ت
جهان خیر و شر
ثمینی: من به طرز غریبی معتاد تیتراژ این سریالم. هر از گاهی این را میبینم و بعد میروم سراغ کار خودم. یک بار از خودم پرسیدم چرا این کار را میکنم؟ چون این تیتراژ این تصور را ایجاد میکند که جهانی موازی با جهان ما وجود دارد و تیتراژ روی این ایده تاکید میکند.
اسلامی: کدام ایدهی تیتراژ؟
ثمینی: خود نقشه این ایده را منتقل میکند که جهانی موازی با جهان ما هست و چون سریال توانسته این جهان را بباوراند این کارکرد را دارد.
اسلامی: خب همهی ما خاطرات دلچسبی که از رمان خواندن داشتیم همین بوده. رمان کاری میکرد که هیچوقت سینما نکرده. سینما بهندرت میتواند یک جهان موازی بسازد. یک دلیلش این است که فیلمها را در یک نشست میبینیم و تمام میشود. شاید از بچگی سریالها این جهان موازی را میساختند. ولی بازی تاج و تخت فراتر میرود و کاملا شبیه رمان میشود. وقتی چند ماه درگیر یک رمان قطور میشدیم، درواقع از زندگی واقعی به آن پناه میبردیم. یعنی به یک جهان موازی، که وقتی خوشایند است میشود جین آستین و وقتی ناخوشایند است میشود داستایفسکی. یعنی ما در دو دنیا زندگی میکردیم. هنر این سریال این است که اینقدر شبیه دنیای واقعی هست که ما تشابه و تفاوتش را احساس کنیم. یک دنیای بهکل متفاوت نیست، دنیاییست که خیلی چیزهاش شبیه دنیای واقعیست و برخی چیزهاش شبیه دنیای واقعی نیست. یک تفاوتش این است که انگار بیشتر از دنیای واقعی میتوانیم امیدوار باشیم که منطقی مهربان بر آن حاکم باشد. انگار به کمک این دنیا میتوانیم امیدوار باشیم به این که در دنیای واقعی هم چنین سرنوشتی حاکم بشود. انگار ما را دلگرم میکند.
ثمینی: این چیز بدی نیست. ببین، مدرنیزم مدل بکت این ایده را آورد که هیچ امیدی به جهان نیست. من متاسفانه با این ایده زندگی میکنم که در جهان عدالتی نیست، امیدی به آینده نیست. ایدهای که در سریال هست انگار این است که جهان به سمت خیر میرود.
اسلامی: خب این جوهر کتابهای مقدس بوده. کتابهای مقدس همیشه میگویند درنهایت خیر حاکم میشود. بالاخره یک منجیای هست. اتفاقا جالب است که بازی تاج و تخت را مقایسه کنیم با نمونههایی مثل ماتریکس. من ماتریکس را خیلی دوست دارم، ولی واقعیت این است که ایدهی کتاب مقدسیاش وقتی اینقدر رو و تکساحتی مطرح میکند، در آدم گارد ایجاد میکند. ماتریکس را دوست دارم منهای جنبههای تماتیکش. جنبههای تماتیکش زیادی ایدئولوژیک است. ولی بازی تاج و تخت ایدهی تماتیکش را مثل بهترین روند در کتابهای مقدس پر از جزئیات کرده، درنتیجه چون آن اتفاق نهایی از دل جزئیات میآیند اذیت نمیکند.
ثمینی: اینجا دیدگاه انسانیاش هم خیلی مهم است. آدمهایی که در موقعیتهای اگزیستانسیالیستی باید تصمیم بگیرند. و اگر خیر را انتخاب کنند ممکن است کمک کنند به خیر شدنِ جهان. و این باعث میشود بیشتر از کتابهای مقدس بهشان نزدیک بشویم.
اسلامی: ولی الگوش کتابهای مقدس است، و جالب است که مخلوط بودناش هم شبیه آنهاست. این شکل کولاژی قصهها را جلو بردن ویژگی کتابهای مقدس است. و همین تکه تکه بودن کاملا مشابه است. و درضمن همین امیدوار بودن به حاکمیت خیر باعث میشود که شخصیتهای خیر را دور از هم تعریف میکنی و تعلیق اصلی ملاقات و پیوستن اینها به هم است. یکی از ایدههای انسجامبخشاش خانوادهی استارک است که پراکنده شدهاند و قرار است درنهایت به هم بپیوندند. و میدانیم این اتفاق خواهد افتاد. و البته بزرگترین تعلیقش الان روبهرو شدنِ دنریس و جان اسنوست.
