چمدانها سرانجام از راه رسیدند. ابتدا خبر رسید که پیدا شدهاند و هنوز در استانبولاند، ولی تگ جدید رویشان نخورده و شماره تگشان با چیزی که ما ثبت کردهایم فرق دارد. قیافهی کارمند ترکیش در استانبول را که تگهای قبلی را کَند و تگ جدید را صادر کرد خوب یادم است. واقعا گیج بود. بعد دفتر جشنواره نامهای رسمی برای شرکت ترکیش فرستاد و مسئولیت تحویل گرفتن چمدانها را به عهده گرفت. آنها هم با پرواز دیروز فرستادند. فقط دستهی چمدانم کنده شده، همین. اما لحظهی مواجهه جالب بود: وارد اتاق شدم، روی تخت دراز کشیدم و بنا کردم به جواب دادنِ پیغامهام. بعد چمدان را – درست کنار تخت – دیدم!
تالین سرد هست، ولی نه آنقدر که انتظار داشتم. دستکم برف و بوران نیست. باید خودت را حسابی بپوشانی تا از باد سرد در امان باشی. اما خود اهالی شهر اغلب بدون کلاه، بدون دستکش خوش و خندان در حال ترددند. لابد لباسهای گرمتر را نگه داشتهاند برای هوای بدتر که اواخر دسامبر از راه خواهد رسید. شهر از نظر حال و هوای مردم، و حتی شکل تقاطعها، شکل اتصال خیابانها به هم کمی مرا یاد بازل (سویس) میاندازد. رفتار آدمها کاملا دوستانه است و خیلیها انگلیسی بلدند. چیزی که جلب توجه میکند تمیزیست. در خیابانها هیچ آشغالی نمیبینی، نه شیشه نوشابه، نه پلاستیک. هوا خیلی زود تاریک میشود (حدود ساعت سه و نیم بعدازظهر) و دیر روشن میشود (حدود هشت صبح). اما آدم به این قضیه زود عادت میکند، دستکم وقتی میدانی یک هفته بیشتر اینجا نیستی. در این دو روز غروبها در سینما سوپروس فیلم میدیدم که سالنی قدیمی (مربوط به دوران شوروی) است، خیلی شبیه برخی سالنهای برلین شرقیست: عمارت بزرگ ستوندار با سقف بلند آبی و گچبری. اما تکنولوژی نمایش به لحاظ صدا و تصویر کاملا استاندارد است و فرقی با مولتیپلکسهایی مثل «کوکاکولا» (سالن اصلی جشنواره) ندارد. هر بار که در چنین سالنهایی فیلم میبینم حسرت میخورم که چرا هنوز در ایران به استاندارد فنی قابل قبول صدا و تصویر نرسیدهایم. مسئلهی تحریمها برای خرید تکنولوژی درجه اول قابل درک است، اما بهنظرم مشکل بزرگتر عدم حساسیت است. در اغلب پردیسهای تهران هنوز اندازهی صدای فیلمهای تبلیغاتی ابتدای نمایش و فیلم اصلی با هم فرق دارد و خیلی سالنها هنوز تصویرشان کدر، محو و بدکیفیت است.
برنامهی جشنواره بسیار گسترده و تعداد فیلمها خیلی زیاد است. برخی فیلمهای مهم پیش از ورود ما نمایش داشتهاند (از جمله فیلم تازهی مارتین مکدانا که بسیار مشتاق تماشایش بودم) و برخی نمایششان با هم تداخل دارد (از بین هانهکه و لوزنیستا باید یکی را انتخاب کنم). ولی فیلم آنیس واردا را میتوانم ببینم. تماشای Loveless زویاگینتسف روی پرده هم لذتبخش خواهد بود (فیلم را پیش از سفر دیدم). ساعات رسمی برگزاری جشنواره از ساعت پنج به بعد است و برای این سانسها باید بلیت رزرو کنی. ولی برای مطبوعات در طول روز هم در سالن کوکاکولا فیلم نشان میدهند. برخی فیلمها به صورت ویدئویی هم در دسترساند (که فیلم مکدانا جزوشان نیست!)
