فیلم تازهی جیم جارموش حتی از تصوری که تماشای تیزرش بهوجود میآورد هم بدتر است. (وقتی تیزرش را دیدم وحشت کردم. فکر کردم اگر این تیزر مربوط به فیلمی از برادران کوئن بود خیالم راحت بود، ولی به این جارموشِ تازه اعتماد نداشتم. حق داشتم.) یکسوم اول فیلم به گونهای پترسونوار به ترسیم روابط آدمها در شهری «کوئن»ی اختصاص دارد: کلانتری بیشتر بیحال تا خونسرد (بیل موری)، معاونی خونسردتر (آدام درایور) و دستیار دیگری که بین خنگ بودن و فنفتال بودنِ ناخواسته در نوسان است (کولی سِوِنی) در کنار آدمهای عجیب و غریب دیگر، از جمله تیلدا سوینتن که انگار از دل فیلمهای ژاپنی قدیمی (همچون ارواح کوایدان کوبایاشی) آمده بیرون. اما فیلم در بخش دوم تصمیم میگیرد از مینیمالیسم آشنای جارموشی و خلوتِ لوس پترسونی دست بردارد و به فیلمی جریان اصلی بدل شود (فیلمی که در صدها سالن سینما در فرانسه همزمان با کن اکران شود). نتیجه رقتانگیز است: بارها و بارها زامبیهایی را با چشمهای از حدقه درآمده میبینیم که کجوکوله راه میروند و دل و روده قربانیانشان را میخورند، و اهالی شهر که بهتناوب یاد میگیرند با تفنگ دولول، یا قمه و کارد و ابزارهای دیگر سر آنها را هدف قرار دهند. و فیلم هر بار قطع شدنِ سرِ هر کدام از زامبیها و بیرون آمدنِ دود سیاه از گردنشان را با تاکید نشان میدهد. سلنا گومز (سلبریتی نسل جوان با بیش از صد میلیون فالور) هم هست که در نقش مترسک سر جالیز موجودیت پروژه را تضمین کند. فیلم اما به شیوهی شاهکارهای دو دهه پیش جارموش در نیمهی دوم هم از لحن کمیکش دست برنمیدارد، اما این دوگانگی لحن به قوام پستمدرنیستی نمیرسد بلکه دوگانگی لحن باقی میماند؛ دوگانگیای حاصل از کار فیلمسازیست که میخواهد خواستهی تهیهکننده را برآورده کند و درعینحال وانمود کند که دارد این خواسته را دست میاندازد. سرِ سلنا گومز را هم بهگونهای موکد جدا میکند که به این خواستههای ناحق دهنکجی کرده باشد. دیالوگهایی هم هست که خودآگاهانه به کلیشههای استفاده شده در فیلم ارجاع میدهد (جایی کلانتر موسیقی «مردهها نمیمیرند» را که از رادیو میشنود میگوید برایش آشناست و معاونش میگوید: «چون موسیقی همین فیلمه!». جای دیگری از این هم جلوتر میرود و معاون اشاره میکند که پایان فیلم را کارگردان بهاش گفته!) اما فیلم فاقد «غرابت»یست که لحن دوگانهی مرد مرده و گوستداگ را به سبکی یکدست و فراگیر بدل میکرد، و وقاری که آن را از محصولات جریان اصلی جدا میکرد، و ظرافتی که تماشاگر علاقهمند به جارموش را سرمست میکرد.