ثمینی: و نکتهی دیگر این است که ورای تاریخ و اسطوره، به شکل غریبی سریال در ساختن شخصیتهایی که مثل یک پاندول میان حسهای انسانیشان و مسئولیتهای تاریخیشان در نوساناند موفق است. و ریشهی این ویژگی هم شکسپیر است. مثلا شاه لیر، شاهیست که جهان را به سه بخش تقسیم میکند و میدهد به بچههایش اما نقطه ضعفش این است که دلش میخواهد دور و برش بیشتر از صد نفر آدم باشد. یا هملت که نمیداند با افلیا چه کند. این که گفتی دنریس با وجود تمام آن ویژگیهای اسطورهای وجه زنانهاش را هم دارد همین مدل است. و این در تمام کاراکترها هست که جدا از وجوه اسطورهای موقعیت انسانی هم دارند. و گاهی خواستهای انسانیشان آنها را در تاریخ جلو میبرد. بهترین مثالش شخصیت لیتلفینگر است، شخصیتی آنقدر پیشبرنده و مرموز که درنهایت جنگ پایانی فصل ششم را اوست که به نتیجه میرساند و جبههی خیر بدون او به نتیجه نمیرسید. همین شخصیت با یک ویژگی تعریف میشود، که زمانی عاشق کتلین (مادر سانسا) بوده. یعنی هر کسی یک ویژگی شخصی هم دارد. و همین ویژگی سریال است که تماشاگران را وارد این بازی میکند که میان شخصیتها شخصیت محبوب خودشان را پیدا کنند. و حتی تستهای روزنامههای زرد شکل گرفته که میپرسد کدام شخصیت سریال را دوست داری تا معلوم شود خودت چه شخصیتی داری!
بافت و شخصیتپردازی
اسلامی: من اصولا معتقدم متنها تشکیل میشوند از دو وجه. یکی ساختار و دیگری بافت. متنهای عالی معمولا از باشکوه بودنِ هر دو وجه شکل میگیرند. و آثار دیگر ممکن است در دو سطح مشکل داشته باشند: بافت و ساختار. مثلا من با فیلم مرشد پل توماس آندرسن این مشکل را داشتم که در جزئیات برایم خوب بود ولی در کلیت نه. یا مثلا با فیلم تاد هینز، من آنجا نیستم. فیلمی که از ایدههای خوب اشباع بود. بافت فیلم خوب بود ولی ایدههایش زیاد بود و ساختارش قانعکننده نبود. بعضی از فیلمسازان بزرگ موفق میشوند که فیلمهای بافتمحور بسازند. بهترین فیلمهای وودی آلن اینطوریست. احساس میکنی مدلی برای خودش ساخته که متکی به تکصحنههاست و چندان هم الگوی ساختاری شگفتانگیزی ندارد. یا فیلمهای خیلی مینیمال که ساختارهای مکانیکی دارند. مثلا ازو اینطوریست. چیزی که به فیلمهای او شکوه میدهد بافت است. ساختار فیلمهاش جالباند ولی تکرار میشوند. یا کاری که همینگوی میکند که خیلیها را بدبخت کرد. چون فکر کردند اینطور نوشتن کاری ندارد! ولی چهطور میتوانی یک زن و مرد را در یک ایستگاه راهآهن دورافتاده در یک کافه بنشانی و اینها فقط دربارهی این حرف بزنند که این نوشیدنی را دوست دارند یا دوست ندارند؟ این فقط هنر بافت است که به یک اثری شکوه بدهد. یا از همه عجیبتر چخوف است. چطور چخوف موفق میشود با موقعیتهایی اینقدر ساده و حتی بهظاهر تصادفی اینقدر روی خواننده تاثیر بگذاری؟ همیشه بانویی با سگ ملوس را میخوانیم و صحنهی پایانی یادمان میرود. چون در یک گفتوگوی خیلی ساده تمام میشود. هر بار باید دوباره داستان را بخوانیم تا بفهمیم اینها به هم چی گفتند. چون چیز عجیب و غریبی به هم نمیگویند.
ثمینی: توی تئاتر هم چخوف خیلیها را بدبخت کرد. چون فکر کردند که چخوف اجرا کردن که کاری ندارد!
اسلامی: بهنظرم توی اجراهای تئاتری چخوف هم بزرگترین مشکل درآوردنِ بافت است. یک نخ نامرئی این شخصیتها را به هم وصل میکند که وجودش مهم است. حالا بازی تاج و تخت هنرش فقط ساختار باشکوهش نیست؛ بافت است. و بعد از مدتی میفهمی که این نویسندهها برای هر شخصیت تازهای دیر یا زود بکگراند میسازند. میدانی یک جایی خاطرهای از کودکیاش تعریف خواهد کرد و این گاهی وقتها خیلی دیرتر از حد انتظار ما اتفاق میافتد. نمونهی مشخصاش همین شخصیت تیریون است که چهار فصل بود توی سریال حضور داشت ولی تازه اواخر فصل چهار، وقتی میافتاد زندان، شخصیت اوبرین خاطرهی دیدنش توی گهواره را تعریف میکرد. چهطوری ما به سریال اعتماد میکنیم که این اطلاعات را اینقدر دیر منتقل کند؟ و درعینحال وقتی این اتفاق میافتد، بافت صحنه قانعکنندهست. منظورم جملهبندیست و روند بدهبستان دیالوگها و غیره. و سریال هیچ ابایی ندارد که گاهی یک صحنه را کش بدهد. انگار نه انگار که با یک سریال ذاتا کنشمحور و دراماتیک روبهروییم. گاهی شبیه نمایشنامههای مدرن میشود. شخصیتها میتوانند در موقعیتی کاملا ایستا قرار بگیرند. مثل رابطهای که تیریون با آن فاحشه دارد.
