سقوط سرشار از ناگفتههاست

عنوان تشریح یک سقوط عنوان تشریح یک قتل اتو پرهمینجر (۱۹۵۹) را تداعی میکند. هر دو فیلم بهاصطلاح «دادگاهی» هستند و به معمای یک قتل میپردازند. فیلم پرهمینجر با مهارت زاویهی دیدش را به شخصیت وکیل مدافع (جیمز استیوارت) محدود میکند و حتی قصه را با تشریح وضعیت او شروع میکند (وکیل جاافتادهای که شخصیتش […]
پشت دیوارها رازیست

فیلم گلیزر ربط چندانی به رمان مارتین امیس ندارد، فقط اسم و موضوعشان یکیست. بر خلاف رمان، در فیلم از پیچوخمهای داستانی و خیانت و انتقام خبری نیست؛ نه زمان چندان جلو و عقب میشود و نه زاویه دید عوض میشود. فیلم ترجیح داده از وجوه دراماتیک و تنوع داستانی و روابط پیچیدهی شخصیتها صرف […]
ستارهها و تقویم

من خانم زری خوشکام را بعد از انقلاب دیدم. اما او هنرپیشهی قبل از انقلاب نبود. زندگی یگانهای داشت که چند روز پیش تمام شد و تناش و اسمش و تاریخش مال خودش بود. تاریخ شخصی ما مال خودمان است. فجایع تاریخی میتوانند تاریخ ما را مچاله کنند و از هم بدرند، اما ما نه […]
نزاع با بیآیندگی

«گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد». آدم این را که میخواند، آنی با خودش میگوید: کدام کار؟ کدام جان؟ کدام چوب به کار کدام چرخ افتاد که نشد؟ کدام گذشته در سر شاعر چرخید که کارِ یاد به جانِ گداخته کشید؟ اصلا کار دل اگر تمام شود خوب است یا اگر نشود […]
جشنهای پیش از سوگواری

نتیجهی فیلم دیدن در جشنوارهها این میشود که بعدش که برمیگردی انگار فقط یک فیلم دیدهای. این برای کسی که چند سالیست فکر میکند هر فیلمی در عین حال فیلم دیگری هم هست، و فیلمها به هم راه دارند، فرآیند بدی نیست. و وقتی آن کس خودش را منتقد سینما نداند کارش حتی آسانتر میشود […]
رٌزباد در بایگانی خوابها

فرانسویها میگویند: «بعد از هامفری بوگارت نباید بارانی پوشید.» منظورشان هم طبعا کاراکترهای بوگارت در فیلمهاست، مثل ریکِ کازابلانکا یا فیلیپ مارلوی خوابِ گران یا سم اسپیدِ شاهین مالت. بر کسی پوشیده نیست که آن لباس نهایی که شخصیتِ فیلم به تن دارد معمولا حاصل تفاهم میان سلیقهی بازیگر و کارگردان و طراح لباس و […]
چتر رنگی بر فراز شهر خاکستری
مهندس فرمان را میدهد دست رسول و گاز میدهد و روی تصویر (که فید میشود در سیاهی) میپرسد: «ترسو نباشی یه وقت؟» و رسول با پاسخش از همینجا به جهان فیلم قدم میگذارد: «نه آقا برا چی؟ نمیترسیم.» جهانی که با غلیظ کردن شدت رنگ زرد، در بافت تصویریاش و لکههای قرمز و آبی جابهجا، […]
آنها شلیک میکنند!

