زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت. . . .

رٌزباد در بایگانی خوا‌ب‌ها

فرانسوی‌ها می‌گویند: «بعد از هامفری بوگارت نباید بارانی پوشید.» منظورشان هم طبعا کاراکترهای بوگارت در فیلم‌هاست، مثل ریکِ کازابلانکا یا فیلیپ مارلوی خوابِ‌ گران یا سم اسپیدِ شاهین مالت. بر کسی پوشیده نیست که آن لباس نهایی که شخصیتِ فیلم به تن دارد معمولا حاصل تفاهم میان سلیقه‌ی بازیگر و کارگردان و طراح لباس و […]

آن‌ها شلیک می‌کنند!

تماشای پنجاه قسمت سریال کلمبو برای من عملا چند ماه طول کشید. شاید دیدن پنجاه قسمت یک سریال دنباله‌دار چندان وقت‌گیر نباشد (می‌شود طی یکی دو هفته این تعداد قسمت را دید)، اما دیدنِ قسمت‌های هفتاد تا صد دقیقه‌ای کلمبو با داستان‌های مجزا و متکی به جزئیات مثل دیدن پنجاه فیلم سینمایی‌ست، البته فیلم‌هایی با […]

مثل لکه‌ای جوهر روی سطحی تمیز

بازبینی سریال‌های دوران کودکی (بر خلاف بازبینی فیلم‌های کلاسیک) معمولا نتیجه‌ی لذت‌بخشی ندارد. کم‌تر سریال دهه‌های شصت و هفتاد میلادی هست که جذابیت خودش را حفظ کرده باشد؛ این رنگ‌باختنِ جذابیت می‌تواند دلیل تکنولوژیک داشته باشد (مثل پیشتازان فضا و سرزمین عجایب)، یا سادگی بیش از حد داستان و تاکیدهای اخلاقی (خانه‌ی کوچک و آیرونساید)، […]

کلمبو، پيتر فالک، و بچه​‌ای که ديگر نيست

در تکه‌ای از ناگهان درخت، پسربچه‌ی دهه‌ی ۱۳۵۰ جلوی تلویزیون روی زمین دراز کشیده و خوابش برده. آب از دهان​ نیمه‌بازش روی بالش زیر سرش چکیده و تلویزیون هم دارد سریال کلمبو نشان می‌دهد، آن قسمتی  که جان کاساوتیس هم – طبعا ناشناخته برای آن بچه اما شناخته برای سازنده‌ی آن فیلم – درش بازی […]

You cannot copy content of this page