ثمینی: یا رابطهی رمزی و قربانیاش تیون. و دلیل کنجکاوی ما به ادامهی صحنه هم فقط بافت است. چون موقعیت پیش نمیرود. مثلا موقعیت این است که رمزی، تیون را شکنجه میکند، همین. ولی بافت صحنه باعث میشود دلمان بخواهد ببینیم.
اسلامی: این قضیه ماجرا خودش یک فیلم در فیلم بود. ما در این سریال انواع و اقسام فیلمهای مستقل را داریم که در این ساختار گنجانده شده.
ثمینی: و اگر به طیف شخصیتها دقت کنیم، میبینیم شخصیتهای منفی مثل رمزی و جفری طوریاند که ازشان متنفری و میزان خشونتشان آزاردهندهست، ولی وقتی میمیرند، غصه میخوری که از سریال رفتند بیرون. این بخش زیادیاش به بافت مربوط میشود، چون نوعی خشونت را ابراز میکند که بافتش به تماشاگر لذت سادومازوخیستی میدهد.
اسلامی: عمق شخصیتپردازی هم هست. مثلا در مورد رمزی تمام دلایل روانشناختی را برای این که این شخصیت به هیولا بدل شده ارائه میدهد.
ثمینی: شاید رمزی از این نظر از جفری موفقتر است. چون جفری جز این که بچهی نامشروع یک خواهر و برادر است، چیز خاصی را از گذشتهاش نمیدانیم.
اسلامی: و حالا که صحبت از جفری شد، تعمیم پیدا کردن سریال به اتفاقهای روز هم چشمگیر است. مثلا ارجاع ترامپ به جفری، که کاملا ترسناک است.
ثمینی: جفری درواقع پیشگویی ترامپ است.
اسلامی: به نظر میرسد که نویسندهها اینقدر توانستهاند مکانیزم تاریخ را خوب پیدا بکنند که این پیشگویی عجیب نیست.
ثمینی: اگر «مکانیزم تاریخ» تیتر جذابی بود، حتما تیتر این گفتوگو را باید میگذاشتیم «مکانیزم تاریخ»، چون دقیقا همین است. وقتی مکانیزم تاریخ را میشناسی، میفهمی که چی تکرار خواهد شد. میتوانی بفهمی که چه تیپهایی در تاریخ میتوانند موثر باشند و چهقدر انگیزههای فردی آدمهاست که تاریخ را جلو میبرد.
اسلامی: خب این منطق تاریخ چیزیست که در کتابهای مقدس مدام رویش تاکید شده. اینجاست که اعتقاد من این است که انسان در تاریخ جلو نمیرود و رابطهی انسان و جهان همیشه ثابت است و دلیل این که آثار شکسپیر چهارصد سال بعد همچنان جذاب است همین است. ما فکر کردیم داریم جلو میرویم. وگرنه هنوز درگیر همان احساساتایم. مصداقهای این احساسات تغییر کرده: حسادتها، جاهطلبیها، تردیدها… در کتابهای مقدس مدام تکرار میشود: ای انسان، باز هم فراموش کردی! باز هم ندیدی! و اصلا منطق کتابهای مقدس برای یادآوریست.
ثمینی: مدام میگوید به یاد بیاور.
اسلامی: انگار مدام باید آن حرفها تکرار بشود، چون همان اشتباهها تکرار میشود.
ثمینی: شکسپیر هم مدام میگوید این جنگها بغل گوشمان است. میشود دوباره تکرار بشود.
اسلامی: توی نریشن شب و مه آلن رنه هم هست که هشدار میدهد «مواظب باشید که این نسلکشیها دوباره تکرار میشود!» و تکرار شد.
ثمینی: چیزی که دلم میخواهد ازش حرف بزنم بافت سینمایی سریال است. در دو قسمت آخر فصل ششم چیزی فراتر از مهندسی روایت اتفاق میافتد. بهنظرم همهی سریال تقسیم میشود به قبل از دو قسمت آخر و بعد از آن.
اسلامی: آیا واقعا اینطور است؟ درست است که قسمت 9 فصل شش به لحاظ صحنهپردازی و نمایش جنگ چشمگیر بود، ولی چنین قسمتهایی را در گذشته هم داشتیم. و جالب است که اینها هم در یک الگو قرار میگیرند. تقریبا همیشه در قسمت 9 هر فصل یک جنگ این مدلی وجود داشته. جنگهای «زمینی» همیشه در قسمتهای 9 اتفاق افتاده. اولیش لشکرکشی استانیس به کینگزلندینگ بود در قسمت 9 فصل دوم. قسمت 9 فصل سوم قتلعام خونین بود، قسمت 9 فصل چهارم جدال دیوار، و قسمت 9 فصل پنجم نبرد با وایتواکرها. چه چیز قسمت 9 فصل ششم برایت متفاوت بوده؟
ثمینی: یک جور اضافهکاریست که برای ساختن آن جنگ به کار رفته. نمایی دارد که یک دفعه یک ناقوس بزرگ میافتد زمین. اصلا نیازی به آن نمای نبوده ولی تمام جاهطلبیاش را به کار میگیرد. انگار سازنده به اندازهی شخصیتهای سریال جاهطلب است.
