زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت. . . .

پوست کندنِ پرتقال خیالی

تفاوت‌های «انبارسوزی» موراکامی با «سوزاندن» لی چانگ دونگ

مجید اسلامی

نمی‌دانم اگر داستان را زودتر خوانده بودم درباره‌ی فیلم چه قضاوتی داشتم، چون تفاوت‌های فیلم سوزاندن با داستان انبارسوزی موراکامی تکان‌دهنده است. داستان پر از جاهای خالی‌ست که فیلم‌نامه آن‌ها را پُر کرده و باعث شده همه‌چیز تفاوت‌ عجیبی پیدا کند.

در داستان راوی مردی سی‌ویک ساله و متاهل است و با دختر بیست‌ ساله در یک عروسی آشنا می‌شود و او را از قبل نمی‌شناسد. دختر با متاهل بودن او مشکلی ندارد، و البته رابطه‌ی خاصی هم بین آن‌ها نیست. فقط هر چند وقت یک بار همدیگر را می‌بینند و با هم حرف می‌زنند و البته راوی پول غذا را حساب می‌کند. راوی توضیح می‌دهد که «در وجود او یک جور سادگی بود که نوع خاصی از مردها را به خود جلب می‌کرد. مردها به آن سادگیِ بدون خجالت نگاه می‌کردند و دل‌شان می‌خواست آن را با احساسات پیچیده و فروخورده‌ی خودشان بیامیزند.» درواقع راوی از دلیل علاقه‌ی خودش حرف می‌زند، ولی آن را به «نوع خاصی از مردها» نسبت می‌دهد. دختر در داستان همچون شخصیت توی فیلم، بی‌پول است، دم‌دمی‌مزاج است، کلاس پانتومیم می‌رود (صحنه‌ی «پوست کندن پرتقال خیالی» با پانتومیم در داستان هست) و حضورش به راوی احساس آرامش می‌دهد: «وقتی با او بودم کاملا آسوده‌خاطر بودم. می‌توانستم همه‌چیز را در ذهنم پاک کنم ـ همه‌ی کارهایی که دلم نمی‌خواست انجام دهم، آن همه ایده‌های بی‌ربطی که آدم‌ها همراه خود حمل می‌کنند.» بعد پدر دختر می‌میرد و پول مختصری به او می‌رسد که با آن می‌رود به سفر شمال آفریقا. سه ماه بعد برمی‌گردد، همراه یک پسر. پسری «بیست‌وهشت نه ساله، قدبلند، خوش‌لباس و خوش‌صحبت.» پسر می‌گوید که در کار صادرات و واردات است ولی توضیح بیش‌تری نمی‌دهد. می‌روند رستوران و درحالی‌که دختر غذا می‌خورد و بعد خوابش می‌برد، راوی و پسر درباره‌ی وضعیت خطرناک بیروت و سیستم آب آشامیدنی تونس حرف می‌زنند! بعدتر هر وقت راوی دختر را می‌بیند پسر هم هست. یک ماشین اسپورت آلمانی دارد «که شبیه ماشین‌های توی فیلم‌های سیاه و سفید فلینی‌» است. پسر راوی را یاد گتسبی (قهرمان رمان فیتس‌جرالد) می‌اندازد: «نمی‌دانی واقعا شغلش چیست، ولی به نظر نمی‌رسد لنگ پول باشد.»

