ژانلوک گدار نام بزرگیست. (مگر چند نفر این فرصت را داشتهاند که در تاریخ سینما نقشی تعیینکننده داشته باشند؟) اما جذابیتِ گدار برای من فقط در فیلمهای اولیهاش در دههی شصت خلاصه میشود. فیلمهای دههی هفتاد و هشتادش را دوست ندارم و فیلمهای دهههای اخیرش را (عمدا) ندیدهام. فیلم تازهاش را میبینم و دوست ندارم. او عملا همان کاری را ادامه میدهد که از دههی شصت شروع کرده. فیلمش کولاژ بسیار تکهتکهایست از انواع و اقسام فیلمها (از فیلمهای کلاسیک تاریخ سینما گرفته تا فیلمهای خبری – حتی تصویر بادبادک هوا کردنِ ترانه علیدوستی در درباره الی) که نریشنی با صدای گدار آن را همراهی میکند، و گدار (مثل همیشه) همهی تلاشاش را کرده که برای درک فیلم مانع ایجاد کند: فیلمها کاملا تکههای کوچکی هستند، طوری که گاهی بهسختی میشود آنها را تشخیص داد، نسخهها اغلب بسیار بدکیفیتاند (یا عمدا بدکیفیت، یا هایکنتراست و گاهی با افکتهای گرافیکی رنگ شدهاند)، نظم مشخصی در ارائهی فیلمها وجود ندارد (هر چیزی ممکن است به هر چیزی کات شود)؛ نریشن هم سیر مشخصی ندارد، پر از جملههاییست که به متنهای مختلف ارجاع میدهد و به همهجا سرک میکشد. حرفهای فلسفی میزند، شروع میکند به قصه تعریف کردن، بعد قصهها را ناتمام میگذارد، گاهی توضیح میدهد ولی جملهها به هم ربط ندارد. موسیقی هم طبق معمول مدام قطع و وصل میشود (شگرد قدیمی گدار برای شوک دادن به بینندهای که به موسیقی رمانتیک عادت کرده)، ولی اینجا به قطع و وصل شدن بسنده نمیشود. در موسیقی و نریشن صدا مدام بلند و کوتاه میشوند (و از بلندگوهای مختلف سالن قطع و وصل میشوند). درضمن بسیاری مواقع فیلمی که پخش میشود صدا ندارد و صدایی که روی آن میآید صدای دیگریست. گاهی آن صحنه چند لحظه بعد تکرار میشود و اینبار صدای اصلی رویش هست. گاهی حتی زیرنویس انگلیسی برخی جملههای متن فرانسه را ترجمهنشده باقی میگذارد! این کولاژ پرجزئیات و بینظم تمام طول فیلم ادامه دارد و حتی شامل عنوانبندی اول و آخر هم میشود.
گدار میخواهد حرف بزند ولی انگار کسر شاناش میشود که سرراست حرف بزند. زبانی اختراع میکند که حرفش فهمیده نشود. نه جزو هنرمندانیست که «حرف زدن» را کنار میگذارند و فقط به فرم میپردازند، و نه جزو کسانی که ساده و سرراست و رسا حرف میزنند. شگردهایش زمانی سمبل آشناییزدایی بود. حالا دیگر نیست. جامپکات گدار حالا دیگر چند دهه است که در فیلمهای بدنهی سینمای آمریکا هم به کار میرود. او مسیرش را عوض نمیکند. بلکه میخواهد همان شگردها را رادیکالتر کند. فیلم گدار کاملا مدرنیستیست. مشکل این است که سینما چند دهه است که مدرنیسم را پشت سر گذاشته. گدار حتی به اندازهی قبل بامزه هم نیست (طنز میتوانست نجاتبخش باشد). گدار در دههی شصت متوقف شده و فیلمش در بخش مسابقهی جشنواره کن عجیب و نامتناجس به نظر میرسد.
بحث فقط گدار هم نیست. آنتونیونی و برگمان و فلینی هم اگر زنده بودند، سبکشان حالا دیگر کارکرد نداشت (آنها هم حتی در دههی هشتاد کم و بیش طراوتشان را از دست داده بودند، گرچه آنها در طول دوران فیلمسازیشان خیلی بیشتر از گدار از خود انعطاف نشان دادند). سبک سینماییِ چند دهه قبل به درد امروز نمیخورد. دستکم برای من هیجانانگیز نیست.
فیلم را تا آخر تماشا میکنم. کمتر کسی جرات میکند از سالن بیرون برود ولی خیلیها دوروبرم در حال تماشای فیلم چرت میزنند. فیلم از تماشاگرش خیلی انرژی میگیرد، و جشنواره رمق همه را گرفته. فیلم تمام میشود و جمعیت چند دقیقه تمام دست میزند.
Views: 1157