ماندن در خاک؟ … یا مردن در افلاک؟

Visits: 1496 پرویز ناتل خانلری (۱۲۹۲-۱۳۶۹) ادیب و سیاستمدار ایرانی بود. تحصیلاتش را زیر نظر کسانی چون بدیع‌الزمان فروزانفر و ملک‌الشعرای بهار گذراند و از نخستین نفراتی بود که موفق به دریافت دکترای ادبیات و زبان فارسی از دانشگاه تهران شدند. در ۱۳۲۲ مجله‌ی ادبی سخن و در ۱۳۲۵ انتشارات دانشگاه تهران را راه‌اندازی کرد. از نیمه‌های […]

جاهایی هست که زمان ایستاده

Visits: 764 چهارراه آخرین نمایشنامه‌ی بهرام بیضایی پیش از جلای وطن، لبریز از نشانه‌هایی‌ست که مخاطب را وسوسه می‌کنند در گوشه‌گوشه‌ی آن ردّ آثار پیشینِ مولّف را بجوید و در ذهنْ مسیرِ پر افت و خیزی را که این نشانه‌ها با آن بالا و پایین و دفرمه شده‌اند مرور کند. با این حال اگر با […]

در میان طوفان

Visits: 1318 عکس: میثم محفوظ، مجموعه‌ی «اندرونی» چهارشنبه دوباره چهل ساله شده‌ام، با پنجاه و شش کیلو وزن در خانه‌ی صدوپنج متری خیابان سهروردی. یادم نمی‌‌آید کجا بودم که خسرو تلفن کرد: توی حیاط، روی پله‌ها، کنار پدرم. ذهنم از همه‌چیز پاک شده و خبر تازه در سرم می‌چرخد. «الهام اومده ایران، چهارشنبه‌ی هفته‌ی دیگه […]

صابون یاردلی و رنوی آبی

Visits: 963 مردمان سرزمین‌های شمالی واژه‌های زیادی برای «برف» دارند. یک واژه برای برف‌های دانه‌درشت آب‌دار، یک واژه‌ی دیگر برای برف‌های ریز و خشک. برف‌های ساکت شبانه یکی و برف‌های با باد روزانه یکی دیگر. مردمان بادیه‌نشین هم لابد واژه‌های زیادی برای «شتر» دارند. شترهای تیره‌مو و شترهای روشن‌مو با واژگانی جدا. شترهای نر و […]

کرونا همسفر من است (بخش دوم)

Visits: 1489 «آیا نظاره نکرده بودند؟ نظاره نکرده بودید آیا؟ ای بیگنهانِ پای‌سوخته‌ی این زمینِ سوخته، که سرزمینی که به جان می‌جستید آن خاکِ دورِ آب و نور و عشق و زیبایی جایی نبود که زمانی بود: فردای واقعیت.» در هواپیما یک‌ریز شعر می‌نویسم. هرگز در زندگی‌ام واقعا شعر نگفته‌ام. شعر رسانه‌ی من نبوده. نه […]

کرونا همسفر من است

Visits: 1047 قسمت‌های قبلی این «ناسفرنامه‌ها» چند ماه پیش هفته به هفته در روزنامه‌ی شرق منتشر می‌شد و البته هر کدام موضوع مستقلی داشته. اما نویسنده تصمیم گرفت این ناسفرنامه را این بار در سایت چهار منتشر کند. این تغییر از این پس ممکن است – در این عصر پساکرونا – ناگزیر باشد. – ترو خدا […]

سلام‌های سیاه

Visits: 2528 از شرکت به خانه برمی‌گردم. توی ماشین خودم هستم. دستکش دستم است. وقتی هنوز تمام نشده بود از هایپر دم خانه خریدم. چهارشنبه است. خواهرم در بیمارستان «محب یاس» کار می‌کند که مخصوص زنان و زایمان است. دو تا ساختمان به هم چسبیده است. یکی از ساختمان‌‌ها را جدا کرده‌ و به بیماران […]