اسلامی: و کلید صحنه این است که به مایی را که تقریبا به لحاظ منطقی مطمئنیم جان اسنویی که یک بار مرده و زنده شده دیگر نخواهد مرد، میباوراند که شاید دوباره بمیرد!
ثمینی: دلیلش این است که قبلا به ما «عروسی خونین» را نشان داده. آنجا آریا را رساند پشت در قلعه و بعد همهی خانوادهاش را کشت. از چنین سریالی هیچ چیز بعید نیست!
اسلامی: تماشاگر را به جایی میرساند که بهاش بگوید: «تف تو روت!» (خنده)
ثمینی: این شکل مودبانهاش است!
اسلامی: و یکی از اصلیترین دستاوردهای سریال همین است. جدال با تصور سنتی که میگوید: «قهرمانها که نمیمیرند!» این را چنان به هم میزند که تو اعتمادی به هیچ قاعدهی از پیش تعیینشدهای نداری. درنهایت البته میفهمی که قاعدههایی وجود دارد. ولی سریال توانسته مقاومت تماشاگر را بشکند. واقعیت این است که در سایهی بازی تاج و تخت باید از خودمان بپرسیم در فیلمهای اکشن قدیمی چرا باید درگیر پیروزی یا شکست قهرمانها باشیم؟ ما که میدانیم درنهایت قهرمان پیروز میشود. ولی اینجا کاری کرده که اصلا اعتماد نداری.
ثمینی: برای اینکه با زحمت کاراکترهای مهمی را ساخته و بعد میکشدشان.
اسلامی: بعضیهاشان خیلی هم نازنین بودند، مثل زن راب (تالیسا).
ثمینی: دقیقا. او تازه آمده. بازیگر خوشگل، شخصیت جذاب. حامله شده و چه رابطهی عاشقانهی عمیقی با شوهرش دارد. بعد او را میکشی؟ برگردیم به بحث خودمان. من سر قسمت 9 فصل ششم موافقم که ادامهی همهی قسمتهای نهم قبلیست. اما قسمت 10 به نظرم یک ساختارشکنی کامل است. چیزی که مشابهش را قبلا ندیدیم. چیزی حدود بیست دقیقه موسیقی متفاوت است که حال و هوای کلیسایی دارد و پسری که پیرمرد را به دنبال خودش میکشد به آن دالانها. ایدهی دوم پسر کوچک سرسی (تامن) است که میایستد به شهر مخروبهاش نگاه میکند و از کادر میرود بیرون. درحالیکه من انتظار داشتم تاجش را از پنجره پرت کند بیرون. اما او از کادر میرود بیرون و بعد خودش را میاندازد پایین. یکی از غریبترین خودکشیهاییست که دیدهایم.
اسلامی: و سریال همیشه در قسمتهای 9 و 10 تعادل غریبی ایجاد میکند بین بخشهای مختلف. قسمت 9 معمولا یک جنگ یکپارچهست که مجالی برای بخشهای دیگر قصه نمیگذارد، و قسمت 10 همیشه یک بازگشت مشخص است به قصهی اژدها. قسمتهای 9 همیشه دور شدن از قصههای اژدهاست، ولی در قسمت 10 فصل ششم قدرتنمایی دنریس را خیلی دوست داشتم. دنریس پیشتر چند صحنهی قدرتنمایی داشت، یکی جایی که لشکر اختهها را مال خود میکرد، و دیگری جایی که مسیحگونه در آغوش جمعیت بیرون دروازههای شهر قرار میگرفت. اینجا هم یک صحنهی قدرتنمایی اوست که سه نماینده آمدهاند و منتظرند اینها تسلیم شوند و دنریس میگوید: «ما داریم دربارهی تسلیم شما حرف میزنیم!»
ثمینی: وای، عالیست.
اسلامی: و نمای آخر هم یک لشکرکشی اسطورهای دوران باستان است. مثل لشکرکشی داریوش به یونان.
ثمینی: تنها چیزی که در سریال مرا قانع نمیکند ایدهی آریا و فراموشخانهست. ایدهی کور شدنِ آریا و سیر عرفانیاش را میفهمم. ولی کل قصه مرا قانع نمیکند.
اسلامی: بهنظرم چیزهایی را کاشته برای فصل بعد.
ثمینی: ولی سختترین کارش همین وصل کردن این قصه است به قصههای دیگر. چون قدرتِ زیادی جادویی برای درام خطرناک است.
