زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت. . . .

یادداشت سردبیر

کرونا و زندگی در فیلم‌های علمی/خیالی

مجید اسلامی

Visits: 1581

فرزندان انسان – آلفونسو کوارون

از همان ابتدای شکل‌گیری سایت چهار قصدم این بود که به طور منظم «یادداشت سردبیر» بنویسم، ولی نشد. شاید چون سایت مثل ماهنامه نیست که ضرب‌الاجل زمانی خاص داشته باشد، که روز آخر وقتی همه‌ی کارها تمام شد، بنشینی و یادداشت سردبیر بنویسی (آن‌طور که مثلا در «هفت» مرسوم بود). و من واقعا برای نوشتن به ضرب‌الاجل احتیاج دارم. ولی حالا که همگی به دلیل کرونا خانه‌نشین شده‌ایم، شاید وقت خوبی باشد برای نوشتن.

و ویژگی سایت چهار این است که مطالبش باید جامع و خودبسنده باشند. جایی برای یادداشت‌های وبلاگی و فیسبوکی در آن پیش‌بینی نشده؛ جایی برای معرفی کتاب، معرفی فیلم، اشاره به اتفاق‌های کوچک و بزرگ (بی آن که قرار باشد درباره‌ی آن‌ها حرفی مهم و جامع زده شود)؛ جایی برای خودانگیخته‌ نوشتن (بی آن که قرار باشد توقعی بزرگ برآورده شود). «یادداشت سردبیر» قرار است (امیدوارم) چنین جایی باشد.

ماجرای کرونا عملا به تجربه‌ی عجیبی بدل شده. در میان این همه اتفاق‌های ریز و درشت در این نیم قرن اخیر، به یاد نمی‌آورم پدیده‌ای چنین فراگیر کل جهان را تحت تاثیر قرار داده باشد. حتی ماجرای فروپاشی بلوک شرق هم بیش‌تر اروپا را تحت تاثیر قرار داد، و تاثیرش بر بقیه‌ی کشورها غیرمستقیم بود؛ انقلاب ایران، بهار عربی، مه ۶۸، بهار پراگ، جنگ ویتنام، … ویروس سارس، بیماری ابولا، جنون گاوی… هیچ‌کدام. نشده بود سراسر جهان یک‌جور با مسئله‌ای روبه‌رو شود و این مسئله به گونه‌ای باشد که حتی روی عادات فردی و روابط اجتماعی تاثیر بگذارد. جشنواره‌ها به تاخیر بیفتد، مسابقه‌های ورزشی بدون تماشاگر شود، حتی صحبت از عدم برگزاری المپیک و یورو ۲۰۲۰ است، و برگزاری جشنواره کن در هاله‌ای از ابهام قرار دارد (راستش با این که دو ماه و نیم مانده ولی اصلا نمی‌توانم تصور کنم ده‌ها هزار آدم از سرتاسر جهان راه بیفتند بروند در آن شهر کوچک و در آن صف‌های متراکم و فشرده بایستند! این حالا بیش‌تر شبیه رویاست تا واقعیت.) کرونا نشان می‌دهد که «جهانی شدن» عوارض خاص خودش را هم دارد. یک زمانی چه‌قدر ذوق‌زده بودیم که می‌توانیم همزمان با شهروندان اروپایی مسابقه‌های فوتبال را ببینیم، یا در جریان جزئیات وقایع فرهنگی قرار بگیریم، از سی‌.ان‌.ان جزئیات تعقیب یک قاتل فراری را شاهد باشیم یا تظاهرات مردم را در قاهره یا از همه شاخص‌تر، سقوط برج‌های دوقلو را در نیویورک به صورت مستقیم تماشا کنیم. حالا سوی دیگر این «جهانی شدن» خودش را به رخ می‌کشد: جوامع آن‌قدر به هم متصل‌اند که نمی‌توانند از انتقال ویروسی که جایی دیگر ظهور پیدا کرده جلوگیری کنند و همه یک‌به‌یک با اختلاف فازی مشخص (کم یا زیاد) دچارش می‌شوند.