سندروم جیم جارموش شبیه سندروم داریوش مهرجوییست در فیلمهای آخرش. وقتی اشباح، چه خوبه که برگشتی، و نارنجیپوش را میدیدیم بهراحتی میتوانستیم تصور کنیم که کارگردان لیلا و سارا و هامون چهگونه میتوانست از چنین مصالحی فیلمی ماندگار بسازد. آن فیلم فرضی را توی ذهنمان میدیدیم و از تفاوتش با چیزی که ساخته شده بود حیرت میکردیم. با تماشای مردهها نمیمیرند (و تنها عاشقان زنده ماندند) هم سعی میکنیم به یاد بیاوریم که کارگردان مرد مرده و قطار اسرارآمیز و عجیبتر از بهشت چهگونه میتوانست به مصالحاش قوام ببخشد و باظرافت باشد و تماشاگرش را به شوق بیاورد. (شباهت با مهرجویی از این هم بیشتر است. اینجا هم مثل چه خوبه که برگشتی ناگهان سر و کلهی بشقاب پرنده در فیلم پیدا میشود!) اما انگار وقتی چیزی را از دست میدهی دیگر نمیتوانی به دستش بیاوری. مثل گاس ونسنت، مثل فونترییه، مثل هال هارتلی، و مثل خیلیهای دیگر در این سالها، و البته مثل خیلیهای دیگر در سالهای دورتر، مثل هیچکاک در فیلمهای آخرش، مثل بیلی وایلدر از آوانتی به بعد، مثل وندرس و حتی اسکورسیزی.
«مردهها نمیمیرند» میتواند تعبیری طعنهآمیز باشد که جارموش خطاب به خودش میگوید. یعنی مردن تنها حُسناش این است که بعد از آن دیگر نمیمیری!
Views: 1522
14 پاسخ
با این حساب کارگردان هایی که تا آخر توانستند خودشان رو حفظ کنند خیلی کم اند
برادران کوئن
کوبریک
کوروساوا و ازو و ….
این سبک زامبی هم واقعا از اون ژانرهای لج درآر هستش. واقعا درک نمی کنم. این سریال واکینگ دد که می تونست سال به سال بهتر بشه و واقعا در مورد آخر دنیا باشه رو تبدیل کردن به یک کاریکاتور ناخواسته و اون وقت هنوز هم میلیونی بیینده داره. دو تا اسپین آف و سه تا فیلم هم ازش در آوردند.
مثل همیشه عالی بود .حس عجیبی دارم و شاید اشتباه می کنم ولی به نظرم وقتی فیلمی رادوست ندارید ونظرتان منفی یا نسبتا منفی است نوشته تان جذاب تر موثرتر وحتی آموزنده تر است.هم از لحاظ تعابیر طنز جمله بندی (درکل فرم ریویو) وهم محتوا واعلام موضع.البته شاید فیلم بد ومتوسط ایرانی و خارجی زیاد شده یا من از خواندن آنها دلم خنک می شود .هرچه هست بی صبرانه منتظر ریویوهای شما هستم.
چهار پنج سال پيش آقاي اسلامي مطلبي درباره چخوف در بخش وبلاگ مجله٢٤ نوشته بودند، كم و بيش ٤-٥ پاراگراف. دو سه سال پيش انتشارات علمي فرهنگي ، ده داستان آخر چخوف را با ترجمه حميدرضا آتش بر آب منتشر كرد به اسم “همسر و نقد همسر” در ٥٠٠ صفحه كه بيش از نصف كتاب مطالبي بود از چخوف شناساني طراز اول درباره چخوف و داستان هاش، همه ي آن ٢٠٠-٣٠٠ صفحه يك طرف و بند آخر نوشته آقاي اسلامي يك طرف، اصلاً چه فايده از اين حرفها؟
پس نیمهی اول فیلم، به خاطر همان مینیمالیسم آشنای جارموشی، میتواند کنجکاویبرانگیز باشد. ولی عجب دیالوگ معرکهای: “چون موسیقی همین فیلمه!”.
نیمه اول هم برای من جالب نبود ولی دستکم رقتانگیز هم نبود.
آقای اسلامی ، فیلم آلمودوار رو دیدید ؟ به نظرتون در حد نخل طلا هست ؟ من که خیلی امیدوارم و دوست دارم که آلمودوار دوباره برگرده به دوران volver و همه چیز درباره ی مادرم .
