زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت. . . .

جری لوييس، از روی نيمکت

همیشه فکر می‌کردم که نوشتن چیزی درباره‌ی جری لوییس را به او بدهکارم. طبعا او متوجه و متوقع و منتظر جبران این بدهی نبود، و من هم نمی‌خواستم بی‌بهانه چیزی در مایه‌های «یاد آن روزها به خیر» بنویسم، اما حالا بهانه‌ای جور شده به صلاحدیدِ طبیعت. و حقیقت این است که ما را، از جمله، […]

You cannot copy content of this page