ماجرا بُعد دیگری هم دارد: این ویروس یک‌جور موقعیت آخرالزمانی به وجود آورده که می‌تواند فلش‌فورواردی باشد به آینده‌ی مسیری که جوامع در آن پیش رفته‌اند. این دور شدنِ تدریجی آدم‌ها از هم‌دیگر و فاصله‌ای که ایجاد شده آیا در نهایت به چنین تصویری منجر نمی‌شد؟ دورهمی‌های فامیلی (به شیوه‌ی درخت گلابی) و ارتباط صمیمانه‌ی همسایه‌ها در محله‌های قدیمی (به شیوه‌ی مهمان مامان) حالا دیگر به یک جور نوستالژی بدل شده. دیدارها جای خود را به تلفن زدن و بعدتر به پیامک داد. و حالا انگار این ویروس مثل یک هشدار دارد عمل می‌کند و تجسم انتهای یک مسیر است: این که تنها بمانیم. از دیدن هم محروم باشیم. از لمس کردنِ هم. از در آغوش کشیدنِ هم. و این بدبینی به دیگری ادامه‌ی همان نوع بدبینی‌ست که در آن پیش رفته بودیم. حالا دیگر به همدیگر نه به عنوان انسان، بلکه به عنوان یک ناقل ویروس نگاه می‌کنیم (امروز در میوه‌فروشی ناخودآگاه سعی می‌کردم سراغ میوه‌هایی بروم که کسی در حال خریدنِ آن‌ها نیست، تا با کسی همجوار نشوم). عادت‌هایی مثل بیرون غذا خوردن به همین زودی دارد به یک حسرت بدل می‌شود و اگر می‌خواهیم جایی برویم، ماشین شخصی یا دست‌کم اسنپ را به تاکسی و اتوبوس و مترو ترجیح می‌دهیم. هنگام تماشای فوتبال از این که فوتبالیست‌ها پس از گل زدن همدیگر را بغل می‌کنند معذب می‌شویم. و فیلم‌ها تبدیل شده‌اند به تصویر دنیای عجیبی که در آن آدم‌ها همدیگر را لمس می‌کنند، با هم دست می‌دهند و نگران همجواری با همدیگر نیستند. آیا به خوش‌خیالی و بی‌خیالی قبلی باز خواهیم گشت؟ «آیا دوباره روی لیوان‌ها خواهم ‌رقصید؟ آیا دوباره زنگ در مرا به سوی انتظار صدا خواهد برد؟» (فروغ). ماجرا شبیه این است که انگار اراده‌ای تقدیری دارد به‌مان فرصتی می‌دهد که مسیرمان را ازنو بررسی کنیم. صدایی که انگار به ما می‌گوید: «مگر همین را نمی‌خواستید؟» تمام فیلم‌های علمی‌‌خیالی پر بود از جامعه‌ای که دیگر از روابط انسانی بی‌نیاز شده، همه چیز به شکل اتوماتیک حی و حاضر است، و آدم‌ها در اتاقک‌های مجزا زندگی می‌کنند، رو به صفحه‌ی تلویزیون که تصویر یک فضای ناامن را مجسم می‌کند؛ دنیایی که تنها جای امن‌اش خانه است، خانه‌ای برای قایم شدن.

در این شرایط انگار تلقی از ژانرها هم عوض شده: فیلم‌های ژانر علمی/خیالی حالا به‌نظر واقع‌گرا می‌آیند و ژانرهای واقع‌گرا علمی/خیالی. دیگر از متوقف شدنِ پروازها، هجوم به سوپرمارکت‌ها، چهره‌ی مضطرب آدم‌ها در فیلم‌ها تعجب نمی‌کنیم. این‌ها دیگر تخیلی نیستند. درعوض تماشای دورهمی‌ها، دست دادن‌ها، درآغوش کشیدن‌ها تصویری غیرواقعی‌ست. ماجرا شبیه رمان آلدوس هاکسلی – The Brave New World (به فارسی:‌ دنیای قشنگ نو) – شده که دورانی را در آینده تصویر می‌کرد که همه‌ی بچه‌ها با لقاح مصنوعی تولید می‌شدند و مردم تعجب می‌کردند وقتی می‌شنیدند «آدم‌ها قبل‌تر آن‌قدر بدوی بودند که با «عشق‌ورزی» تولید مثل می‌کردند!» حالا هم فیلم‌های کلاسیک را می‌توانیم با این دید ببینیم: روزگاری که مردم آن‌قدر بی‌احتیاط بودند که بی‌دغدغه با هم تماس فیزیکی داشتند! (این البته فقط هم شامل موقعیت ویروس کرونا نیست: با آمدنِ ترامپ، فیلم دکتر استرنج‌لاو کوبریک هم مدت‌هاست غرابت‌اش را از دست داده و به عنوان انعکاسی از واقعیت بیرون جلوه می‌کند!)

شکی نیست که جامعه‌ی بشری به‌خصوص در حیطه‌ی بیماری‌ها بحران‌های از این بزرگ‌تر را هم پشت سر گذاشته، ولی مسئله این است که فکر می‌کردیم از آن دوران عبور کرده‌ایم. مثل دوران خوش‌خیالی فروپاشی بلوک شرق و فرو ریختنِ دیوار برلین، که همه باورمان شده بود که دیگر روال دنیا رو به بهبود گذاشته، ولی تقریبا بلافاصله جنگ بوسنی و آن همه نسل‌کشی و جامعه‌ی متمدنی که سال‌ها طول کشید تا عملا واکنش نشان دهد، این حقیقت تلخ را آشکار کرد که هیچ‌چیز عوض نشده. حالا هم باید بپذیریم که رابطه‌ی انسان و بیماری در طی قرن‌ها هیچ عوض نشده. برخی بیماری‌ها رفته‌اند و هر بار بیماری دیگری جای آن را گرفته. طاعون و آبله و وبا جای خود را داده به ایدز و هپاتیت و سرطان و کرونا. جایی برای غرور نیست. انسان عوض نشده. ما همان موجود آسیب‌پذیر قبلی هستیم که مدام ویترین‌مان را عوض می‌کنیم و به آن دلخوشیم. همین.

