جشنواره از نیمه گذشته و فکر کردن به آن آدم را غمگین میکند. امروز جشن هفتادمین سالگرد جشنواره کن برگزار شد و برای این ضیافت آرتیستها و مولفین بزرگ سینما گرد هم جمع شدند. من پشت سرهم مشغول فیلم دیدن بودم و اخبار جشن را در طول روز پیگیری نکردم. آخر شب که با نوشین عکسهای جشن را نگاه میکردیم یکی از آنها توجهمان را جلب کرد. نزدیک صد نفر از کارگردانها و بازیگرهای جایزه گرفته در کن، مثل یک خانواده یا بهتر بنویسم مثل اهالی خوشبخت یک شهر کوچک، کنار هم در یک قاب جمع بودند. عکس را زوم کردیم تا هر بخش از آن را بهتر ببینیم. در هر قسمت کوچک عکس میشد دو یا سه هنرمند بزرگ را تشخیص داد. هرکدام با لباس، ژست و چهرهی خاطرهانگیز ذهن را به جایی میبرد. کاترین دونوو هنوز سرزنده است، ژان-پیر لئو، خدایا شکرت، سرپا است اما کلودیا کاردیناله شکسته شده. کارگردانهای نخل طلا گرفته در کنار هم چه تصویر باشکوهی از روزگارمان میسازند: دیوید لینچ با موهای بازیگوش تنتنی، میشائیل هانهکه و قامت رعنایش، کریستین مونجیوی محجوب، رومن پولانسکی مرموز، کن لوچ بامزه و نانی مورتی شر و شیطان.
به یاد ندارم بزرگان سینمایی محبوبم را اینطور در یک کادر بسته دیده باشم. نوشین میگوید شبیه کمیکاستریپهایی است که در بچگی میخواندیم و یک جای مهم داستان ناگهان به یک عکس دو صفحهای کامل میرسیدیم که متن نداشت اما همه شخصیتهای قصه به بهانهای مثل یک مهمانی دور هم جمع شده بودند. این صفحات ویژه کمیکبوک ساعتها خواننده را در خودش غرق میکرد چرا که هر بخش کوچکش خود قصهای بود. باید سرت را میچرخاندی تا خرده داستانها را هم بتوانی کشف کنی یا ببینی شخصیتهای مورد نظرت چه آتشی میسوزانند یا چه نقشهای در سر دارند. امروز در کن، روز گرد همآمدن شخصیتهای داستانِ بلند شهرِ سینما بود.
عباس کیارستمی در این عکس جایش خالیست اما امروز خوشبختانه فیلمی از او در کن و در بخش نمایشهای ویژه نمایش داده میشود. 24 فریم، 24 اپیزود با داستانهای شاعرانه کوچک است که از همدیگر مستقلاند. در این قصهها حیوانات و جلوههای طبیعی رل اصلی دارند و انسان خارج قاب است. هر بخش عمومن یک عکس یا نمای نسبتن بلند ایستایی است که با جلوههای تصویری کیفیتی داستانی پیدا کردهاند و پر از المانهای آبسترهاند. در 24 فریم بالاخره یک عمر عکاسی، چیدمان، ویدئو آرت و شعرهای کیارستمی به گمان من تبدیل به اثری شایستهی نام فیلمساز میشود. سینما تنها مدیوم کیارستمی بود.
بیش از شش هفت اپیزود فیلم کیفیتی فوقالعاده دارد و باقی هر کدام ایدهای خلاقانه. یکی از جذابترینهایش تصویری ثابت از چند درخت در عمق میدان است که در یک خط افقی قرار گرفتهاند. برف همهجا را سفیدپوش کرده و گوزنهایی از چپ به راست کادر میدوند. یک ردپای انسانی در قاب میبینیم که از پیشزمینه به پسزمینه کشیده شده است. گاهی صدای شلیک گلولهای میآید. حدس میزنیم این ردپای شکارچیست. گوزنها فرار میکنند و فقط یکی در قاب میماند. انگار منتظر است. میماند تا جفت تیرخوردهاش از راه برسد…
فیلم را در سالن سوئسانتیم میبینم و برخلاف تصورم بهوجد میآیم. پایان باشکوهیست برای همراهیِ سه دهه با فیلمسازی بزرگ. موقع تماشای کشتن گوزن مقدس (یورگوس لانتیموس) به طرز غریبی تصویری از کیارستمی برایم تداعی شد. فیلم آخر لانتیموس قصهی پزشک جراحیست که بهخاطر یک خطای پزشکی (که منجر به مرگ مردی شده) باید تاوان پس دهد. فیلم فضاسازی عجیبی دارد. چیزی در فضای دیوانه فیلم وجود دارد که بیینده را به درون خود میکشد. فیلم موفق میشود در نیم ساعت اول فضای ملانکولیکش را تبدیل به حسی ملموس برای تماشاگر کند تا در آن غرق شود. اما از نیمه به بعد، صرف پیگیری ماجراها و صرف بستن گرههای قصه بر فضاسازی چیره میشود و بیننده مدام به بیرون فضای فیلم پرت میشود و این برای چنین فیلمی آسیبی بنیادیست.
روز بعد قبل از تماشای زن نازنین سرگئی لوزنیتسا، باز هم آن ژورنالیست اهل چین را میبینم که قصهی خواب و گوشی موبایلش را موقع تماشای مهلک نوشته بودم. چند ردیف جلوتر از من نشسته است و بهنظر سرحال میآید. فیلم سرگئی لوزنیتسا فیلمساز اهل اکراین انتظارات بوجود آمده در دو سوم ابتداییاش را برآورده نمیکند. زن نازنین قصهی زنیست که برای یافتن شوهرش عازم شهری در روسیه میشود. او وارد یک گرداب عجیب کافکایی از جنس رمان «محاکمه» و «قصر» میشود. زن موفق به کسب خبری از آنسوی دیوارها جایی که شوهرش زندانیست نمیشود. همه به او میگویند به شهرش برگردد. فیلم از نظر بصری فوقالعاده و از زاویه ساخت یک جهان عجیب و غریب استادانه است. افسوس که یک بخش پایانی طولانی دارد که تغییر لحنی بنیادی محسوب میشود بدون آنکه وجودش گریزناپذیر بهنظر برسد. این ایده در اجرا پیش پا افتاده از کار در آمده و از نظر حسی بخش اصلی فیلم را زایل میکند. در چند نوبت موقع تماشای فیلم توجهم به این دوست ژورنالیستم جلب میشود. گوشیای روشن و سرش پائین است و نور صفحه نمایش صورتش را غرق روشنایی کرده.
Views: 699