اشارههای فهرستوار
اسلامی: حالا من میخواهم فهرستوار به چیزهایی که دربارهاش حرف نزدیم اشاره کنم. یکیاش استعارهی «دیوار» است که به مفهوم مهاجرت مربوط است و بسیار معاصر است و با ترامپ دوباره بحث دیوار مطرح میشود.
ثمینی: و تمام دیوارهای تاریخ مثل دیوار چین و غیره را هم به یاد میآورد. دیوارهای محافظ و دیوارهای «خود و دیگری».
اسلامی: نکتهی دیگر قرینهسازیهاست. مثلا استعارهی «جوجه اردک زشت» که هم شامل تیریون میشود و هم شامل جان اسنو. هر دوشان به این استعاره وصل میشوند.
ثمینی: شکسپیر هم استاد شخصیتهای قرینهست.
اسلامی: ایدهی بعدی ایدهی برادران متضاد و خواهران متضاد است: «تیریون و جیمی» و «سانسا و آریا». اینها هم با هم قرینهاند. نکتهی بعدی بکگراند ساختن است. سریالی که اینقدر قصهاش گستردهست، بخشهایی را میگذارد در بکگراند مثل قصهی شاه دیوانه و غیره. نکتهی دیگر ایدهی این که یک شخصیت خیلی مهم هفت قسمت دیرتر معرفی بشود. لانیستر بزرگ (تایوین لانیستر) تازه در قسمت هفتم فصل یک معرفی میشود. و معرفیاش هم با پوست کندن شکار است.
ثمینی: و کاری را که بلد است این است که با قطرهچکان اطلاعات بدهد.
اسلامی: و این باعث میشود تنوع گستردهی سریال هم کنترل بشود. پیشتر که دربارهی همزمانی ناممکن بعضی داستانها میگفتم، مثالش همزمانی قصهی اسنو و دختر وحشی و قصهی دنریس و باغ عدن است که دورترین فاصلهی ممکن را با هم دارند. هم از نظر جغرافیا و هم نوع قصهها.
ثمینی: قصهی اسنو و ایگریت، دختر وحشی که شبیه قصهی وایکینگهاست. و چه بازیگر درستی هم برای دختر وحشی انتخاب شده. موهای قرمز دارد و پوست ککمکی.
اسلامی: و چهقدر خطرناک است که هم وحشیها را به آن سوی دیوار نسبت میدهد و هم وایتواکرها را. تفکیکشان هم عجیب است. اوایل فکر میکنیم هر چیزی که آن سوی دیوار است، چیزی مطلق است. ولی بعد این نقض میشود. جالب است که رهبرشان هم یک آزاداندیش است. تصویری که از آنها ارائه میشود شبیه هیپیهاست. یعنی آدمهایی که از قید و بندهای اخلاقی رایج فاصله گرفتهاند. این هم از همان همجواریهای عجیب است. انگار جنبش هیپیها را از دهه هفتاد برده همجوار کرده با یک دنیای قرن هفدهمی سنتی.
ثمینی: و آدم را مجاب میکند.
اسلامی: و وقتی جان اسنو را با ایگریت همجوار میکنی، انگار نمایندهی یک سنت اخلاقی را با یک آدم آزاد جنبش هیپی همجوار میکنی. با یک تکرابطه ببین چهقدر مفهوم میسازد. و تازه نماینده سنت اخلاقی یک راهبهی مذکر است. این خودش یک فیلم است.
ثمینی: و ایگریت از عشق به چنان خشمی میرسد که میتواند جان اسنو را بکشد.
اسلامی: و تازه هر کدام از این قصهها وقتی تمام میشوند برای قصههای بعدی بکگراند میسازند.
ثمینی: و چه تنوع حیرتانگیزی در شخصیتپردازی هست: رابطهی یارا (خواهر همجنسگرای تیون) با تیون، قصهی رابین ارن (پسربچهای که بزرگ شده و هنوز از سینهی مادرش شیر میخورد)، و شکلی که سریال آنها را به کشتن میدهد، و آن ایدهی آن دریچهی هولناک (Moon Door) که ازش سقوط میکنند. خلاصه به هر طرف که نگاه میکنی یکجور رنگآمیزی میبینی. این فقط در جغرافیا نیست، در شخصیتها هم هست.
اسلامی: فانتزیش کاملا گاهی وقتها شبیه «امیرارسلان نامدار» است. آن دریچهی سقوط از آن جنس است.
ثمینی: اینهاست که داستان بهاش احتیاج ندارد ولی به ماجرا بعد میدهد. این حد از تخیل خیلی جالب است. و درضمن اجرای این تخیل کاملا جدیست. و تازه به این تخیل بسنده نمیکند. روابط را میسازد: این که زن (خالهی سانسا) عاشق لیتلفینگر است. لیتلفینگر عاشق کتلین بوده. خاله لایسا از خواهرش بیزار است. فکر میکند لیتلفینگر عاشق سانساست. و مرگ این مادر و پسر در این بستر اتفاق میافتد.