تماشای پنجاه قسمت سریال کلمبو برای من عملا چند ماه طول کشید. شاید دیدن پنجاه قسمت یک سریال دنبالهدار چندان وقتگیر نباشد (میشود طی یکی دو هفته این تعداد قسمت را دید)، اما دیدنِ قسمتهای هفتاد تا صد دقیقهای کلمبو با داستانهای مجزا و متکی به جزئیات مثل دیدن پنجاه فیلم سینماییست، البته فیلمهایی با […]
گیسوی تو به رقص نزدیکتر است

«گیسوی تو به رقص نزدیکتر است». این جملهی مبهم را مردی به زنی میگوید، در فیلمی آلمانی و حتما ساخته شده پیش از دههی ۱۹۳۰. اما من نه اینجا نه در هیچ پانویسی نمیتوانم اسم فیلم را ببرم، چون یادم نیست. فقط میدانم که سالها پیش این جمله را در میاننویس فیلمی صامت خواندهام، و […]
مثل لکهای جوهر روی سطحی تمیز

بازبینی سریالهای دوران کودکی (بر خلاف بازبینی فیلمهای کلاسیک) معمولا نتیجهی لذتبخشی ندارد. کمتر سریال دهههای شصت و هفتاد میلادی هست که جذابیت خودش را حفظ کرده باشد؛ این رنگباختنِ جذابیت میتواند دلیل تکنولوژیک داشته باشد (مثل پیشتازان فضا و سرزمین عجایب)، یا سادگی بیش از حد داستان و تاکیدهای اخلاقی (خانهی کوچک و آیرونساید)، […]
یک نفس عمیق و بعد تمام

سارای هشت ساله، مقنعهی سفید به سر، در پاسخ مازیار بهاری میگوید دوست دارد تصویر سعید حنایی را همه جا بکشد تا همه بفهمند مادر او فیروزه، قربانی چهاردهم سعید حنایی، بیگناه بوده است. ترکیببندی آنچه تصویر میکند همزمان کودکانه است و غریب. بالای صفحه را با میلههای راه راه سیاه زندان پوشانده و در پایین مثلثی ساخته است میان تن بیجان مادرش و خودش که گریان و زانوزده با دستهای بازِ پرسشگر به سعید حناییِ اخم درهمکرده با لباس زندان و دستبند نگاه میکند.
مرگ شاعری

سوگواران ژولیده وقتی مردمی که جلوی بیمارستان ایرانمهر تهران جمع شده بودند تابوت شاملو را تحویل گرفتند که فکر کنم تا طرف میرداماد یا پایینتر از آن همراهش بروند، باید برای ابراز عواطف راهی پیدا میکردند که هم به رسم معتقدان رسمی شبیه نباشد، هم درخور شاعرِ رفته باشد و هم به آن بشود سویهای […]
اشباح زنده و سیبهای خیالی

شاید روزی از پاییز سال ۱۳۷۹ بود یا سالی پیش یا سالی پس از آن. من در دفتر همایون پایور نشسته بودم و قرار بود همان روزها همراه او به عنوان فیلمبردار و یک گروه کوچک به رشت برویم و فیلم مستندی را که میخواستم از بازار رشت بسازم شروع کنیم. در زدند و […]
ویل اسمیت ضربهی خیلی بدی زد

وقتی ویل اسمیت با عصبانیت به روی صحنهی اسکار رفت و به کریس راک، بابت شوخی با موی کوتاه زنش، ضربه زد، لطمهاش فقط به صورت راک نبود بلکه بسیار پردامنهتر بود. با این یک ضربهی متعصبانه، او هم خشونت را ترویج داد، هم موقعیت زنها را تقلیل داد، هم به صنعت سرگرمی توهین کرد، […]
شراب تابستان

فیلم تازهی میا هنسنلوو شاید برای طرفداران متعصب اینگمار برگمان، کارگردان اسطورهای سوئدی، تا حدی ناامیدکننده باشد. آنها احتمالا انتظار داشتند در فیلمی که چنین عنوانی را یدک میکشد شاهد فضاهای برگمانی، تجربهی برگمانی یا دستکم رویکرد برگمانی با مصالح داستانی باشند. جزیره برگمان اما فیلمی تابستانیست با رنگهای شاد، روابط محترمانه و پر از […]
ردپاهای کوچک موجودات بزرگ

آنطور که نقل است گویا اولبار علمیتخیلینویسِ آمریکایی رابرت آنسون هاینلاین بوده که در مقالهای که سال ۱۹۴۷ در The Saturday Evening Post به نگارش درآورده، از عبارت Speculative fiction استفاده کرده است؛ به انگیزهی جمعبندی بیچونوچراترِ گونهای خاص از گونههای قصهگویی، که بسیار پُرریشه است و پر دسته و پرمسئله؛ و تعریفی را مطرح […]
پوست انداختن