سه ماه و سه روز بعد

Visits: 615 تابستان سالی بود که می‌گفتند دنیا قرار است تمام شود. آدم‌هایی در گوشه و کنار شهرک می‌ایستادند و پلاکارد به دست از ما می‌خواستند که دعا کنیم. پلاکارد‌های‌شان مقوای کارتن‌های میوه بود که پشت‌اش با ماژیک نوشته بودند. می‌ایستادند سر نبش خیابان‌ها و پلاکارد‌ها را می‌گرفتند بالای سرشان. اکثر مردم با آن‌ها جوری […]

در غربت

Visits: 763 عکس‌ها:‌ سیدمهدی موسوی‌تبار تصویر آن‌چه غریبه است ترسناک است. و در تئاتر بیگانه در خانه غریبگی اول و روبنایی، غرابت بصری‌ست. در ابتدا در تاریکی صحنه‌ یک خانه می‌بینی، با دیوارها و پنجره‌‌های آشنا. یک خانه می‌بینی و یک پرده بالایش. کمی نور می‌آید و جملاتی روی پرده می‌افتد. فکر می‌کنی این پرده برای […]

سیب که میوه نیست!

Visits: 1011  در عصبانیت به لباس‌شویی‌اش گفته بود: «گُه بگیرنت!» و بعد با پای راستش، محکم درش را بسته بود. از آن روز همه‌چیز خراب‌تر شد. یک رابطه‌ی پرتنش واقعی! رفتار لباس‌شویی کارمند‌ی بود و این کلافه‌اش می‌کرد: این که کارهایش را با عصبانیت انجام می‌داد و لباس‌ها را به بیرون پرت می‌کرد. بی‌هیچ حرفی. […]

شاید زندگی همین باشه!

Visits: 1069  الا: راستی بگو هفته‌ی پیش تو عروسی دوست مازیار کی رو دیدم؟ نیلو: کی؟ الا: یه حدس حدودی بزن. نیلو: چه می‌دونم بابا! الا: خب یه حدسی بزن. نیلو: یعنی یکی بوده که هم تو می‌شناختیش هم من؟ الا: آره دیگه. نیلو: آخه تعداد کسایی که هم تو بشناسی‌شون هم من خیلی محدوده. […]

سرسام

Visits: 1425    عقب تاکسی، وسط نشسته بود. بین پیرزن و زنی که جوان‌­تر از او بود. از وسط نشستن خوشش نمی‌­آمد. مجبور شده بود. خانم سمت چپی داشت با تلفن حرف می‌­زد. خانم خوش‌تیپی بود. مانتوی سبزی پوشیده بود که گل‌های ریز نارنجی داشت. سوار تاکسی که شده بود بوی تند عطر زن خورده […]

سهیلا در آستانه

Visits: 1425  سهیلا در آستانه‌ی سی و هفت سالگی‌ مطمئن شد که شوهرش قصد کرده دیگر حرف نزند و هیچ گفت‌وگویی را شروع نکند. چند روز بعد فهمید که ظاهرا به هیچ اتفاقی هم قرار نیست اعتراض کند، یا مثلا درباره‌ی چیزی سوال کند. سهیلا هم با این که حس می‌کرد اضافه‌وزن پیدا کرده و […]

دفترچه‌ی سرخ

Visits: 1539  بعد از خودکشی شوهرش برای اولین بار بیرون آمده بود. خیره به کفش‌ چرمی بنددار، به میله‌ی درون آن که خوش فرم‌اش می‌کرد، به پارچه‌ی ساتن سبزِ سیر کشیده شده‌ی کفِ ویترین، جلوی مغازه‌ی کفش فروشی ایستاده بود. شبیه کفش‌هایی بود که شهاب برای خودش از سفر می‌آورد. همه شبیه هم، ‌با اندک […]

پادکست درباره‌ی نمایش «بی‌تابستان» قسمت اول

Visits: 1074 این بخش اول گفت‌وگوی من است با امیررضا کوهستانی درباره‌ی نمایش «بی‌تابستان» که در سالن ایرانشهر تهران روی صحنه است. در این نمایش لیلی رشیدی، سعید چنگیزیان و مونا احمدی بازی می‌کنند. در صورتی که ساندکلاد باز نشد با این لینک پادکست را بشنوید.