بعد یک روز تعطیل که همسر راوی رفته دیدن بستگانش، دختر زنگ می‌زند و همراه پسر ناغافل می‌آیند به خانه‌ی راوی. همراه‌شان غذا هم می‌آورند. می‌خورند و می‌نوشند و مایلز دیویس و اشتراوس گوش می‌کنند. پسر علف چاق می‌کند و دختر پس از چند پک به خواب می‌رود و همین‌جاست که پسر ایده‌ی «سوزاندن انبار» را مطرح می‌کند. این گفت‌وگو به نسبت حجم داستان، به شکل غافلگیرکننده‌ای طولانی‌ست (تقریبا کل این دیالوگ در فیلم هست). پس از آن راوی نسبت به ایده‌ی سوزانده شدن انبارها دچار وسواس فکری می‌شود و مدت‌ها انبارهای دور و بر خانه را رصد می‌کند که ببیند آتش گرفته‌اند یا نه. انباری آتش نمی‌گیرد ولی فکر می‌کند که شاید پسر می‌خواسته این فکر را به ذهن او بیندازد که او انباری را آتش بزند. چند ماه بعد پسر را دوباره می‌بیند و از او درباره‌ی انبارسوزی می‌پرسد و پسر می‌گوید آن انبار مورد نظر را آتش زده: «حوالی خانه‌ی من؟»، «بله، همان اطراف.»، «کی؟»، «ده روز بعد از روزی که خانه‌ی تو بودیم.» راوی از دختر می‌پرسد و پسر می‌گوید او را از همان موقع ندیده. راوی هم دختر را ندیده. می‌گوید دختر به تلفنش جواب نمی‌دهد. در خانه هم نیست و مدت‌هاست به کلاس پانتومیم هم نرفته. پسر می‌گوید شاید جایی رفته. بار اولش نیست. بعد هم اشاره می‌کند که دختر دوستی هم ندارد و تنها دوستش راوی بوده و همین حتی باعث حسادت او شده. بعد هم می‌گوید دیرش شده. خداحافظی می‌کند و می‌رود. راوی می‌گوید به تلفن زدن ادامه می‌دهد و دختر را پیدا نمی‌کند. به در خانه‌اش می‌رود برایش پیغام می‌گذارد. نگران می‌شود. سیم‌کارت تلفن دختر باطل می‌شود. روی در خانه‌اش هم اسم دیگری می‌آید. راوی ناامید می‌شود. دختر ناپدید شده. هیچ‌کدام از آن پنج انبار نزدیک خانه‌اش هم آتش نمی‌گیرند. «هیچ خبری هم از آتش‌سوزی انبار نشنیده‌ام. ماه دسامبر دوباره از راه می‌رسد و پرنده‌های زمستان در آسمان به پرواز درمی‌آیند. و من پیرتر می‌شوم.»

می‌بینید که در داستان موراکامی خیلی چیزها نیست. راوی گذشته‌ای با دختر ندارد، عذاب وجدانی هم ندارد. ناپدید شدن دختر در داستان لزوما به معنی مرگ او نیست (بنابراین کسی هم قرار نیست قاتل زنجیره‌ای باشد). علاقه‌ی راوی به دختر در داستان به خاطر کششی جسمانی نیست. (راوی متاهل است گرچه زنش بیرون قاب داستان قرار دارد، درنتیجه به نظر نمی‌رسد عقده‌ی سرکوفته‌ای داشته باشد.) حسرتی هم نسبت به پول پسر ندارد. اصولا پولدار بودن پسر، راوی داستان را چندان اذیت نمی‌کند. شخصیت دختر در داستان آن‌قدرها هم ویژه و جذاب نیست. فقط ناپدید شدن ناگهانی‌اش عجیب است. همچنان که بیان ایده‌ی انبارسوزی از طرف پسر هم عجیب است و خونسردی‌اش در قبال ناپدید شدن دختر هم همین‌طور. انباری هم سوزانده نمی‌شود. این احتمال هست که کل ماجرا یک جور لاف زدن باشد، یا ایده‌ای برای سر کار گذاشتن راوی. خود راوی هم تکلیفش چندان روشن نیست. هیچ اشاره‌ای به زنش نمی‌کند. اگر به دختر علاقه دارد، حضور دوست پسر او را در مراوده‌شان بی‌ هیچ کنایه‌ یا مقاومتی می‌پذیرد. به حضور پسر در خانه‌ی خودش تن می‌دهد و حتی با او معاشرت و گفت‌وگو می‌کند. شاید همه‌ی این‌ها به خاطر این است که نویسنده است. وقتی پسر ایده‌ی انبارسوزی را مطرح می‌کند، می‌گوید این را پیش‌تر به هیچ‌کس نگفته. راوی می‌گوید: «پس چرا به من گفتی؟» جواب: «چون تو نویسنده‌ای.» داستان موراکامی با راز سر و کار دارد. چیزهایی را کنار هم می‌چیند، روندی را پیش می‌گیرد و بعد بدون این که از خیلی چیزها رازگشایی کند قصه‌ را تمام می‌کند. همه‌چیز در ابهام به پایان می‌رسد.