اسلامی: و تمام این بحث را میشود به تکتک خردهداستانها کشاند. مثلا ماجرای زنهای آمازون که میخواهند همراه مادرشان انتقام بگیرند.
ثمینی: آن قصه ارجاعش به مدهآست. یعنی زن/جادوگری که میتواند لباس زهرآلود تن آدمها بکند. مدهآ همین کار را میکند. آن قصه برای من تداعی مدهآست. حالا بیا قصه را تفسیر کنیم. مدهآ دو تا پسر دارد که آنها را میکشد. این زنها اصولا مردکشاند. اینجا پسرها را با دختر عوض کرده و طبیعیست که دخترها همراه آلاریا هستند که در جایگاه مادرشان است. اینها هم مثل قصهی مدهآ با بوسهی زهرآلود دختر سرسی را میکشند.
اسلامی: قصهی آریا هم شبیه سرگردانی اولیس است. و در دل این قصه یک دورهی طولانی با مهمترین دشمناش همراه میشود. خود این قصه که کسی مجبور بشود به کسی پناه ببرد که ازش متنفر است. این خودش یک فیلم است.
ثمینی: فیلم لئون که هنوز آدمها با هیجان دربارهش حرف میزنند فقط همین یک داستان است! و تازه اینجا بهتر درآمده.
اسلامی: یکی از دستاورهای سریال هم نمایش تحول در شخصیتهاست. مثلا اتفاقی که برای جیمی میافتد، که این تحول با از دست دادنِ دستش و همجواری با آن دختر سلحشور (برن تارث) اتفاق میافتد. چه عشق غیرممکنی بین این دو ساخته میشود.
ثمینی: یک مرد مغرور و یک زن با فیزیک غیرعادی.
اسلامی: یا سانسا که از یک دختر لوس بیمسئولیت تبدیل میشود به …
ثمینی: … یک فرماندهی جنگی! و به نظر میرسد عنصر اصلی نهفقط در درام که در شخصیتپردازی هم غافلگیریست. انگار نویسندهها به خودشان میگویند در مورد یک مرد زنباره که حتی از خواهر خودش هم نمیگذرد چی عجیب است؟ این که عاشق زشتترین کاراکتر این مجموعه بشود.
اسلامی: میدانی شبیه چیست؟ رویای شب نیمهی تابستان. آنجا زنی را طلسم میکنند که عاشق الاغ بشود.
ثمینی: کاملا شکسپیریست.
اسلامی: و جالب است حتی در این استراتژی هم نقطه گسست دارد. همهی شخصیتها آمادهایم که دچار تحول بشوند، ولی دنریس مطلق است. یعنی یک نفر را داریم که مطلق است. همهچیز را از اول میداند. پای اصولش میایستد و کمتر از همه غافلگیر میشود. و جسارت سازندگان سریال است که چنین بازیگری را انتخاب کردهاند که قدرتش فیزیکی نیست. ولی صحنهای که برادرش را با طلای مذاب میکشند، نگاهش را نمیدزدد.
ثمینی: البته او هم متحول میشود. همان اول با خوردن جگر حیوان و رابطهی با آن مرد بدوی.
اسلامی: این بیشتر شبیه سیریست که پیغمبرها طی میکنند. آن صحنهی آیینی از آتش برآمدن هم از همین جنس است. خردهداستانهای قصهی دنریس خیلی کتاب مقدسیست. وقتی به فرماندهی لشکر اختهها میگوید حاضر است آنها را با یکی از اژدهاها معامله کند، یکی از زیردستان بهاش اعتراض میکند. بیرون بهاش میگوید آخرین باری باشد که در جمع با من مخالفت میکنی. این عین قصهی «موسی و خضر» است. بیطاقتی موسی و نقشههای عجیب و غریب خضر، که هر کدام حکمتی دارند. آنجا هم خضر با موسی شرط میکند که دخالت نکند. مایهی دنریس کاملا کتاب مقدسیست.
ثمینی: انگار قصهی دنریس کتاب مقدسیست، قصهی جان اسنو افسانه و اسطورهست، قصهی سرسی کاملا تاریخ است، و قصهی آریا قصهی عرفانیست.
اسلامی: انگار این چهار خط اصلی چهار منبع سریال را مشخص میکند.
ثمینی: و روی همهشان هم پردهای از جهان معاصر آمده.
اسلامی: یعنی چیزی خلق میشود که هم تمام منابع الهامها را انعکاس میدهد و هم زمانه را انعکاس میدهد. و این انگار «جوهر تاریخ» است. انگار میگوید من چیزی را بهات نشان میدهم که با آن میتوانی حتی آیندهی تاریخ را هم پیشگویی کنی.
ثمینی: گره زدن آینده به گذشته در یک جهان موازی.
اسلامی: چهقدر نگران اینی که بد تمام کند؟ بدترین اتفاقی که ممکن است برایش بیفتد چیست؟
ثمینی: بدترین اتفاق این است که ما را عادت داده به غافلگیری، و نتواند از پس غافلگیریاش بربیاید.
