نغمه ثمینی و من تقریبا به یک اندازه شیفتهی «بازی تاج و تخت»ایم و هر کدام دلایل خودمان را برای این شیفتگی داریم (اصولا هر کس دلایل خودش را دارد و برای همه دلیل هست!) مدتها بود دلمان میخواست بنشینیم و مفصل دربارهی آن حرف بزنیم، و چه فرصتی بهتر از حالا که یک هفته بیشتر به پخش فصل هفتم (که بیش از همیشه برایش انتظار کشیدهایم) نمانده. ولی حالا که به این بحث مفصل (که در دو قسمت عرضه خواهد شد) نگاه میکنم، میبینم این فقط مقدمهی بحث اصلیست که بخواهد به جزییات بپردازد و الگوها و شگردها را آشکار کند و غیره (که معلوم نیست هرگز فرصتش دست دهد).
م.ا.
ساختار
اسلامی: از جای شوکآوری میخواهم شروع کنم: بهنظرم بازی تاج و تخت شبیه فیسبوک است. تجسم پدیدهای فرهنگی مثل فیسبوک است. از چه نظر؟ از این نظر که در فیسبوک معمولا وارد صفحهمان میشویم و یک سری مطلب را رول میکنیم. اینها چیست؟ اولیش یک عکس تولد است، دومی یک رنجنامهست دربارهی جنگ سوریه، سومی متنی عاشقانهست، چهارمی مقالهایست دربارهی کمآبی، پنجمی دوباره یک عکس یادگاریست. همینطور الی آخر. این یک همجواری غیرممکن است. اگر از جنبهی رسانه نگاه بکنیم بهنظر میرسد که بیست سال پیش آمادگی روبهرو شدن با سریالی که اینطور تکهتکه با لحنهای مختلف همزمان جلو برود نداشتیم. بهنظرم بازی تاج و تخت انعکاس زمانهست. قبل از این که فیسبوک را به عنوان مثال انتخاب کنم، به تکثر کانالهای تلویزیونی فکر میکردم. ببین از کجا شروع کردیم؟ از فیلمی یکه و یگانه را در سینما دیدن، با فیلمدیدنهای مکرر ادامه دادیم، بعد رسیدیم به تلویزیون و تککانالها و بعد چند تا کانال و بعد کانالهای بیشمار که آدم را وسوسه میکنند که مدام کانال عوض کنی و برنامهها را تکه تکه ببینی. این انگار ویترین طبیعی شکلگیری بازی تاج و تخت است. انگار این سریال از دل این تجربه میآید که جلوی تلویزیون نشستهای و داری تکه تکه چیزهای مختلف را که حتی به هم ربط هم ندارند میبینی. اینها لزوما فیلمهای مختلف هم نیستند. وسط فیلم کات میکنی به اخبار و بعد یک تکه فیلم مستند و یک تکه بحث فلسفی… و همهی اینها را دوست داری همزمان جلو ببری. و اصولا الان مشکل مخاطب این است که حتی اگر دارد از فیلم یک کانال لذت میبرد، باز وسوسه میشود که آن بحث فلسفی را هم در کانال دیگر از دست ندهد. و چی بهتر از این؟ که پدیدهای به وجود بیاید که به آدم بگوید: «اینطوری تکه تکه دوست داری؟ خب، من تکه تکه بهات انسجام میدهم. وسواس ذهنی تو را که دوست داری همهچیز را همزمان تجربه بکنی میآورم داخل یک سریال.» و این سریال اساسا شبیه این تجربه میشود.
ثمینی: خب با این ایدهی جنونآمیز بهنظرم بد نیست همینجا گفتوگو را تمام کنیم! (خنده) ولی ای کاش این را آخر بحث رو میکردی…
اسلامی: (خنده) خب، برای برخورد با پدیدهای مثل بازی تاج و تخت باید مثل خودش عمل بکنیم! انتحاری و غافلگیرکننده.
ثمینی: این بیشتر شبیه دو قسمت آخر فصل شش شد. حالا چهطور میتوانیم برویم سراغ فصل اول؟
اسلامی: کات میکنیم میرویم از اول.
ثمینی: اگر بخواهیم کات کنیم به اول. من دلم میخواهد سریال لاست را به یاد بیاورم که جزو اولین سریالهایی بود که در ایران خیلی دیده شد و اصولا در دنیا هم خیلی مطرح شد.