سوال‌های نامربوط مارفا

Visits: 446  امروز درست یک هفته است که آقای مارتین سر کار نیامده و خبر هم نداده است. فکر می‌کردم نبودن آقای مارتین امروز تمام می‌شود و همه‌چیز به روال سابق برمی‌گردد. نمی‌دانم چرا، ولی مطمئن بودم که آقای مارتین امروز می‌آید. یکی از تی‌شرت‌های نارنجی‌اش را می‌پوشد، در حالی که لیوان قهوه‌اش را در […]

گزارش جام جهانی – بخش آخر

Visits: 331 شش: روباهان کوچک بیش‌تر همسفران فکر می‌کردند سارانسک شهر کسل‌کننده‌ای خوا‌هد بود و از ساعت سه صبح که به سمت ایستگاه قطار راه افتادیم غر می‌زدند چرا بیش‌تر در کازان نمانده‌ایم. سارانسک کوچک‌ترین و جنوبی‌ترین شهر میزبان است، شهری که احتمالاً کسی تا قبل از جام جهانی اسمش را هم نشنیده. من در […]

گزارش جام جهانی – بخش دوم

Visits: 292 سه: کتانی‌ سرخ آقای میم، یکی از راهنمایان تور، دست‌اش را با حالتی دوستانه و تصنعی به شانۀ من کوبید و گفت: «خب… از کرمانشاه تا کازان، ها؟» من لبخند سردی تحویلش دادم و حوصله نداشتم حرف‌اش را تصحیح کنم. ما در کازان نبودیم. جای پرتی بودیم به نام اولیانوفسک، شهری سوت و […]

گزارش جام جهانی – بخش اول

Visits: 442 مقدمه. نشسته‌ام توی اتاق‌ و خیره شده‌ام به چمدان صورتی بزرگ خواهرم که با خود به سفر برده بودم. از میان درِ بازش، چیزهای نو و سوغاتی‌ها را می‌بینم و چیزهای نیمه‌نوی برده و بازآورده‌ای را که حالا کهنه به نظر می‌رسند. لباس سفید مخصوص ورزشگاه‌ام که رفتنی اتوزده و با احترام توی […]

اسب

Visits: 661  وقتی آزمون تعیین سطح کلاس زبان انگلیسی تمام شد، هوا تاریک بود. موسسه زبان نزدیک شرکتی بود که آلاله در آن شروع به کار کرده بود. به آلاله زنگ زدم و رفتم آن‌جا. شرکت، ساختمان سه طبقه‌ی باریکی بود که نمایی چرک و قدیمی داشت. داخل آن بیش‌تر از ظاهرش فرسوده بود. گچ […]

پله‌ی ماقبل آخر

Visits: 1537 برای اولین بار بعدِ هفتاد سال فکر کرد شاید واقعن برادرش را دوست دارد. مثل جوان دل‌شکسته‌ای که سعی می‌کند با حفظ آبرو اشکی را که در چشم‌هایش بالا آمده به رویتِ یارِ جگرخوار برساند و دلش را نرم کند، او هم دلش می‌خواست در این آخرین نگاه به برادر ردّی از این […]

سرخ‌پوست‌ها، كمونيست‌ها و فئودال‌ها

Visits: 474 ماجرا را از یك روز غروب شروع می‌كنم. غروب تابستان كه در حیاط می‌دویدم لابد. و عمه نسرین را دیده‌ بودم که در حیاط با مادرم نشسته ‌بودند روی لبه‌ی باغچه پچ‌پچ می‌كردند و می‌خندیدند. باغچه‌مان قبلا استخر بود، ما بچه‌ها هیچ‌كدام استخر بودن‌اش را ندیده‌ بودیم، فقط شنیده ‌بودیم. در آن سال‌ها […]