اسلامی: ولی فرم اصولا اینطوریست که هر چه به پایان نزدیک میشویم باید قابل پیشبینی بشود. وقتی فرم فرود میآید باید قابل پیشبینی باشد.
ثمینی: ما میتوانیم پیشبینی کنیم. پیشبینی این است که دنریس و جان اسنو به هم خواهند پیوست و جهان را به خیر رهنمون خواهند کرد.
اسلامی: ترتیبش هم احتمالا این است که فصل هفت، مربوط است به فتح کینگزلندینگ، و فصل هشت جدال اژدها و وایتواکرها.
ثمینی: فکر میکنم این حدسها مشکلی ایجاد نمیکند، چون این قابل پیشبینی بودن را با غافلگیری بافت حل خواهد کرد.
اسلامی: دو قسمت آخر فصل ششم تجسم همین بود. فکر میکردیم بزرگترین ظلم برای کسی که سریال را ندیده لو دادنِ قصه است. ولی دو قسمت آخر طوری بود که دانستن قصه هم آسیبی بهاش وارد نمیکرد. چون چگونگی مهم بود.
ثمینی: بگذار حرفم را تصحیح کنم، چیزی که میتواند سریال را نابود کند قابل پیشبینی بودنِ بافت است
اسلامی: و آخرین نکته: به جهان بدون بازی تاج و تخت فکر کردی؟
ثمینی: خیلی غمانگیز است. ما معتادهای این سریال همیشه در تمام سال منتظریم.
اسلامی: و شاید منطق درستش این بود که همه را در انتظار یک فصل نهم موعود نگه میداشتند! برای ما فوتبالیها همیشه روز فینال جام جهانی غمانگیز بود. ولی این خیلی هولناکتر است. این شاید باشکوهترین انتظار هنری تمام تاریخ است. انتظار برای نهفقط عوام که برای حتی نخبهها. سریال چیزی ارائه داد که همه را به هم وصل کرد.
ثمینی: تمام جذابیتش همین است. اینکه توانسته همه را راضی کند.
Views: 2492
14 پاسخ
من قسمت دوم گفتگو را هم خواندم، و همچنان معتقدم این عمدتاً نقد مضمون و محتواست، و حتی در اندک مواردی که گفتگو کنندگان به بحث عناصر (مثل تیتراژ، یا شخصیت ها) ورود کرده اند، باز هم نگاهشان تکنیکال نیست و این عناصر را کالبد شکافی نمی کند. ابر استعاری غلیظی بر فضای گفتگو حمکفرماست، و بنده معتقدم در نقدهای استعاری و رازگشا همیشه این خطر وجود دارد که منقد از اثر جلو بزند… در عین حال، از جنابعالی ممنونم که زحمت انجام این گفتگو، پیاده کردن آن، و قرار دادن آن در سایت به رایگان را متقبل شده اید. و این بسیار ارزشمند است. نظرات تند انتقادی من، هرگز نباید زحمات شما را لوث کند.
بههرحال این گفتوگو تحلیل سریال نیست فقط یک جور مقدمهی فهرستوار است. همین.
به نظرم گفتگوی جذابی بود لطفا بعد از پخش هر قسمت یه گفتگوی کوتاهی در مورد اون قسمت داشته باشید و تو سایت بزارید
مشکل اینه که بعضیها ترجیح میدهند همه قسمتها بیاید بعد ببینند.
من نیز موافقم که به نویسنده و در واقع خالق این مجموعه و این جهان کم لطفی کردید. سازندگان سریال با خواندن همین کتاب ها تصمیم به ساخت سریال گرفتند . از طرفی موافقم که خیلی ها با دیدن سریال به خوانندگان کتاب پیوستند .چند فصل اول به شدت وابسته به کتاب است و فصل های بعد به تدریج از کتاب فاصله گرفته است. به هر حال گفتگو در حد مقدمه مانده و واقعا هم نمی شود در زمان کوتاه به جزییات پرداخت و به ساعت ها زمان نیاز دارد . فقط در مورد شخصیت هایی چون واریس و لیتل فینگر و دیالوگ ها و بازی های کلامی شان می شود ساعت ها صحبت کرد. در مورد زن سرخ پوش و ویژگی ها و قابلیت هایش جا داشت بیشتر صحبت شود. و عجیب اینکه در گفتگو و حتی در اشاره های فهرست وار از هودور و ایده آن که فقط ساخته ذهن خلاق نویسنده است و گذشته و حال و آینده را به شکلی عجیب به هم ربط می دهد هیچ اشاره ای نشده و همه جا از قسمت نهم و دهم گفتید اما ماجرای هودور در قسمت پنج آمده که به نظر من بهترین قسمت این فصل است و این فصل به همراه فصل چهار از بهترین فصل هاست. به کلاغ سه چشم هم که در همان فصل اول و پس از مصدوم شدن بران به داستان می آید اشاره ای نشده.