اسلامی: انگار آشتی دوباره با پدیدهی سریال بود.
ثمینی: بله، دوران طلایی سریالسازی عملا با لاست شروع شد. و لاست برای من اولین تجربهی سریال دیدن بود که به خاطرش ساعت را کوک میکردم و چهار صبح بیدار میشدم و آن را میدیدم. این ایدهی فیسبوک در شکل خامش در لاست هم بود. آنجا هم این ایدهی تکه تکه بودن بود ولی فقط با چهار پنج تا شخصیت. آنجا قصههای شخصیتها با هم فرق داشت ولی جغرافیاشان یکی بود و اگر هم میخواست جغرافیا را عوض کند، همه را میبرد به آن جغرافیای تازه. اما الان تبدیل شده به چیزی که شاید حتی به اینستاگرام شبیهتر باشد، چون اینستاگرام تصویریتر است. سریال تصویرهاش کاملا با هم فرق دارد. یکی در سرمای مطلق، یکی در گرمای مطلق، یکی توی شهر، یکی توی فضای بدوی. وقتی داریم این صفحه را اسکرول میکنیم، با شکلهای بصری مختلف روبهرو میشویم.
اسلامی: خب من به همهی این پدیدههای فضای مجازی فکر کردم. بهنظرم فیسبوک از این نظر بهتر است که تصویر را در کنار متن قرار میدهد و سریال هم قصهای را که با تصویر جلو میرود در کنار قصهای قرار میدهد که با کلام جلو میرود. قصهای را که با ریتم سریع جلو میرود همجوار میکند با قصهای که خیلی ایستاست و سر جایش ایستاده. فیسبوک از این نظر متنوعتر است. اینستاگرام منسجمتر است، چون تصاویر بههرحال با هم راه میآیند ولی در فیسبوک این همجواری عجیبتر است. سریال هم همه نوع همجواری را دارد. شاید در وهلهی اول سرما و گرما و اختلاف بکگراند تصویری به چشم بیاید، ولی از این حد فراتر میرود. بگذار سریال را برای کسانی که هنوز در مقابل دیدنش مقاومت کردهاند اینطوری معرفی کنیم. من سهگانهی ارباب حلقهها را دوست ندارم. درحالیکه ظاهرش شبیه بازی تاج و تخت است. چه چیز سریال برای من فراتر از ارباب حلقههاست؟ تماشای این سریال مثل این است که ارباب حلقهها و هملت و سقوط امپراتوری روم را همزمان ببینی. آنهایی که سریال را دوست دارند ولی قصهی اژدها را دوست ندارند، انگار یک ویژگی ذاتی سریال را نفی میکنند. بله، شکی نیست که اگر فاز فانتزی و ارباب حلقههایی سریال نبود، با پدیدهی بهذاته منسجمتری روبهرو بودیم. ولی تمام نکته همین است. این که چیزهایی را در کنار هم قرار بدهی که اصلا با هم جور نیستند. و حتی استراتژی این نیست که یک قسمت کامل به یک قصه بپردازد و در قسمت بعد به سراغ قصهی متفاوت برود. سریال میخواهد همه را با هم جلو ببرد. درست موقعی که یکی از قصهها به اوج دراماتیک رسیده، قصهی دیگر در سکون کامل است.
ثمینی: قصهی تیریون را که تقریبا تا انتها رفته.
اسلامی: بله، او دیگر به آرامش رسیده. تمام مشکلاتش تقریبا حل شده.
ثمینی: بعضی قصهها هم انگار هنوز شروع نشدهاند.
اسلامی: اصلا بازی باشکوهش این است. این که دلش میخواهد کارهای غیرممکن انجام بدهد. تصور نمیکنم بیست سال پیش آمادگی هضم چنین پدیدهای را داشتم. چیزی که در ذاتش ملغمه به نظر میآید. ماجرا کمی شبیه مواجهه با پدیدهی فونترییه است. برخی میگفتند شکستن امواج را دوست دارند منهای جنگولکبازیهاش. خب، بدون جنگلولکبازیها تبدیل میشد به یک فیلم دهه شصتی، مثل فیلمهای تارکوفسکی و برگمان. تمام نکتهی پستمدرنیزم همین است. نکته همین جلف شدن است، همین متظاهرانه بودن است. فاصله گرفتن از شکوه مدرنیستی.