تماشاگر وضعیت تماشاگر پوست بیشباهت به مادر آراز نیست. پیرزن که عمری افسار جنها را در دست داشته و چموخم مراوده با آنها را میدانسته، اکنون رکب خورده و رشتهی امور از دستش در رفته است. این بار جنها افسار گسستهاند تا دورهاش کنند و بازیاش بدهند. پوست حتی با جدیترین مخاطبانش چنین میکند. ای […]
ملاقات با نهنگ [۱]

یک قاب را میتوان عنصری برای مرزبندی یک منطقه یا یک سطح معین دید. برای تأکید بر جایی مشخص از جهان بصری. شبیه یکجور استعاره یا صنعت ادبی. الشاندرا آی کینتاس [۲] جهان توئین پیکس دیوید لینچ در شروع، جهانی بود ثبت شده روی نگاتیو ۳۵ میلیمتری، ترکیببندی یا درواقع compose شده […]
قهرمانیها؟… آه، اسبها پیرند

قهرمان نه مثل چهارشنبهسوری با دقت دراماتیک مینیاتوری و موقعیتهای عاطفی شخصیتهایش آدم را تحت تاثیر قرار میدهد، نه مثل فروشنده آدم را بابت برخی لحظهها و مایهها حرص میدهد، نه مثل جدایی و درباره الی با جنبههای متناقضاش دچار دوگانگی میکند، و نه حتی مثل گذشته و همه میدانند است که ضعفهایش را […]
بچههای گریانی که نیستند
آقا و خانم مامییا، پدر و مادر نوریکو، دونفری به گردش رفتهاند و حالا کنار یک باغچه بیرون ساختمانی نشستهاند. از پیش میدانیم که پسرشان در جنگ گم شده است، و حالا مثل همیشهی ازو مسئلهی خانواده ازدواج نوریکو است. آقای مامییا: امروز واقعا به من خوش گذشت. خانم مامییا (با دست راستش جایی را […]
…و مرگ، آن درخت تناور بود*

دلبستگی و انسِ نگارنده با آخرین ساختهی صفی یزدانیان، جدا از انگیزههای سینمایی که به آنها اشاره خواهم کرد، وابسته به نوعی همخوانیِ فضای آن با این روزهای کرختِ کروناییست. بهنظر میرسد آمیختگی حسیِ مخاطب با اتمسفر فیلم در این عصر ناخوشی، حاصلِ آمیختن ناخودآگاه دو نگاه زیباییشناسی و زیستشناسی به اثر است؛ زیستی نه […]
دریغا عشق که شد و باز نیامد

سکانس پایانی ناگهان درخت محرک اصلی این نوشته است. این پایان نه تنها هیچ نشانی از فرودِ تسکیندهندهی سینمای بدنه ندارد، در غوغای موسیقیِ کوبنده و هشداردهندهاش، و در تعددِ کنشها و شناسههای نمادیناش، حامل نیروی انباشتهایست که مسیرِ تا آن لحظه آرام و سلّانه طیشدهی فیلم را بحرانی میسازد و به جای آن که […]
شاید شیطان

آنچه گذشت اگر منظور از فیلم مهجور اثری تکافتاده، دیدهنشده و قدرنادیده باشد سخت بتوان در سینمای ایران مهجورتر از شطرنج باد پیدا کرد. مسئله صرفاً این نیست که فیلم طی حیاتِ چهل و چند سالهاش تنها چهار سانس رنگِ پرده را دید۱. از بد حادثه فیلمهای مهم دیگری هم هستند که به لحاظ اکران […]
کلمبو، پيتر فالک، و بچهای که ديگر نيست

