زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت. . . .

یادداشت‌های جشنواره (۹۸) – ۲

مجید اسلامی

Visits: 2551

پوست (بهمن و بهرام ارک)

ستاره (از پنج): ۱/۲***

فیلم اول برادران ارک مسحورکننده است. یکی از بهترین فیلم اول‌های تمام این سال‌ها. چیزهایی (از جمله زبان آذری و حضور بازیگران بومی) این فیلم را به ساخته‌ی ستودنیِ اصغر یوسفی‌نژاد ـ خانه ـ نزدیک می‌کند، ولی برادران ارک راه دیگری را انتخاب کرده‌اند: بنا کردنِ روایت داستان بر باورهای خرافی (طلسم و جن و آینه‌بینی …) و قصه‌های فولکلوریک، و استفاده از یک نوازنده‌ی «عاشیق» به عنوان راوی/قصه‌گو (با کارکردی شبیه همسرایان یونانی)، در سینمای سال‌های دور و نزدیک ایران چیز بی‌سابقه‌ای نیست (مثلا برخی فیلم‌های یداله صمدی)، اما تفاوت در وجوه زیبایی‌شناختی و بصری فیلم است. پوست شما را به ضیافتی دیدنی دعوت می‌کند پر از میزانسن‌های ترکیبی، قاب‌هایی با کمپوزیسیون چشم‌گیر و پر از سایه روشن. کم‌تر صحنه‌ی فیلم هست که با وسواسی خاص طراحی نشده باشد. بازیگرانی با چهره‌های ناآشنا به‌مرور دل تماشاگر را به دست می‌آورند و پیچیدگی‌ غافلگیرکننده‌ای را بروز می‌دهند. راز و افسانه و جادو با هم می‌آمیزد و فیلم جسورانه این فضای داستانی را به زمان و مکانی نامشخص پیوند نمی‌دهد (گرچه جزییات چندانی نیز از زمان حال نمی‌بینیم). ریتم فیلم (به لطف مهارت تدوینگرش، محمد نجاریان) بسیار باوقار و منطقی‌ست، موسیقی‌اش (به لطف بامداد افشار) شگفت‌انگیز و شجاعانه است و بازیگرها (به لطف زبان آذری فیلم) همه انگار از یک سنت بازیگری اصیل پیروی می‌کنند.

‌پوست چنان در مدل خودش در حد کمال است، و چنان متفاوت از فیلم‌سازان ریز و درشتی که گویی در جلسه‌ی امتحان همه دارند از روی ورقه‌ی همدیگر نگاه می‌کنند، که با همین یک فیلم بلند (و البته فیلم کوتاه درخشان‌شان ­ـ حیوان) به‌آسانی می‌توان برادران ارک را جزو خوش‌آتیه‌ترین فیلم‌سازان این سرزمین به حساب آورد.

قصیده گاو سفید (بهتاش صناعی‌ها)

ستاره (از پنج): **

از تماشای فیلم تازه‌ی صناعی‌ها احساسی کاملا دوگانه‌ دارم (کم و بیش شبیه احساسم موقع تماشای شعله‌ور نعمت‌اله، بی آن که این دو فیلم ربطی به هم داشته باشند): از یک طرف صحنه‌های فراوانی در فیلم هست که به لحاظ میزانسن، کمپوزیسیون تصویر، انتخاب لوکیشن، بافت حسی صحنه و بازیگری جالب توجه است، و از سوی دیگر مسیر روایی فیلم‌نامه به لحاظ استراتژی انتقال اطلاعات، انتخاب همراهی با کاراکتر، و طراحی بک‌گراند شخصیت‌ها چنان اشتباه‌های جبران‌ناپذیری انجام می‌دهد که برایم باورکردنی نیست. انگار فیلم‌نامه و کارگردانی حاصل دو ذهنیتِ کاملا متفاوت است. فیلم میان یک فیلم اجتماعی (به گونه‌ی مرسوم در سینمای ایران) و یک فیلم استیلیزه‌ با دغدغه‌های سبک‌گرا (مثلا از جنس مجید برزگر) در نوسان است. دلش می‌خواهد مینیمال باشد، درنتیجه اجازه نمی‌دهد شخصیت‌هایش شاخ و برگ زیادی داشته باشند و این به وجه واقع‌گرای قصه لطمه می‌زند (این مشکل رگ خواب نعمت‌اله هم بود، ولی آن فیلم کم‌تر دغدغه‌ی یک فیلم اجتماعی را داشت). دخترچه‌ی فیلم را ناشنوا می‌گیرد تا زیاد مزاحم وجه رمانتیک دو شخصیت اصلی نباشد و عملا او را به یک ابزار صحنه تقلیل می‌دهد. و از همه مهم‌تر با فاصله انداختن میان آن‌چه ما می‌دانیم و آن‌چه شخصیت زن فیلم می‌داند، کاری می‌کند که او زیادی کندذهن و خنگ به نظر برسد. همه‌ی این‌ها سنگین‌تر از آن است که ظرافت‌های بصری و میزانسنی برخی صحنه‌های فیلم (و البته بازی بازیگرانش به‌ویژه مریم مقدم) بتواند کفه‌ی ترازو را به نفع خودش برگرداند. صحنه‌ی پایانی فیلم نیز تیر خلاص است که مثل گردبادی بسیاری از وجوه جذاب رابطه‌ی دو شخصیت اصلی را بر باد می‌دهد، درحالی‌که همین صحنه با چرخشی دیگرگون شاید می‌توانست تعادل را تا حدی به فیلم بازگرداند.