ثمینی: چون هارمونی جدیدی را تجربه میکند. بهنظرم جوهریترین تعریفش این است که دارد تعریف جدیدی از هارمونی به ما ارائه میدهد.
اسلامی: انسجام آن چیز محافظهکارِ سرند شده نیست. پدیدههایی مثل مکدانا و فونترییه و جارموش و ژاکو وندورمائل دارند یک بازی متفاوت میکنند.
ثمینی: درواقع این مدل فیسبوکی دارد پیشنهاد عجیبی را دربارهی هارمونی به ما میدهد. موقع تماشای سریال میدانیم که درنهایت این داستانها با هم تعامل خواهند داشت. و مهم نیست که این داستانها هر کدام توی یک جهان متفاوت هستند.
اسلامی: شاید مهم اولین جاییست که اعتماد به وجود میآورد و مطمئن میشویم که از دل این آشفتگی و پراکندگی به انسجام خواهیم رسید. و اتفاق خیلی مهمتر وقتیست که سریال را برای بار دوم میبینیم. با نکتههای فراوانی روبهرو میشویم که بار اول متوجه نشدهایم و انگار سریال برای بارها دیده شدن طراحی شده.
ثمینی: البته همین که بر اساس یک کتاب ساخته شده هم این اطمینان را به آدم میدهد که یک فکر مرکزی پشتش هست.
اسلامی: البته من کتاب را کامل نخواندهام ولی اینقدر خواندهام که بتوانم کمی دربارهی تفاوتهاش صحبت کنم.
ثمینی: من هم به این نکته رسیدم که سریال به ریتم کتاب وفادار نیست و قصهها را پس و پیش کرده. بهنظرم بازی و تعامل دشواری را با کتاب شروع کرده.
اسلامی: برای من کتاب این تنوع باشکوه لحن را نداشت. حس کردم کتاب درمجموع در ژانر فانتزی باقی میماند و این اجراست که به آن تشخص داده.
ثمینی: کتاب ارزش ادبی فوقالعادهای هم ندارد و برای همین جان میدهد برای اقتباس.
اسلامی: بافت ادبی کتاب را دوست نداشتم ولی بافت سینمایی سریال خیلی غنیست. به نظرم آمد رگههای شکسپیری در کتاب خیلی کمتر است. سریال است که مدام به همهی تاریخ سینما ارجاع میدهد. شکسپیرش خیلی قوی شده. ارجاع به سنتهای طراحی لباس و طراحی صحنه و مدل بازیگری چیزهایی را اضافه کرده که در کتاب نیست. البته سریال خیلی مدیون کتاب است (بهخصوص از نظر متریال) ولی در کتاب با داستانی ذاتا فانتزی روبهرو هستیم. درحالی که مثلا در قسمت نهم فصل ششم جنگی را میبینیم که بزرگترین فیلمهای حماسی تاریخ سینما را به یاد میآورد، نه فیلمهای فانتزی را.
ثمینی: دقیقا. مثلا مقایسه کنیم با فیلمهایی که از روی کتابهای هری پاتر یا ارباب حلقهها ساخته شده که وفاداری با آن فانتزی فیلم را در ژانری محدود زندانی کرده.
اسلامی: برای همین آن فیلمها همهشان سنتیترند.
شکسپیر و شرکا
ثمینی: من در ضمن فکر میکنم که اگر شکسپیر الان میخواست متن بنویسد، این را مینوشت. چون خیلی ادامهی سنت شکسپیریست.
اسلامی: فراتر از ارجاع و ستایش: حتی چالش با شکسپیر است. انگار این متن هماورد میطلبد. انگار نویسندههای فیلمنامه تمام عمر داشتهاند فکر میکردند که اگر جای شکسپیر بودند چی مینوشتند.
ثمینی: مثلا در خلق شخصیت تیریون، انگار چند تا از شخصیتهای متنهای تاریخی شکسپیر در هم ادغام شدهاند. انگار او هم هنری پنجم است و هم ریچارد سوم. و با یک زبان و منطق شکسپیری. و ملکه سرسی انگار بازی لیدی مکبثی میکند. بهنظرم سریال خیلی وابسته به شکسپیر است. و به یاد بیاوریم که در متنهای شکسپیر هم کم فانتزی وجود ندارد. مثلا در کمدیهاش. البته شکسپیر قانونش این است که در تراژدیهای سیاهش چندان فانتزی ندارد. ولی او هم آنقدر شجاع هست که در مکبث سه تا جادوگر را از متنهای قرون وسطایی میگذارد وسط یک تراژدی تاریخی.