استراتژی فیلم چیز دیگری‌ست. روی اختلاف طبقاتی قهرمان (جونگ سو) و آن پسر دوم (بن) تاکید می‌شود. ماشین این یکی وانت است و دومی پورشه دارد. جونگ سو درگیر ماجرای پدرش است که در زندان است و دغدغه‌ی مادرش را دارد که در کودکی‌اش آن‌ها را ترک کرده (و اواخر فیلم سروکله‌اش پیدا می‌شود). دختر را پیش‌تر می‌شناخته و ادعا می‌کند که پسر او را «زشت» خطاب می‌کرده. حالا که دختر آشکارا زیبا شده پسر به او تمایل دارد ولی ابزاری برای رقابت با بن ندارد. برای همین هم حضور بن را در مراودات‌شان می‌پذیرد. جونگ سو برخلاف قهرمان داستان موراکامی نویسنده نیست، بلکه سعی می‌کند بنویسد. او به لحاظ قیافه، سطح زندگی و روابط اجتماعی آدمی منزوی و سرخورده است. دختر هم در فیلم آشکارا جذاب و ویژه است. چند سکانس درخشان فیلم به حضور او ربط دارد و روی مهارت او در تعریف کردن ماجراهای آفریقا در جمع دوستان پسر و ارتباط او با طبیعت (در حیاط خانه‌ی پسر) تاکید می‌شود. خانه‌اش خاص است. عادت‌ها و ويژگی‌هایش خاص است. کسی که از خانواده‌اش بریده و مصمم است مستقل زندگی کند. فیلم به ناپدید شدنِ او رنگ تراژیک می‌دهد و چونگ سو را وامی‌دارد با رنگ و بویی از فیلم‌های هیچکاک (به‌ویژه سرگیجه) بن را تعقیب کند. بن هم بدل می‌شود به شخصیتی روان‌پریش و بیمار که دخترها را فریب می‌دهد و می‌کشد. (البته اگر نخواهیم فرض کنیم که آن‌چه در بخش پایانی فیلم می‌بینیم تخیلات قهرمانانه‌ی چونگ سوست که در قالب رمان مشغول نوشتن‌اش است. نمایی هست که او را مشغول تایپ‌ کردن نشان می‌دهد و این می‌تواند چنین معنایی بدهد.) فیلم آشکارا جسمانی‌تر است. رابطه‌ی جونگ سو و دختر با عشق‌ورزی‌شان عمق پیدا می‌کند (در حین عشق‌ورزی، جونگ سو در حال مکاشفه با مکان ـ کشف جزییات آپارتمان دختر ـ است و بعدتر در غیاب دختر خاطره‌ی این رابطه‌ی جسمانی برای جونگ سو بدل به نوعی حسرت جنسی می‌شود؛ او در غیاب دختر با مکان وارد عشق‌ورزی می‌شود. در صحنه‌ی حیاط خانه‌ی جونگ سو هم روی این جسمانیت تاکید می‌شود: رقص دختر شبیه یک‌جور عشق‌ورزی با طبیعت است. به همین ترتیب رابطه‌ی بن با دختر (دخترها) هم سوی دیگر این معادله است: یک‌جور جسمانیت فاسد و شنیع.

داستان بر راز استوار است و فیلم بر سببیت. هر کدام با منطق خودشان درست‌اند. سوالی که به ذهن خطور می‌کند این است که کدام تکان‌دهنده‌تر است؟ کدام جهان ناامن‌تر است؟ فیلم جهانی را نشان می‌دهد که در آن پسر جوان خوش‌تیپی بر خلاف انتظار قاتل زنجیره‌ای از آب درمی‌آید که دخترهای نازنینی را که به‌سختی فراوان توانسته‌اند زندگی مستقلی برای خود فراهم کنند به کام مرگ بکشانند. در چنین دنیایی البته عجیب هم نیست که آن قاتل زنجیره‌ای عادت داشته باشد گلخانه‌های متروکه‌ی مردم را هر دو ماه یک بار به آتش بکشد. جهان داستان شاید از این هم هولناک‌تر است: جهانی که در آن پسر جوان خوش‌تیپی ناگهان در یک مهمانی اعتراف می‌کند که هر دو ماه یک بار انبارهای متروکه‌ی مردم را آتش می‌زند. پسر جوان خوش‌تیپی که وقتی دوست دخترش ناگهان ناپدید می‌شود هیچ عکس‌العمل خاصی از خود نشان نمی‌دهد. و از همه تکان‌دهنده‌تر جهانی که در آن آدم‌ها ناگهان بی هیچ دلیلی ناپدید می‌شوند و هیچ ردی از خود به جا نمی‌گذارند.

تمام نقل‌قول‌ها از متن انگلیسی داستان ترجمه شده است:

Murakami Haruki, Barn Burning, translated by Philip Gabriel, published in the November 2, 1992 issue of The New Yorker.