دیدم و دوست نداشتم. فردا دربارهاش خواهم نوشت
آقای اسلامی فیلم را تازه دیدهام. برایام بیش از هر چیز یادآور Plan 9 From Outer Space اد وود بود. شهری که هویتِ خاصی ندارد. مردهگانی که زنده و زامبی میشوند. و سفینهای که آخرِ کار از راه میرسد. فقط متوجه نشدم جارموش به عمد تصمیم گرفته یک فیلم «اد وود»ی بسازد- که نتیجه کم و بیش چنین است؛ حالا با تکنیک بهتر محصولِ تکنسینها و ابزار به روزتر- یا قصدش هجو آن فیلم بوده- که باز متوجه فضلیتِ چنین هجوی نمیشوم- برداشتهای بعضی از منتقدها هم در اندازهی خود فیلم غمبار است. سعی در ارتقا فیلم با کشف یا سنجاق کردن مفاهیمی چون تصویر کردن جامعهی ترامپزدهی امروز آمریکا، از آن حرفهاست. از آن حرفهایی که میشود فیلم اد وود را هم به کمکاش بالا برد و تبدیلاش کرد به فیلمِ جریانِ متفاوت.
صفت غمبار در مورد فیلم صفت درستیست. از آن فیلمهاست که وقتی به یادش میافتم غمگین میشوم.
به نظرم رابطه فیلم جدید جارموش با ساب ژانر زامبی، همون رابطه ی مرد مرده با ژانر وسترنه.
ترفندها یکی اند؛ عناصر ژانر رو میگیره و با بی اهمیت کردنشون، ژانر رو از درون خالی میکنه.
فقط به عنوان مثال شخصیت گومز که توی ژانر احتمالا صحنه های کشته شدنش با دلهره و فرار و خون همراه بود،اینجا خیلی ساده فقط با جسدش روبرو میشیم. یعنی فیلمساز عنصر دختر جوانی که فجیع کشته میشه را از ژانر میگیره و بیست دقیقه روش مانور میده و بعد زمانی که انتظارات ژانری در ذهن ببینده شکل گرفت،اون را بی اهمیت میکنه. فیلم پر از جزئییاته. حداقل به اندازه مرد مرده جزئیات داره و به نظرم توی جشنواره دیدن فیلم باعث شده که منتقدان سایت چهار، متوجه جزئیات جارموشی فیلم نشند.
در ضمن فکر نمیکنم حضور گومز به دلیل اصرار کمپانی ها باشه این یه برداشت فوق کلیشه ای از روابط کاری در سینماست. اساسا حضور بیل موری برای جذب سرمایه گذاری کافیه.
«مرد مرده» پر از وجوه بصری اعجابآور و ظرافتهای متنیست. مقایسه این فیلم با «مرد مرده» برایم قابل تصور نیست.
به نظرم مقصودم را رسا بیان نکردم…هدف بیشتر این بود که بگم مردگان نمیمیرند از دو جهت شبیه مرد مرده است:
اول استراتژی کلی کار با ژانر
دوم ایجاد جزئیات آیرونیک
و پرسش اینجاست پس چرا مرد مرده فیلم بهتریه؟ به نظرم مرد مرده با مهارت بیشتری ساخته شده یعنی ترکیب همین جزئیات در مرد مرده هارمونی میسازه ولی در این فیلم نه.
مثلا باز چیزی که بهش فکر میکردم موتیف موسیقی بود..توی مرد مرده هم یک قطعه بارها تکرار میشد ولی اونجا باعث شدت بخشیدن به حس و فضای فیلم میکرد ولی اینجا کاملا بار اضافیه!
شاید جارموش در ذهنش دارد همان کار را میکند، ولی درعمل ماجرا طور دیگری پیش میرود. بازار سینما هم این یکی را یک فیلم احیاکنندهی ژانر تلقی میکند برای همین در سالنهای فراوان به نمایش درمیآید، در حالی که «مرد مرده» با آن همه ویژگیهای تکنیکی (فیلمبرداری، موسیقی، بازیگری و غیره) مثلا در اسکار نادیده گرفته شد و بازار آن را آلترناتیو تلقی کرد.