اسلامی: از این نظر شاید الهامبخش بوده. مثلا همین پاساژهای کمیکی که شکسپیر دارد یک جور تغییر لحن است. این که چهطوری وسط هملت صحنههای کمیک میگنجاند. حتی کاراکتر اصلی را شبیه دلقکها میکند.
ثمینی: بله، عجیبترین اتفاق هملت همین است. و مکبث این شباهت را دارد که دم به دم میروند سراغ جادوگرهای فانتزی و به جهان تاریخی برمیگردد.
اسلامی: یک جاهایی ارجاعهای مستقیمتری هم هست. مثلا در ابتدای فصل پنج، سریال تصمیم میگیرد که آن سکانس عجیب پیشگویی مرگ فرزندان سرسی را به صورت فلاشبک نشان بدهد که خیلی شبیه مکبث است. که خرق عادت هم هست. چون فلاشبکی از این جنس در سریال نداشتیم.
ثمینی: دقیقا. بنابراین از یک طرف شکسپیر است، از طرف دیگر فانتزی عامیانهست. و درعین حال بافت اسطورهای هم مهم است. شکسپیر بافتش بیشتر فانتزی/تاریخ است، اما اینجا بازی با بچهگرگها ریشهاش به اساطیر رومی برمیگردد. ایدهی گرگهای محافظ یا مهربان.
اسلامی: ایدهی کلی این است که هر چیزی را با هر چیزی مخلوط کند. یکی مخلوط کردن افسانهست با تاریخ. درست میگویی: شکسپیر هم افسانه و تاریخ را مخلوط میکند، ولی خیلی حواسش به لحن هست. ولی اینجا خیلی بیمحابا این اتفاق میافتد. اینجا از یک طرف جادوی سیاه را داریم (قصهی زن سرخپوش، ملیساندر)، خود اژدها و وایتواکرها به عنوان ایدههای غلیظ فانتزی، و از طرف دیگر تاریخ اروپا را مرور میکنیم. و نهفقط مرور، که جابهجا میکنیم. ممکن است ماجرای امپراتوری روم و قرون وسطی ترتیبشان عوض بشود یا در دو تا جغرافیا همزمان بشوند. یا ارجاع به جنگ لنکسترها و یورکها در تاریخ انگلستان که حتی بازی کلامی هم دارد و «لانیستر» شبیه «لنکستر» است. بازیگوشی سریال این است که همهی این کارها را همزمان انجام میدهد: تاریخ را با فانتزی مخلوط میکند و تاریخ را ازنو مینویسد و جغرافیا را شبیهسازی میکند. اینقدر هم تغییر نمیدهد که قابل شناسایی نباشد. مثلا مثل واقعیت باز هم شمال سرد است و جنوب گرم است. این را تغییر نمیدهد. ولی از مشکل بزرگی که امثال علی حاتمی درگیرش بودند فرار میکند. حاتمی مدام مجبور بود بگوید این تاریخ است به روایت او. ولی اینجا متن میتواند اساسا منکر وجه تاریخی بشود. چون اینجا اروپا نیست، چیز دیگریست. پس بهراحتی هر بخشی را که میخواهد نگه میدارد و هر بخشی را عوض میکند.
ثمینی: این خیلی نکتهی جالبیست. چون تاریخ در ذات خودش چیزی علت و معلولی و خطیست. اما در اشل کلی این تصور هست که هر اتفاقی که قبل از چیزی دیگر بوده، میتوانسته بعدش هم باشد.
اسلامی: و همین است که آن تصور را هم به وجود میآورد که تاریخ خطی نیست بلکه سیکل است.
ثمینی: بنابراین اینجا با تصویر غریبی از تاریخ روبهرو میشویم. یعنی اینجا جنگهای قرون وسطایی میتواند جایی اتفاق بیفتد که انگار ایدههای رنسانسی قبلش اتفاق افتاده. بنابراین ارجاعهای مشخص سریال به تاریخ تروریسم که به طور مشخص ارجاع به داعش است، همزمان میشود به ارجاع به جنگهای صلیبی، یا ارجاع به جنگهای «گلها»ی انگلستان در ماجراهای خاندان لانیسترها، که انگار آغاز تاریخ مسیحیت است. همهی اینها آمده کنار همدیگر.