سوزاندن (Burning)

کارگردان: لی چانگ-دونگ. نویسندگان فیلم‌نامه: لی چانگ-دونگ، او جونگ-می، بر اساس داستانی از: هاروکی موراکامی به نام «انبارسوزی»، تهیه‌کننده: اوکا کوانک هی. مدیر فیلم‌برداری: هونگ کیونگ هیو. تدوین: کیم دا-وون، کیم هیون. طراح تولید: شین جوم-هی. موسیقی:‌ Mowg. بازیگران: یو آه-این، استیون ین، جون جونگ‌سو. محصول ۲۰۱۸ کره جنوبی

Visits: 2046

مطالب مرتبط

5 پاسخ

  1. ممنون بابت به اشتراک گذاشتن نگاه دقیق و خیلی زیباتون. شاید بشه این رو پای نوشته تون اضافه کرد که فضای داستان موراکامی به شکلیه که “انبارها و گلخونه های متروک”ی که “حوالی خونه” ی راوی و “خیلی نزدیکش” هستند دارای وجه استعاری ای هستند که ساختمان داستان تدریجاً تقویت و تثبیتش می کنه، در آخرین گفتگو، پسره خطاب به راوی و راجع به سوختن انباری که خیلی خیلی نزدیک بوده به خونه ی راوی می گه: “تمام چیزی که می تونم بگم اینه که از دستش دادی، گاهی چیزا اونقدر نزدیکن که نمی تونیم در نظرشون بگیریم.” شکل حضور زنِ راوی در داستان به صورتیه که می بینیم انبارهای دیگری هم چسبیده به خونه راوی هست که سوختنشون نه آتیش بزرگی ایجاد می کنه ونه اهمیت چندانی برای کسی داره. حضور اثیری پسره در داستان و اینکه مشخص نیست سرچشمه های قدرت بی حصرش از کجاست سبب می شه که بین او و “دست سرنوشت” نسبت های روشن و استواری برقرار بشه.
    در فیلم اما همانگونه که به درستی و زیبایی اشاره کردین همه چیز زمینی می شود، تا جایی که می توان در پایانش از این قادرِ متعالِ قاهر انتقام گرفت.

  2. آقای اسلامی عزیز،
    ممنون بابت متن بالا
    در ادامه میخواستم بگم برداشت من از انبار و یا گلخانه متروکه تو فیلم و همچنین کتاب همون دختر ها و یا زندگی های افرادیه که دیگه هیچ سرسبزی و نشاطی توشون نیست. و سوزانده شدن گلخانه آخر درست نزدیک حونگ سو همون هایه می بود.

  3. تشکر آقای اسلامی
    یک سوالی که در ذهنم به وجود اومد که با خوندن مطلب شما کمی جواب داده شد. نمیدونم درسته یا نه.
    این فیلم شخصیت پسر را دنبال میکند و ما با رفتن پسر به موقعیت ها وارد آن فضا ها میشویم. یعنی پوینت آف ویو پسر ٬ تا همان نمایی که شما ذکر کردین که در اتاق دختر مشغول تایپ است. تصویر از او دور میشود مثل ذهنی که پرواز کند.
    بعد از آن شات اگر اشتباه نکنم ٬ تنها صحنه در تمام فیلم که نقطه ی دید پسر نیست و حضور ندارد ٬ صحنه ای است که بن جعبه ی آرایش را می آورد و دختر را شروع به آرایش میکند. البته کارگردان برای اینکه ما را گمراه کند تصویر زنگ مبایل را هم نشان داده است.
    بازم تشکر به خاطر سایت خوبتون و امیدوارم بیشتر درباره ی فیلم های خارجی بنویسید.

  4. تا حدودی با حرفهای شما موافقم ولی یه چیز فیلم خیلی منو درگیر کرده اینکه جدا از شخصیت بن نحوه کارش مشخص نیست اصولا قاتلای سریالی پیش زمینه برای قتلهاشون دارن و از این رو بن برای سرگرمی و یجور حس بهتر اینکارو میکرد(پایان دادن به زندگی دخترای افسرده و تنها) تو یکی از سکانس های فیلم‌ وقتی پسره به انبار های محل زندگیش سر میزنه به گوشی دختره هم زنگ میزنه که صدای زیپ و کشیده شدن میاد و تمام دختر داستان ناپدید شد کلا فیلم به هر نحوی میگه که دختر کشته شده ولی چجوریشو دیگه معلوم نیست از این رو بجای اینکه پلیسی در کار باشه فیلم‌ رو جلو حرکت میکنه این بنظرم یجور ضعف فیلم محسوب میشه و یا کارگردان خواسته بیننده از قوه تخیل خودش استفاده کنه اونو دیگه نمیدونم

    1. من هم با صراحتی که در فیلم هست مشکل دارم. سعی کرده قاتل را متناقض و پیچیده کند و انگیزه‌هایش را به سطح پیچیدگی روان‌شناختی بکشاند.

You cannot copy content of this page