در تکهای از ناگهان درخت، پسربچهی دههی ۱۳۵۰ جلوی تلویزیون روی زمین دراز کشیده و خوابش برده. آب از دهان نیمهبازش روی بالش زیر سرش چکیده و تلویزیون هم دارد سریال کلمبو نشان میدهد، آن قسمتی که جان کاساوتیس هم – طبعا ناشناخته برای آن بچه اما شناخته برای سازندهی آن فیلم – درش بازی […]
لورل و هاردی بودن/ لورل و هاردی شدن

تقدیم به شهرام جعفرینژاد در بیشتر آثارِ بیوگرافیک، مشخصاً آنها که به شمایلی معاصر میپردازند، درست یا غلط، میان بدل و اصل مقایسهای به میان میآید که بهندرت به نفع فیلمها تمام میشود. معمولاً هر چه شخصیت از حیثِ زمانی به ما نزدیکتر و نسبتاش با دوربین پررنگتر باشد، پرداختن و قبولاندناش دشوارتر میشود. هر […]
دربارهی «بدنم را گم کردم» (ژرمی کلاپین)
مقدمه فیلم بدنم را گم کردم، اولین فیلم بلند ژرمی کلاپین، فیلمساز چهلوشش سالهی فرانسوی، انیمیشن مسحورکنندهای بود که در بحبوحهی آشفتگیها و ناباوریهای دی ماه سال جاری به داد من رسید و موفق شد مرا هشتادویک دقیقه از جهانی پر از خشم و ابهام جدا کند و با خود به دنیایی پر از خیال […]
«سمنبويانی» براي سرخپوستِ ناديده
قصهها احتمالا یکی از قدیمیترین ابزارهایی که آدم و شاید خدا، خلق کرده «قصه» است. ابزارها چیزهاییاند که بودنمان را راحت میکنند. راحتتر. راهمان را هموارتر، خوابمان را شیرینتر، و کارمان را آسانتر. شاید بتوان اینطور تصور کرد که در زمانهای بسیار قدیم، زمانهای خدایانِ بسیار، قصهها، عشق و مرگ و تصادم خدایانِ متکثر […]
تکدرخت و طناب
چشماندازِ یک تکدرخت؛ پای آن پیکری، به نظر بیجان رهاشده و بر شاخههایش طنابی آویخته که با آهنگِ باد میرقصد. بینِ تابلوهایی که درختِ گلابیِ وحشی با آنها به یاد میآید، این یکی را میتوان مشخصاً برگرفته از کیارستمی دانست و به یاد آورد جیلان از همان گامهای نخست، وقتی در فضای روستاییِ ابرهای ماهِ […]
دربارهی «رضا» (علیرضا معتمدی)
۱ بازوی چرخان پرگار. پرگار برکنارشونده. محیط دایره. مکان هندسی بینهایت نقطه همجوار. زمين بازی آفریدهها. روايت. كسي در مركز قاب خوابيده است، در نمايی عمودی كه قوسی از نور بخش كمي از آن را روشن كرده و بقيه تاريك است. در همين نما كمكم نور دميده میشود و صبح میشود. رضا رو به دوربین […]
«روما»ی کوارون و تصویرهای شگفتانگیزش
مقدمه روما فضا را دوقطبی کرده. چند سال پیش (بهنظرم سر فیلم ماهی و گربه) نوشته بودم فیلمهایی که در موردشان توافق عمومی وجود دارد توهماند، و فیلمهایی که فضا را دوقطبی میکنند واقعیتاند. این که فیلمی را همه دوست داشته باشند معنیاش این نیست که مترهای یکسانی وجود دارد. همه دوست دارند، ولی هر […]
بخشش لازم نیست اعدامش کنید
ذرهبینِ بدگمانی را به دست گرفتن و تفتیشِ نقطه به نقطهی صحنهی جرم/پردهی سینما، از کجا، و از کدامین اثرِ فرهادی، اوّلبار، در ذهنمان رخنه کرد؟ یادتان میآید؟ اگر خوب به یاد دارید، میشود به پاسخ یک سؤال دیگر هم کمی فکر کنید: آنزمان -که یادتان آمد- که فهمیدید قضیه از این قرار است و […]