اسلامی: اتفاق عجیب روایتیست که میتوانی هر بخش تاریخ را که خواستی در آن بگنجانی. هم در جغرافیا بچینی و هم در توالی جدید. البته اتفاقهایی را که در تاریخ طی دویست سیصد سال افتاده میگنجاند در فاصلههای زمانی هشت ده ساله، یا حتی چند ماهه. و این همجواری خیلی چشمگیرتر میکند. انگار سریال مرور فشردهی تاریخ جهان است. بنابراین همزمان هم داریم دورهی بربریت اروپا را میبینیم و هم امپراتوری روم و هم قرون وسطی را. و تازه ارجاع به مسیحیت هم دو نوع است: یکی ارجاع به قرون وسطی و حاکمیت کلیسا که از طریق دادگاه تفتیش عقاید نشان داده میشود، دیگری خود دنریس که یک جور مسیح مونث است: بر قلبها حکومت میکند و ضدخشونت است و اینها. و البته او را مثلا با کوروش کبیر هم مخلوط کرده (بحث آزادی بردهها و غیره). و درعینحال او مثل پیغمبران است و اژدها هم معجزهاش است. مثل حضرت سلیمان است. و تازه نگاه فمینستی هم دارد. یعنی جسمانیت هم دارد و شبیه قدیسها نیست.
ثمینی: و چهقدر شبیه زنهای اسطورههای یونان است که از موهاشان اژدها در میآید (اینجا از تخم در میآیند و روی شانه و موهای دنریس مینشستند) که البته آنها حاصل ترس یونانیهاست از مادرخداها و جهان مادرتبار است. و فرهنگ یونانی البته ضد این مادرخداهاست ولی اینجا این مادرخدا بازمیگردد و نقش منجی را به عهده میگیرد. و نکتهی دیگر چیزیست که سریال به مخاطب غربی میگوید. با همزمان کردن بخشهای مختلف تاریخ درواقع تندروهای مسیحی را در کنار تندروهای احتمالا مسلمان میگذارد. و انگار اینها در یک زمان دارند نفس میکشند. و این خیلی چیز لیبرالیست.
اسلامی: یعنی درعینحال که تکثر دارد، همه چیز را ساده میکند به جهان خیر و شر. یعنی دو تا اکستریم میسازد که یخ و آتش است، وایتواکرها و اژدها، دو تا عنصر متافیزیکی که بیناش یک تنهی تاریخی هست که تاریخ جهان انسانیست. یعنی اسطورههای متافیزیکی در دو طرفاند و تاریخ انسانی پر از درگیریهای بیهودهی تکراریست. و انگار آن دو تا اکستریم دارند این جدالهای بیهوده را قضاوت میکنند. تاریخ حکمرانهای کوچکی که به خاطر جاه و مقام توی سر هم میزنند و به جایی هم نمیرسند. درحالیکه جنگ ازلی جنگ آن دو تا اکستریمهاست.
ثمینی: اتفاقا آن دو تا اکستریم اگر تجسمشان جان اسنو (جهان سرما) و دنریس (جهان گرما) باشد (که اگر سریال نخواهد غافلگیری را به اوج برساند) میشود یک پیشبینی قریب به یقین کرد که این دو تا در پیوند با هم این جعبه را ببندند. خوانش اسطورهای این است که رویینتن (اسنو) و صاحب اژدها (دنریس) در پیوند با هم جهان را نجات خواهند داد.
اسلامی: به نظر میرسد وجه اسطورهای سریال متکی به آن ثنویت قدیمیست: شر و خیر، شیطان و اهورا، انگار اژدها تجسم خیر است و وایتواکرها تجسم شر. و یک نگاه آخرالزمانی هم به وجود میآید.
ثمینی: و عجیب این که هیچ منبع اسطورهای از متنهای اسکاندیناوی و یونان و حتی بینالنهرین نیست که سریال بهاش سرک نکشیده باشد. اساطیر اسکاندیناوی مثل همین ایدهی گرگها، اساطیر یونان مثل زنهایی که با اژدها حشر و نشر دارند. انگار کولاژی از اسطورههاست. انگار خیلی بیشتر از چیزی که ازش انتظار میرود عمل میکند.