اینجا یکی از بهترین ویترینهای فیلمهای کشورهای اروپای شرقیست. شاید هنوز برای قضاوت زود باشد ولی با توجه به فیلمهایی که دیدم گرایشهای آشنای فیلمهای هنری سالهای دور و نزدیک به چشم میخورد. مثلا The Gateway فیلمساز اوکراینی در لوکیشن شگفتانگیز چرنوبیل عملا یک درام اگزوتیک خانوادگیست که اعضایش (بازماندههای چرنوبیل: مادربزرگ بامزه، مادر نگران و عصبی و نوهی خل و چل) دربارهی مسائل سیاسی (دوران گورباچف) رهنمود میدهند. فیلم مجاری قصاب، فاحشه و مرد یک چشم (اشارهای مشخص به آشپز، دزد… گریناوی) در فضای تاریخی بعد از جنگ اول به یک رابطهی سه نفرهی سادیستی دو مرد و یک زن مشغول میشود که با فیلمبرداری سیاه و سفید درخشانش یادآور سنت بصری سینمای گذشتهی مجارستان است ولی قصهاش دچار تکرار میشود. کنار رودخانهی وانگ چائوی چینی هم با فضای اگزوتیک و ریتم ملالآور قصهی کممایهاش را دربارهی سفر معنوی یک بیزنسمن پولدار به دهکدهای متروک و همدلی با دختربچهای یتیم پی میگیرد. مصالحه (Zgoda) محصول لهستان عملا مصالح آشنای فهرست شیندلر را به شکل معکوس به نمایش میگذارد: فیلم دربارهی یهودیهاییست که اسرای آلمانی را با همان جنس رفتارهای سادیستی مرسوم در روزهای آخر جنگ جهانی دوم در همان کمپ نگهداری یهودیها مورد اذیت و آزار قرار میدهند، و البته توجه فیلم بیشتر معطوف یک رابطهی دوستانهی پیش از جنگ است (میان دو مرد و یک زن) که در این کمپ ابعاد جنونآمیز به خود میگیرد. یکی از مردها در جبههی نگهبانهاست و دیگری اسیر آلمانی.
اگر این فیلمها بهرغم کارگردانی استاندارد و جنبههای بصری قابل قبول، همگی از قصه و مصالح داستانی آسیب دیدهاند، خانم هاید ساختهی سرژ بوزون فرانسوی ایدهی درخشانش را (آوردن قصهی «دکتر جکیل و مستر هاید» به زمان معاصر و تصویر معلمی بدون اعتمادبهنفس در مواجهه با بچههای بیادب مدرسههای پر از مهاجر) با اختلاط سبکی (مخلوطی از کلاس لوران کانته، کمدیهای سبک فرانسوی و مایههای فیلمهای علمی خیالی با تکنیک پیشپاافتاده) هدر داده. او فقط روی بازی ایزابل هوپر حساب کرده (که حضورش فیلم را در لحظاتی به Things to Come هم شبیه کرده) ولی ظرافتهای بازیگری هوپر برای نجات فیلم کافی نیست.
The Party سالی پاتر با بازیگران مشهور و درخشانش (اسکاتتامس، پاتریشیا کلارکسون، برونو کانتز، تیموتی اسپال…) یک تکپردهای سیاه و سفید کاملا تیپیکال و خوشریتم و جذاب است، دربارهی سیاست، خیانت و دروغ. به لحاظ کارگردانی چیزی شبیه کشتار پولانسکی. تعادل بازی بازیگران در آن نکتهی کلیدیست.
اما یکی از بهترین فیلمهایی که دیدم فیلمی بود به نام عروسی ساختهی بلرتا زکیری کارگردان اهل کوزووو. قصهی یک زوج آمادهی ازدواج که زن بسیاری از اعضای خانوادهاش در جنگ ناپدید شدهاند و منتظر جسدشان است و مرد درگیر مشکلات دوست قدیمیاش است که به فرانسه رفته بوده و حالا برگشته. فیلم با بازیهای بهشدت رئالیستی و دوربینی که به شخصیتهایش چسبیده و گاهی با تاخیری عامدانه فضای صحنه را افشا میکند، به لحاظ سبک یادآور سینمای رومانی (مثلا آثار کریستی پویو) است. اما فیلم در نیمهی دوم پیچ غافلگیرکنندهای دارد که ماجرا را به سمت دیگری میبرد و تصویری را که از شخصیتهای مرد قصه ساخته بهشکل غیرقابل باوری عوض میکند.
Different Kinds of Rain نخستین فیلم ایزابل پرال آلمانی با موضع رادیکال و گرایش ضدسرمایهداریاش، دربارهی خانوادهایست که پسر نوجوانشان تصمیم میگیرد خود را در اتاقش زندانی کند. پدر، مادر و خواهر این نوجوان هر کدام تجربهی متفاوتی را در این بحران از سر میگذرانند (و البته فیلم در طراحی این خردهداستانها به اندازهی موضوع اصلیاش سختگیر نیست و به مصالح کم و بیش آشنا تن میدهد). اما امتناع فیلم از ورود به اتاق و افشای دلایل این اعتراض به اندازهای هست که فیلم را از سقوط نجات دهد. فیلم برای من تا حدی یادآور گربهی کوچک عجیب ساختهی رامون زورکر بود، بیشتر به لحاظ موضوع و موضعگیری تا لحن سینمایی.
وقتی چند ساعت از روز را در اتاق هتل میمانی تا این سفرنامه را بنویسی، از یک طرف تمام باید و نبایدها و اجبارها را برای تماشای فیلمها کنار میگذاری، از طرف دیگر دچار عذاب وجدان میشوی. اما من همیشه میان فیلمبینهای حرفهای بودن و گزیدهبینِهای خونسرد در نوسان بودهام. وقتی فیلمها خوب از آب درمیآیند به سمت اولی گرایش پیدا میکنم و بعد از دیدن چند فیلم متوسط و ضعیف به سمت دومی.
Views: 663