تاریخچهی اغتشاش
خشمگینی، النا. برافروختهای. عمیقا غمگینی. میدانی تازگی چهقدر تلخ شدهای؟ ـ تلخ مثل آن توتهای کوچکی که گاز میزدی، یادت هست؟ آن بار توی جنگل. وحشتزدهای. رنجیدهای. پیمانی كه با خود بستهام قاعدتا در نظرت بیرحمانه بوده، یا احمقانه. ظنینی. خستهای. هرگز اینقدر خسته ندیدهامت. و البته صبوری. النا، خیلی صبوری. حس میکنم صبرت از […]