تا اطلاع ثانوی انگار در فضای فیلم فرزندان انسان آلفونسو کوارون زندگی می‌کنیم ولی گاهی دل‌مان می‌خواهد وانمود کنیم فیلمی که در آن زندگی می‌کنیم یکی از موزیکال‌های وینسنت مینلی‌ست. این خودش غرابت این موقعیت را صدچندان می‌کند.

مطالب مرتبط

8 پاسخ

  1. نثر خیلی زیبایی بود آقای اسلامی،شاید فقط با زیبایی بشه غرابت این دوران رو تحمل کرد

  2. فیلم فرزندان انسان رو چند سال پیش به پیشنهاد دوستی دیدم و آن صحته خارق العاده اش، بدنیا آمدن آن نوزاد در میان ویرانه ها، امروز که شبکه نمایش فیلم قطار 3و 10 به یوما رو نشان میداد و پدرم مشغول دیدنش بود خیلی ناخودآگاه فکر میکردم راسل کرو و کریستین بیل و همه راهزنا و .. باید برای هر صحنه و به زمین افتادن و خاک خوردن چقدر دست شسته باشن :)))) بعد یادم اومدم این مال قبل کروناست انگار این ویروس لعنتی شده نقطه عطف دوره ما!
    اینکه بدیهی ترین چیزهای زندگی مون داره به خاطره ای دور تبدیل میشه خیلی وحشتناکه و اثراتش شاید تا مدتها و شاید تا همیشه در ذهن و روان آدمها باقی بمونه

  3. در واقع عصر جديدى در حال شكل گيرى هست به نام عصر اكواريوس كه استارت شروع آن زده شده. در اين عصر بسيارى از عادات انسان هاى امروز عوض خواهد شد و همه چيز در حال نو شدن هست.

  4. سلام. یک از لذت های ماهنامه هفت خواندن یادداشتهای سردبیر بود. که بلافاصله پس از خریدن اول سراغ آن می رفتم.نثر زبسیار زیبایی بود. ممنون

    1. و البته یکی از لذت‌های زندگی، انتظار برای انتشار مجله هفت و «رفتن» و «خریدن»ش بود.
      همچنین لذت خواندن این یادداشت، حسرت روزهایی را آورد که مجله۲۴ را از ته به سر ورق می‌زدم برای پیدا کردن یادداشت ‌ آقای اسلامی در بخش وبلاگ.

  5. طلا را که دیدم فوی آمدم این جا یادداشت شما را درباره‌اش بخوانم به امید این که معمایی که برایم ایجاد شده – که این فیلم چی کم دارد – شما حل کرده باشید ولی دیدم که متاسفانه شما اصلا فیلم را اشتباه دیده‌اید. احتمال میدهم به خاطر عجله‌های جشنواره باشد وگرنه دست‌کم در ایران کمتر کسی مثل شما بصیرت دیدن فیلم‌های متفاوت را دارد. در آن یادداشت مثلا پرسیده‌اید «کدام عشق؟» انگار انتظار دارید شهبازی به شما صحنه‌های عاشقانه و سانتی‌مانتال نشان بدهد یا پرسیده‌اید چرا منصور زندگی‌اش را با برادرزاده‌اش گره زده! مثل این که کسی بپرسد بدیعی طعم گیلاس چرا میخواهد خودش را بکشد. خب فیلمساز قصد ندارد همه چیز را توضیح بدهد. فقط نشان‌مان میدهد که منصور آدمی است که خانواده‌اش همه چیزش است و هر چیز و هر کسی از جمله خودش را فدای خانواده‌اش میکند. یک جایی در فیلم از پدر و مادر منصور حرف زده میشود که متاسفانه در نسخه‌ای که اکران آنلاین شده با دوبله سانسور شده است. احتمالا آن کد مهمی درباره مفهوم خانواده برای منصور است اما حتی بدون آن هم مشکلی ایجاد نمیشود. مشکلی اگر باشد جای دیگری است.

    1. مسئله‌ی من این بود که کدهای فیلم‌نامه بر اساس اراده‌ی فیلم‌نامه‌نویس شکل گرفته بودند و نه بر اساس منطق طبیعی شخصیت. «عشق» لزوما با صحنه‌های سانتیمانتال بروز پیدا نمی‌کند همین‌طور دلبستگی به خانواده. این‌ها باید در تار و پود شخصیت و روابط نمود پیدا کنند. در «طلا» مشکل طراحی شخصیت‌هاست و روابط‌شان. توضیحش کمی مفصل است و برمی‌گردد به بحث «شخصیت‌پردازی» در فیلم‌نامه که طبعا در یک ریویو نمی‌گنجد.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

You cannot copy content of this page