چهارشنبه‌ها

Visits: 436 اینجور نبود که یک روز صبح بلند شوم و احساس کنم مشکلی دارم. یک جورهایی همیشه مشکلم را می‌دانستم. ولی امروز صبح وقتی زل زده بودم به آینه‌ی دست‌شویی و سعی می‌کردم همزمان مسواک بزنم و جوش‌های روی دماغم را بشمرم، متوجه شدم از مرگِ هیچ‌کس واقعاً ناراحت نمی‌شوم. اول آن را آرام […]

صفت‌ها

Visits: 840می‌خواهم درباره‌ی بی‌تا بنویسم و سخت‌ترین بخش‌اش این است که بخواهم بنویسم «بود». در این کلمه قطعیتی بیرحمانه هست. «بود» یعنی دیگر نیست، و هنوز خیلی زود است برای باورِ این حقیقت. صفت‌ها در ذهنم رژه می‌روند. آن‌ها را سبک سنگین می‌کنم تا ببینم کدام را می‌توانم به او نسبت بدهم. در مورد برخی […]

درباره‌ی بی‌تا

Visits: 1126 بی‌تای اول، دختری با بادگیر صورتی من در خانه‌ای حیاط‌دار بزرگ شده‌ام. تابستان‌های بچگی دو تیر دروازه دو ور حیاط می‌گذاشتیم با پسر‌عموها و دخترخاله‌ها و دختر‌عمه‌ها با پیژامه‌های گشاد و موهای آشفته، داخل هم، با پای پتی و پیراهن‌های بی‌آستین دنبال توپ می‌دویدم و فریاد می‌زدیم و غوغا می‌کردیم و جر می‌زدیم […]

قرار است بمیرم!

Visits: 5003 «قرار است بمیرم.» این جملۀ محبوبم بود برای شروع داستانی از آخرین روزهای زندگی کسی که بر اساس این گزاره قرار است بمیرد. مشکلات نوشتن این کتابِ ناکام همیشه از صفحۀ اول به دوم نمایان می‌شد. صادقانه از خودم می‌پرسیدم آیا تجربۀ دم مرگ بودن را می‌شود تخیل کرد و جوری نوشت که […]

آیدا در راه

Visits: 608  فضا تاریک است. جز صفحه‌ی روشن لپ‌تاپ همه‌جا تیره‌ست و هیچ چیز دیده نمی‌شود. ما هم مثل مرد که قوز کرده و زل زده به روشنی صفحه، هیچ چيز دیگری نمی‌بینیم جز سیاهی مطلق و یک چهارگوش سفید و سطرهایی که روش ردیف شده‌اند و تقریبا نیمش را پر کرده‌اند. برخلاف مرد که […]

دیوانه‌ی آرام خیابان کویین

Visits: 1245  کتری برقی را روشن می‌کنم و تا آب جوش بیاید دست و صورتم را می‌شویم. نیمی از خستگی‌ام با کرم ضدآفتاب روی پوست صورتم، در صابون مخصوص پوست چرب حل می‌شود و به فاضلاب می‌رود. هیچ‌وقت نفهمیدم چرا خانم‌هایی که پوست خشک دارند فکر می‌کنند که خیلی خوش به حالم است که پوست […]

سفرنامه‌ی روسیه – بخش دوم: (7 و 8 و 9)

Visits: 5303هفت. نشسته‌ایم در قایق و می‌رویم در خلیج فنلاند. از سمت شرق، نوا می‌ریزد به خلیج و بعد راه پیدا می‌کند به دریای بالتیک. روی نقشه رودهای دیگر را دنبال می‌کنم، رودهایی از فنلاند، استونی و روسیه، با اسم‌هایی که زیبایی‌شان فقط درخور یک رود شمالی‌ست: ناروا که انگار دوقلوی نواست، لوگا که ظریف […]

سفرنامه روسیه – بخش دوم: سنت‌پیترزبورگ (پنج و شش)