اسلامی: این که هست. بهنظرم اصولا فرم باشکوه همین است. فرم باشکوه چیزیست که درعینحال که غیرقابل پیشبینیست، کاملا منطقی باشد. هم شگفتزده کند و هم قابل باور باشد. یک قدم از ما جلوست ولی وقتی اتفاق میافتد، منطقی جلوه میکند. مثل تکرار خندههای پیرمرد خنزرپنزری در بوف کور. هر بار غافلگیر میشویم و هر بار به خودمان میگوییم: «چرا نتوانستم پیشبینی کنم؟» چون متن حواس آدم را پرت میکند. در اینجا هم همواره از مرگها تعجب میکنیم، با اینکه دیگر باید عادت کرده باشیم که سریال آدمهای مهمش را میکشد.
Views: 2747
13 پاسخ
چه گفتگوی خوبی. ممنون
عالی بود.
این گفتگو بود یا ستایش نامه؟ شاید هم رازگشایی از نمادها! پس جنبه های فنی و تکنیکی و ساختاری چه می شود؟ گفتگوی ضعیفی بود و دو نفر گفتگو کننده به وضوح مقهور سریال شده اند و توان فاصله گرفتن و ارزیابی کلی (به اصطلاح نقد) را ندارند
در انتهای این بخش نوشته: «ادامه دارد»
ممنون آقای اسلامی و خانم ثمینی. خواندنی بود. تنها انتقادی که دارم کملطفی نیمه اول مصاحبه به جورج مارتین، نویسنده مجموعه است. در ابتدا از سوی هردوی شما اشاره میشود که متن کتاب ارزش ادبی ندارد و بعد هرچه در گفتگو میآید ستایش جنبههایی از سریال است که دقیقا از کتاب آمدهاند (نگاه آخرالزمانی، خلق جغرافیا و تاریخ جدید، روایتهای تکهتکه و فشرده، شخصیتپردازیهای شکسپیری و غیره).
ضمن آنکه ارزش ادبی کتاب باید با ژانر خودش محک بخورد.
مهدیجان اشارهی من به بافت ادبی کتاب بود. منظورم تشخص زبانیست. اگر سریال ساخته نشده بود زبان کتاب مرا اصلا به خواندن ترغیب نمیکرد.
با تشکر از این گفت و گوی خوب
آقای اسلامی میخواستم نظر شما را در مورد فله ای دیدن سریال ها بدونم
همین سریال بازی تاج و تخت حالا که هفت فصل آن پخش شده را کسی بخواهد ببیند باید روزی یا هفته ای یک قسمت ببیند؟
بستگی به این دارد که هر کسی چهقدر میتواند تمرکزش را حفظ کند. ولی من هفتهای یا چند روزی یک قسمت را ترجیح میدهم.
لطف کنید منظور از تمرکز رو کمی بیشتر توضیح بدید. ممنونم
منظور این که با چه فاصله زمانی میشود همچنان سریال را با دقت دید. بعضیها وقتی سرعت را زیاد میکنند فقط به سیر وقایع توجه دارند نه جزییات.
پیشنهاد میکنم که سری کتاب های نغمه اتش و یخ از جورج ار ار مارتین را بخوانید چون سریال اقتباس شده از ان حتی سایه ی از کتاب ها هم نیست و بنده بعنوان فردی که دقیق و منطقی در عین حال متنفر از بیهودگی هستم اگر این کتاب یک دهم به کتابهای همچون ارباب حلقه ها و هری پاتر … شبیه بود هرگز ان را به شما پیشنهاد نمیکردم . اقای اسلامی همانطوری که من در عین ترس و شوق شخصیت خودم را در کاراکتر های این مجموعه پیدا کردم به شما قول میدهم با وقت گذاشتن و خواندن این اثر بدعت و ساختار شکن ادبی دنیایت عوض میشود. شما میتوانی ترجمه ی چهار کتاب اول این اثر را در این سایت پیدا کنی
winterfell.ir
همانطور که در گفتوگو هم اشاره کردم دو جلد از کتابها را هم به فارسی و هم انگلیسی خواندم.
It’s hard to seek out educated folks on this matter, however you sound like you understand what you’re talking about! Thanks