شخصیت بسیار زیرک و سیاس تایوین لنیستر که در انتهای فصل چهار تمام می شود نمونه بارز شخصیت پردازی درست و حسابی است و با اینکه بسیار منفی است اما مخاطب قبولش دارد و هر جا می آید داستان جان می گیرد و از تصمیماتش می ترسیم . شخصیت هم ارز تایوین با ویژگی های مثبت لیدی اولنا است (که اشاره ای به او هم نشده در گفتگو) و دیالوگ هایش با تایوین در فصل چهار فوق العاده است و بازی هر دو بازیگر این دو نقش در باورپذیری شان عالی ست. فقدان تایوین در فصل پنج به شدت حس می شود و تقریبا همین فصل نسبت به دیگر فصل ها پایین تر است.
نکته دیگر که البته نظر شخصی ست چندان دنریس را دوست ندارم و می شد بهتر شخصیت پردازی شود . در کتاب نیز به دنریس زیاد اهمیت داده شده . اما در چند بار مرور این مجموعه هر جا داستان به دنریس می رسید دوست داشتم صحنه ها را جلو ببرم . یعنی هر قدر مشتاق و منتظر دیگر شخصیت ها و داستانشان بودم منتظر دنریس نبودم . گاهی از خود می پرسیدم چرا نمی رسد ؟ شش فصل گذشت و هنوز نرسیده . تیریون نیز تا قبل از فصل پنج و پیوستن به دنریس جذاب تر بود و در این دو فصل از فروغش نسبتا کاسته شده.
اما همین فصل پنج قسمت آخرش و اتفاقی که برای سرسی افتاد فوق العاده بود و از نقاط عطف فصل و سریال بود. آتش زدن شیرین هم که باز ایده نویسنده بوده بسیار تکان دهنده بود.
در مورد آریا و سیر معنوی اش و خانه سیاه و سفید و خدای هزار چهره هم می توان کلی صحبت کرد و معناهای فراوان در آن است که سریال مجالش را نداشته بیشتر نشان دهد.
شخصیت های سام و گیلی و گندری نیز از قلم افتادند .بس که شخصیت دارد این مجموعه کتاب و سریال . شخصیت پدر سام که اصلا وقت نشد بیشتر نشانش دهند نیز شخصیت پر ابهتی بود . اما قسمت آخر فصل شش و حذف این همه شخصیت .هم غیر منتظره بود و هم نبود . لازم بود این همه شخصیت یک جا و یک مرتبه حذف شوند ؟ زیادی غیر منتظره نبود ؟ حال فقط از خاندان تایرل لیدی اولنا باقی مانده که او هم با دورنی ها و دنریس متحد شد . و سرسی تنها باقی مانده . باید دید آیا جیمی همچنان بهش وفادار باقی می ماند ؟ حذف والدر فری هم می شد بهتر و مثلا در همین فصل پیش رو نمایش داد. و باید دید داستان بران به کجا می رسد؟
جناب آقای اسلامی، سلام. پی بردن به سلیقه ی سینمایی شما چه کار دشواریه! اعتراف می کنم که از این انتخاب شما حسابی غافلگیر شدم. با کنار هم گذاشتن عنوان هایی مثل “شعاع عمودی آفتاب”، “جعبه ی پاندورا”، “آقای هیچ کس” و سریال “بازی تاج و تخت” ترکیب غریب و نامأنوسی به دست می یاد. با این میزان سخت گیری، هیچ فکر نمی کردم “بازی تاج و تخت” اثری باشه که شما رو به دلایلی شیفته ی خودش کرده باشه. البته تا این لحظه، غیر از مطالعه ی این گفت و گو، آشنایی دیگری با سریال مورد نظر ندارم. انتشار این گفت و گو باعث شد تا شش فصل سریال رو برای دیدن تهیه کنم. امیدوارم همون طور که شما توصیفش کردید، تجربه ی لذت بخشی باشه.
لذت بردم. چقدر جای گفتگوهای این شکلی درباره سریال توی فضای رسانهایمون خالیه. دست مریزاد!
من امسال این سریال رو دیدم،از فصل یک.
بنظرم واقعا تحسین برانگیزه.
این فصل سریال که روبه تمام شدنه،میشه یه چند تا سریال با این حد از خوب بودن معرفی کنین،لطفا.
پرداختن به سریالهای خوب در برنامهمان هست.
با سلام میخواستم بپرسم که من متوجه نقش بچه های جنگل و چرایی بوجود آوردن و وایت واکرها توسط آنها نشدم! ضمنا هستی وایت واکرها چگونه شکل گرفته؟
کافیست «وایتواکرها و بچههای جنگل» را گوگل کنید.
ممنون
با سلام
جناب اسلامی به نظرتون سریال در فصل هفتم (به خصوص در قسمت ششم) نسبت به فصلهای گذشته افت نکرده بود ؟
نه، من بهخصوص از قسمت ششم خیلی خوشم آمد. سریال در فصل هفتم قراردادهایش را با توجه به محدودیتهای پروداکشن کمی تغییر داد. همین