قصیده‌ گاو سفید فیلم سالمی‌ست که قربانی بی‌توجهی استراتژیک در فیلم‌نامه شده، وگرنه با متنی بهتر شاید می‌توانست فیلمی قابل توجه باشد.

شنای پروانه (محمد کارت)

ستاره (از پنج): ۱/۲*

بستگی دارد از فیلم اولِ محمد کارت چه توقعی داریم. این که بتواند قصه‌اش را روان و راحت پیش ببرد، معما طرح کند، کنجکاوی ایجاد کند، پیچ و تاب دراماتیک داشته باشد، تصویری نسبتا پرجزییات از آن طبقه‌ی اجتماعی فرودستِ آلوده به بزهکاری نشان دهد، بازی‌های جلب توجه‌کننده داشته باشد و تماشاگرش را تحت تاثیر قرار دهد، شاید برای فیلم اول یک فیلم‌ساز جوان کافی باشد، به‌خصوص اگر مقایسه شود با فیلم‌های مشابهی در همین جشنواره که در رسیدن به همین اهداف ناتوان بوده‌اند؛ مسیرهای اشتباهی رفته‌اند، آدم‌های‌شان بی‌کس و کار بوده‌اند و وجه دراماتیک‌شان می‌لنگیده. اما توقع من از محمد کارت بیش از این بود. انتظار داشتم تجربه‌هایش در مستندسازی (به‌خصوص مستند درخشان خون‌مردگی) به فیلمش وقاری خاص ببخشد. از این که فیلمش چنین ذوق‌زده‌ی تکنیک‌های اغراق‌آمیز جریان اصلی و سوار موج احساسات شده سرخورده شدم.

ظاهر فیلم به لحاظ فضای داستانی و شخصیت‌ها تقریبا بلافاصله آدم را یاد مغزهای کوچک زنگ‌زده سیدی و ابد و یک روز و متری شش‌ونیم روستایی می‌اندازد (قصه‌ی دو برادر که دومی زیر سایه‌ی برادر بزرگ‌تر است از مغزها… می‌آید، شکل و شمایل پدر و مادر پیرشان کاملا شبیه مغزها… و ابد و یک روز است و صحنه‌ی جست‌وجو میان معتادان کارتون‌خواب انگار عینا از متری شش و نیم بیرون آمده). اما بسیاری از ویژگی‌های برجسته‌ی آن فیلم‌ها (حضور پررنگ خواهر در ابد و یک روز و مغزها…، جنبه‌های بصری چشم‌گیر مغزها…) در این‌جا غایب است. فیلم در‌عین‌حال همچنان زیر سایه‌ی ایدئولوژی «انتقام» قیصر است، بی آن که چهره‌های برافروخته‌ی رگ گردن بیرون زده‌اش فرق زیادی با آن داشته باشد. (در مغزها… دست‌کم برادر کوچک‌تر با هوش‌اش با برادر بزرگ‌تر رقابت می‌کرد نه با یال و کوپالش).

مایه‌ی جست‌وجوی فیلم می‌توانست طولانی‌تر و پرجزيیات‌تر باشد (شخصیت و بازی پانته‌آ بهرام فوق‌العاده است)، قضیه‌ی اعتراف‌گیری از خبرچین‌ها می‌توانست مختصرتر و کم‌تر اعصاب‌خردکن باشد، شخصیت‌هایی مثل همسر شخصیت اصلی می‌توانست پررنگ‌تر و پیچیده‌تر و شخصیت زن یک‌سوم پایانی می‌توانست پرداخته‌تر و به لحاظ بازی چشم‌گیرتر باشد. و درنهایت جواد عزتی کم‌وبیش همان تصویری‌ست که از فیلم‌هایی مثل لاتاری به یاد می‌آید؛ بازی‌اش نقطه‌ضعف فیلم به حساب نمی‌آید ولی تصویری به‌یادماندنی و ماندگار هم نیست.

آدم انتظار دارد سینمای روشنفکرانه‌ی اروپا در دهه‌های اخیر (مثلا فیلم‌های اولیه‌ی داردن‌ها و زویاگینتسف) این دستاورد را به جا گذاشته باشد که کجاها می‌توانیم از نمایش احساسات رقیق (گریه و ضجه و التماس و غیره) طفره برویم و این‌طور صحنه‌ها را به بک‌گراند و بیرون قاب روایت منتقل کنیم. آری، فیلم‌سازانی هم بوده‌اند که مثل فون‌تری‌یه (مثلا در شکستن امواج) یا هانه‌که (در عشق) یا به‌ویژه ایناریتو (در مثلا بیوتیفول و بابل) خود صحنه‌ی ملتهب را به‌عمد به نمایش گذاشته‌اند، ولی آن‌ها اغلب راه‌هایی برای فاصله‌گذاری و کنترل صحنه داشته‌اند یا اصولا سبک‌‌ ویژه‌شان این صحنه‌ها را در خود جای داده‌اند. در شنای پروانه نمایش این صحنه‌ها بیش‌تر یک‌جور خوش‌رقصی تجاری‌ و بازی با احساسات تماشاگر است.

فیلم اول محمد کارت به لطف روان و راحت قصه تعریف کردن‌اش می‌تواند شروع یک کارنامه‌ی قابل قبول باشد، به شرطی که به دستاوردهای مستندش بازگردد و موفق شود از این موج احساسات رقیق عبور کند.

مطالب مرتبط

3 پاسخ

  1. قصیده گاو سفید رو دوست داشتم . خوشحالم که شما هم نسبتا نظرتون مثبته .منظورتون از چرخشی دیگرگون در صحنه آخر چی بود

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

You cannot copy content of this page