وقتی پیرتر بودم
کوارونوما. بحثی دیرینه بین نظریهپردازان سینما هست دربارهی تجربهی مسافر قطار و چگونگی تاثیر این سفر بر شیوهی ادراک این مسافر، که پیشتر ادراک بصری کُندتری از جهان داشت و حالا قطار، در نقطهی عطفی، با سرعتی سه برابرِ کالسکه زمان و مکان را میربود و به تبعْ اثری عمیق بر ادراک بصریاش میگذاشت. […]
«درباره جسم و جان» ایلدیکو انیدی – ۲
برخی فیلمها فقط قصه میگویند. برخی قصه را با تصویر میگویند. و فقط معدودی فیلمها تصویر را در جایگاهی شاید مهمتر از قصه مینشانند. اینها فیلمهاییاند که با تعریف کردن قصهشان نمیشود تجسمشان کرد. فیلمهایی که فقط باید دید. جایگاه والای استادان بزرگ تاریخ سینما برای من بیش از هر چیز به تصاویر فیلمهایشان ربط […]
به بهانهی «درباره جسم و جان» ایلدیکو انیِدی
زلزله آمده. ایستادهام دم در خانه و همسایهها را نگاه میکنم که سگ و گربه به بغل، صندوق ماشین را پر میکنند از پتو و رخت و لباس و راه میافتند، نمیدانم به کجا. برای این که حواسم را پرت کنم میچرخم در اینترنت و نگاه میکنم اگر یک زلزلۀ اساسی بیاید، چه فوتبالهایی را […]
به بهانهی «خریدار شخصی» الیویه آسایاس
1. آسایاس؛ از بابی مکگی تا پاخِلبل. در فضای سرد ساختمانی متروک در خارج شهر، گروهی از جوانهای عاشق موسیقی راک دههی هفتاد، جابهجا بشکههایی بزرگ افروختهاند و با آتش و مواد و موسیقی خود را گرم میکنند. دختر عصیانگر فراریِ فیلم را میبینیم با پسزمینهی آتشی که در یکی از بشکهها شعله میکشد. ترانهی […]
… و ماهیان چگونه گوشتهای مرا میجوند!
نگاه بافاصله. هجوم را به اندازهی ماهی و گربه دوست ندارم. دلم برایش کمتر تنگ میشود و بهسختی میتوانم فضای داستانیاش را از تصمیمهای پشت صحنهاش تفکیک کنم. از ماهی و گربه کوتاهتر و از آن فشردهتر است. زمانهای مردهاش کمتر است. ماهی و گربه با زمانهای مردهاش اجازه میداد مایههایش را هضم کنیم. ساختارش […]
باربارا استنويک و راز نگاهش
روبر برسون در شرح شخصيت آن الاغ دربهدرِ قديسوار – بالتازار – گفته بود که سرگذشت اين حيوان بيش از هر کسي به ولگردِ چاپلين شبيه است. يک بار هم میشود ناگهان بالتازار را به اين چشم، يا با گوشه چشمی به اين تعبير خالقش ديد. چاپلين به هر دری میزند که آسوده باشد، اما […]
مینیمالیسم در سینما

این مقدمهایست که برای کاتالوگ سینماتک موزهی هنرهای معاصر نوشتم. برای برنامهای که از چهارشنبه نوزدهم مهر شروع میشود و در آن دوازده فیلم از چهار سینماگر مهم گذشته و حال سینمای دنیا (یاسوجیرو ازو، کلر دنی، آکی کوریسماکی و کلی رایکارد) به نمایش درمیآید. اصطلاح مینیمالیسم ابتدا در هنرهای تجسمی و موسیقی، و بیشتر […]
چه رازی در «گيم آو ترونز» پنهان است؟
اسيری را به نگهبانی، سلحشوری را به لات تنومندی، شاهزادهای را به بانويی و هر کسی را که به هر کسی بسپرند تا به مکاني ديگر ببردش در اين گيم آو ترونز (اسمش همين است ديگر، به هم نمیگوييم «بازی سريران» را ديدهای يا نه) در پايان، يا از نيمهی راه آغاز میکنند به درک […]