Visits: 610  پنج. مهراد می‌گوید آن‌قدر در سنت‌پیترزبورگ کلیسا می‌بینیم که از هر چه کلیسا زده شویم. اما بیش‌تر از خود کلیساها، توضیحات مهراد کسالت‌بار است، و تاتیانا هم نیست که بگوید کبوتر نماد چی است و بره و مار نماد چی، و ولادیمیر هم انگار کلیسا با عوالم فلسفی‌اش جمع نمی‌شود. مهراد در کلیسای […]

سفرنامه روسیه – بخش دوم: سنت‌پیترزبورگ (چهار)

Visits: 2293چهار. مهراد می‌گوید جایی که قرار است برای ناهار برویم، شبیه عروسی‌ای‌ست در ویلایی در شمال که طرف وُسع مالی‌اش کم بوده. جایی که می‌گوید، هتل «پوتمکین» شهر پوشکین، بیش‌تر یادآور بلمی ساده است تا رزم‌ناو پوتمکین، و بیش‌تر یادآور شاعری محلی و کم‌آوازه تا پوشکین. مهراد راست می‌گوید. دکوراسیون سالن غذاخوری هتل پوتمکین، […]

سفرنامه روسیه- بخش دوم: سنت‌پیترزبورگ (سه)

Visits: 253  سه. مهم‌ترین فرق مسکو و سنت‌پیترزبورگ این است که در مسکو مهراد پرحرف بود و وقتی هم حرف نمی‌زد، الکساندر اول شهرام شب‌پره می‌گذاشت و کسی به این فکر نمی‌افتاد که هدفون بکند در گوشش. حالا اما نشسته‌ایم در اتوبوس و جایی دوری می‌رویم، جایی خارج شهر. بعضی‌ها خواب‌اند، بعضی‌ها آهنگ گوش می‌کنند […]

سفرنامه روسیه- بخش دوم: سنت‌پیترزبورگ (دو)

Visits: 248دو. تولد صبا معلق بود میان مسکو و سنت‌پیترزبورگ و او می‌ترسید جایی آن بالا، در مرز شهرهای روسیه که نام‌هاشان یکی از آن یکی سخت‌تر و غریب‌تربود، گم‌اش کند. من هیچ وقت روز تولدم در هواپیما، در جاده یا روی آب نبوده‌ام و صبا حسابی فخر می‌فروشد که در روسیه پانزده‌ ساله می‌شود، […]

درباره‌ی «رگ خواب» حمید نعمت‌الله

Visits: 6416  امتیاز (از ۵ ستاره): 1/2* ۱. در تیتراژ اولین فیلم حمید نعمت‌الله بوتیک نام خانوادگی او «نعمت‌ اله» نوشته شده، رسم‌الخطی قدیمی با یک لام محذوف. بعد از بوتیک همیشه چیزی در سینمای نعمت‌الله کم بوده، لام محذوفی که تماشای بی‌پولی، آرایش غلیظ و رگ خواب را برایم هر بار به تجربه‌ای همراه […]

سفرنامه‌ روسیه – مسکو به سنت‌پیترزبورگ

Visits: 320پاساژ: ناکجا. از پرواز در روز خوش‌ام نمی‌آید. پرواز در روز مثل یک صبح بی‌کار جمعه، که آفتاب هی می‌رود و هی می‌آید، دلگیر است، برعکسِ پرواز در شب، تماشای چراغ‌های شهر، تصور چیزهایی که دور و کوچک و غیرواقعی می‌شوند، خیال‌پردازی دربارۀ نوری تنها و تک‌افتاده در جایی دورافتاده، و منتظر ماندن برای […]

سفرنامه روسیه – بخش اول: مسکو (یازده)

