمیزادی: « بابام بهم میگفت تازه شدی شبیه آدمیزاد» . او البته هم با لباس نظامی عاشقی میکند و هم با لباس عاشقی جستوجو…
قورباغه: با هفت جان متوالی و بندی در پایش… بندی که احتمالا زمانی آنورش به بند انگشت سرخپوست بند بوده است. قورباغه انگار از قصههای قدیمی پریان به قصهی سرخپوست پرتاب شده است. ظهوری متافیزیکی در قصهای ظاهرا رئالیستی.
واکس: در قصههای جدید چیزهایی هست برای پرت کردن حواس، هم حواس مخاطب و هم حواس کاراکترها… در قصههایی که ظاهر رئالیستی دارند و در لایههای زیر چیزهایی را مخفی میکنند باید از ابزارهای گوناگونی برای تعلیق و پنهانکاری استفاده کرد. در مورد واکس اما، نهتنها تمام کاراکترهای اصلی «به جز احتمالا سرخپوست»، دستشان به سیاهی واکس آلوده میشود، مخاطب هم در تاریکی سالن اگر میتوانست کف دستانش را نگاه کند رد سیاهی را میدید. واکس همه را سیاه میکند.
هم جهت بودن اشیاء با منطق درام الاکلنگی «جستوجو- تغزل» و تکرار مداوم آنها در گسترهی درام، آنها را تبدیل به موتیفهایی کاربردی «درست منطبق با تعریف تفنگ سر تاقچه»ی چخوف و در عین حال غیرمکانیکی و باظرافت میکند.
چو منصور از مراد آنان كه بردارند بر دارند
به تائید اهل فن و دستکم به لحاظ گرافیکی یکی از زیباترین ابزارهایی که انسان برای قتل خود ساخته دار است. ابزارها چیزهایی هستند که کارمان را راحتتر میکنند. و دار هم. موتیف دار در فیلم و در صحنهی پایانی تبدیل به چیزی فراتر از شئوارهای برای قتل میشود. اول اینکه دار بر خلاف دلیل وجودیاش به ابزاری برای رهایی بدل میشود. و بسیار مهمتر اینکه به راه میافتد. روی زمین خشک خدا به راه میافتد. از بیابانی به بیابان دیگر. جایی در فلات مرکزی ایران با کوههای دور و کوهپایههای نزدیکش. با آسمان آشنا و زمین گرمش… و این یک ایماژ است. و شاید مهمترین چیزی که از فیلم به یادم خواهد ماند. و چرخش ناگهانی نظرگاه و نفسگاه از زندانبان به سرخپوست، نشانهی قطعی پایان است.
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
هر قدر هم که مخالف استعارههای جایگشتی باشیم، در قصههای کامل و ساده و کلاسیک، مانند سرخپوست، حتی بهرغم خواست مولف، این لایههای استعاری شکل میگیرند. از نظر من یکی از لایههای سرخپوست این است؛ زندان خانهی زندانبان است. و زندان قدیم، خانهی در آستانهی تخریب زندانبان و شاید خود او. زندان خود زندانبان (جاهد) است در آستانهی تکانه و آوار. و پای دیوارش پر از ماشینهای زرد ترسناک. گشتن خانه در آستانهی تخریب توسط جاهد، گشتن برای یافتن چیزهای جامانده، برای یافتن قصهها… برای دیدن سلولنوشتهها، برای تجربهی ترسناک دمی تنها ماندن در سلولها… برای به شاشیدن واداشتن دختربچهها… برای راه رفتن در راهروهای خالی و برای فریاد کشیدن بر سر تنهایی است. سرخپوست گمشده، قصههای قدیمی او، رازهای او، پنهان در راهروها و کنجها و سهگوشهها… خوابیده پای دارها و در جرز دیوارهاست. به یاد همهی سرخپوستهایی که در خانههای قدیمی چال کردهایم. و ضرب اول ویرانی خانهی قدیم را قبل از همهی ماشینهای زرد ترسناک، عشق میکوبد. عشق سوار بر ژیانی قرمز… چون خلبان کامیکازه خود را به این سازهی عظیم میکوبد… زخم برداشته با سر و صورت خونی… این خانه باید خراب شود، باکی نیست تا خانهی جدید و تا زندان جدید…
سرخپوست
نویسنده و کارگردان: نیما جاویدی. تهیهکننده: مجید مطلبی. مدیر فیلمبرداری: هومن بهمنش. تدوین: عماد خدابخش. موسیقی: رامین کوشا. طراحی صحنه: محسن نصراللهی. بازیگران: نوید محمدزاده، پریناز ایزدیار، آتیلا پسیانی، ستاره پسیانی، حبیب رضایی، مانی حقیقی. محصول ۱۳۹۷
Views: 1570