Visits: 246  یازده. با تاتیانا خداحافظی نکردیم. یادمان رفت. این گناهی نابخشودنی‌ست و خوره‌ای که تا آخر عمر ما را خواهد خورد. مثل این‌که عزیزی را از دست بدهی و یادت بیاید که درست روز مرگش، خواسته بود برایش ساندویچ محبوب‌اش را بخری و نخریدی، یا با خودت ببری‌اش گردش و نبردی‌، یا برای نظرش […]

سفرنامه روسیه – بخش اول: مسکو (ده)

Visits: 386  ده. صبا عاشق هیتلر است، عاشق آلمان، نازی‌ها، جنگ جهانی دوم. جنگ و تاریخ اما چیزهایی نیستند که راحت در مغر من بگنجند. اسم‌ها را یادم نمی‌ماند، تاریخ‌ها را هم. وقایع مهم را مخلوط می‌کنم با هم، با اتفاقاتی خیالی، با داستان‌ها. صبا مرزها را مشخص کرده. من از کتاب و فیلم و […]

سفرنامه روسیه – بخش اول: مسکو (نُه)

Visits: 401نُه. فکر نمی‌کردم قبل از جام جهانی بیایم روسیه. هرچند واقعاً باور نداشتم جام جهانی 2018 روسیه را از نزدیک ببینم. شوخی بود و آخرش می‌رسید به این‌که صبا هم مثل من کنکورش مصادف می‌شود با جام جهانی و همان‌طور که او بدون من نرفت برزیل، من هم بدون او نخواهم رفت روسیه. قرارمان […]

سفرنامه روسیه – بخش اول: مسکو (هشت)

Visits: 434هشت. متروی مسکو، عمیق‌ترین جای زمین است. طوری‌ست که انگار اگر کمی پایین‌تر بروی، به گوشتۀ زمین می‌رسی و فرآیند تشکیل سنگ‌هایی را از نزدیک می‌بینی که به دقتِ درصد ترکیبات و ترتیب تشکیل، در زمین‌شناسی خوانده‌ای. مترو برای کسانی که ترس از فضاهای بسته، ترس از عمق و ارتفاع، ترس از شلوغی و […]

سفرنامه روسیه- بخش اول: مسکو (هفت)

Visits: 284هفت. هاوا ناگیلا – که من می‌شنیدم هاوانا گیلا و نمی‌فهمیدم هاوانا آن وسط چه می‌کند – نام ترانه‌ای‌ست اصالتاً یهودی و به عبری یعنی «بیایید شادی کنیم.». خیلی‌ها خوانده‌اندش. از جولی اندروز و باب دیلن و الویس گرفته تا لیلا فروهر و ویگن. در وایت‌هارت‌لین، ورزشگاه تاتنهام و آمستردام آرنای آژاکس هم می‌خوانندش. […]

سفرنامه‌ روسیه- بخش اول: مسکو (پنج و شش)

Visits: 447پنج. دم غروب است و هوا گرفته و غریب و تاریک. باران می‌آید و نمی‌آید. من و خواهرم در محوطۀ هتل، نشسته‌ایم روی نیمکتی در مکان مخصوص سیگاری‌ها و عین خیال‌مان هم نیست. سیگاری‌هایی که جاشان را گرفته‌ایم چپ‌چپ نگاه می‌کنند و مجبورند گوشه‌ای تکیه دهند به دیوار و پک‌های عمیق و از ته […]

سفرنامه روسیه- بخش اول: مسکو (یک تا چهار)

Visits: 714  یک. ما گروه روبان سفید هستیم. وقتی راهنمای‌مان – که موهایش فر است و مردد بین لجوجانه یا فراموش‌کارانه سیاه‌ ماندن و مطیعانه سفید شدن، و پولیور آبی‌اش را از گرمای تهران همراه آورده – این را می‌گوید و می‌خواهد جمع شویم گوشه‌ای در دیدرس او، برخلاف انتظار من، هیچ‌کس از خودش عکس‌العملی […]

شیرینی زبان

Visits: 1054 «به قرآن قسم اگه بگذارم دست به ظرف‌ها بزنی» این را نسترن خانم به عیال بنده گفت. عیال بنده هم ابرو و سر را بالا داد که یعنی نه! و ادامه داد: «دو تیکه که بیش‌تر نیست، نسترن جون. کار ده دقیقه‌ست» و اشاره کرد به تپه‌ی بلند ظرف‌های نشسته. من و بهروز […]

آبی و بنفش

Visits: 746از همان دومین باری که اسمم را پرسید می‌دانستم هیچ‌وقت آن را یاد نخواهد گرفت. سعی کردم معنی اسمم را برایش توضیح دهم؛ چیزی نشانش دهم که اسمم را برایش تداعی کند، اما او هر بار این جمله را تکرار می‌کرد: «تو اسمت چیه؟» صدای پیچ و مهره‌های ترن هوایی و جیغِ بچه‌های چهار […]

مقبره‌ی خانوادگی

Visits: 959پنج سال پیش همین موقع‌ها بود که با خاله‌ام نشسته بودیم همین‌جا روی سکوی کنارِ درِ اتاقش به بالکن و داشتیم «یه مرغ دارم» بازی می‌کردیم. من گفتم: «یه مرغ دارم روزی پنج تا تخم می ذاره.» خاله‌ام گفت: «چرا پنج تا؟» گفتم: «پس چند تا‌؟» گفت: سه تا. اوایل پنج نفر بودیم در […]

بام‌ها و باغچه‌ها

Visits: 677  آن شب روی دیوار کنار باغچه‌ی گم‌شدنی‌ها نشسته بودیم. باغچه‌ی گم‌شدنی‌ها، باغچه‌ی گم‌شدنی‌هاست، چون هر چیزی که تویش بیفتد، هرگز پیدا نمی‌شود. این‌طوری اتفاق می‌افتد: آن چیز از توی هوا رد می‌شود و به پیچک‌های کف باغچه می‌رسد. بعد با صدای خِش، برگ‌های پیچک کنار می‌روند و چیز زیر پیچک‌ها پنهان می‌شود. بعد […]

فریدون

Visits: 691 کی فکرش را می‌کرد عکسی که فریدون‌خان جلالی در آن بعدازظهر زمستانی و برفی در عکاس‌خانه‌ی سر کوچه انداخت تبدیل شود به یکی از آخرین نشانه‌های او. در این عکس فریدون قدری جوان‌تر از آن‌چه هست (یک مرد ۵۲ ساله) جلوه می‌کند. (نگارنده مدتی پیش شخصاً سن و سال فریدون خان را از […]

تولد کرکس

Visits: 714اولین باری که تولدش را جشن گرفتم هم تنها بودم، درست مثل امشب، همین‌قدر تنها. آن شب با امشب مو نمی‌زد، اصلاً امشب همان شب است و فقط تکرار می‌شود، سالی یک بار، محض موتیف دادن به زندگی ناموزون من. آن شب هم مثل امشب تنها بودم. انگار بنا بوده در همچین شبی تنها […]

آبگینگی

Visits: 834 موج‌ها هر کدام خاصیتی دارند. بعضی کوتاه‌اند و خودشان را بی‌جان می‌اندازند روی سینه‌اش، بعضی دیگر گوش‌هایش را از صدایی‌ خفه‌ پر می‌کنند و بعد از مکثی کوتاه عقب می‌کشند و از حفره‌های سرش خالی می‌شوند. آب شور است و پر از خزه‌های لیز، ماهی‌های مردۀ نقره‌ای با حفرۀ خالی چشمان مدورشان، روی […]

سفرنامه‌ی هند

Visits: 906 یک باران می‌بارد. این تنها چیزی‌ست که تمام کسانی که قبل از رفتن ازشان پرسیده بودیم سرش توافق داشتند، که این موقع سال توی دهلی باران نمی‌بارد. حالا رسیده‌ایم به هند، ایستاده‌ایم در محوطه‌ی بیرونی فرودگاه دهلی و چیزی عجیب که شبیه باران‌های تهران نیست از آسمان می‌بارد و هوا سرد است. مستر […]